نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: گردان، قدم رو به سمت کباب!

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    284
    نوشته
    13,820
    تشکر
    35,203
    مورد تشکر
    35,967 در 11,458
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    گردان، قدم رو به سمت کباب!


    گردان، قدم رو به سمت کباب!


    بوی کباب داشت دیوانه ام می کرد. اسلحه ام را انداختم روی دوشم، رفتم جلوی آتش، دستم را گرم کردم، یک تکه بزرگ از کباب کندم، به نیش کشیدم خوردم، دست برای فراری ها تکان دادم گفتم:« راضی به زحمتان نبودم این قدر.» برگشتم به پشت سرم گفتم:« گردان امام حسن و امام حسین و حضرت رسول. گوش به فرمان من. بدو رو بیایید به سمت کباب.»

    محمود کاوه در خرداد ماه 1340 در مشهد چشم به جهان گشود، و در جلسات علمای مبارزی چون «شهید هاشمی نژاد»، «شهید کامیاب» و همچنین «آیت الله خامنه ای» حضور می‌یافت و در مبارزات انقلاب حضور فعال داشت.
    پس از انقلاب با تشکیل سپاه پاسداران به این نهاد می پیوندد. وی پس از گذراندن دوره آموزش با عزیمت امام به جماران، به عنوان سرپرست یک گروه بیست نفره برای محافظت از بیت امام به تهران اعزام می گردد.



    پس از شروع جنگ تحمیلی به سقز می رود و پس از اندکی به سمت فرماندهی عملیات سپاه سقز منصوب می شود و در این سمت به سیطره ضد انقلاب بر این شهر پایان می دهد.
    با تشکیل تیپ ویژه شهدا به عنوان مسئول عملیات تیپ معرفی می گردد، ‌و در سال 62 پس از شهادت شهیدان «کاظمی»، «گنجی زاده» و «بروجردی» فرماندهی تیپ به او سپرده می شود.
    آزادسازی‌ شهر بوکان‌ و سپس‌ جاده‌ی‌ مهم‌ و حیاتی‌ پیرانشهر سردشت‌،از جمله‌ عملیات های‌ گسترده‌ای‌ است‌ که‌ با فرماندهی‌ و جانفشانی‌ او انجام‌گرفت‌.
    علاوه بر مبارزه با ضد انقلاب، وی در عملیات های والفجر، بدر، قادر و کربلا به مبارزه با ارتش عراق پرداخت.
    «محمود کاوه‌»در یازدهم‌ شهریور ماه‌ 1365 در سن‌ 25 سالگی‌، در عملیات کربلای 2، هنگامی‌که‌ به‌ منظور تصرف‌ ارتفاعات‌ مهم‌ 2519، پیشاپیش‌ رزمندگان‌ اسلام‌ درحرکت‌ بود، در اثر اصابت‌ ترکش‌ خمپاره‌، به‌ فیض‌ عظیم‌ شهادت‌ نایل‌ آمد
    محمود کاوه‌»در یازدهم‌ شهریور ماه‌ 1365 در سن‌ 25 سالگی‌، در عملیات کربلای 2، هنگامی‌که‌ به‌ منظور تصرف‌ ارتفاعات‌ مهم‌ 2519، پیشاپیش‌ رزمندگان‌ اسلام‌ درحرکت‌ بود، در اثر اصابت‌ ترکش‌ خمپاره‌، به‌ فیض‌ عظیم‌ شهادت‌ نایل‌ مد




    امضاء





    خیلی ازیـــــــــــــخ کردن های ما ازســـــــــــــرما نیســـــــــــــت…
    لحـــــــــــــن بعضــــــــــــــیها
    زمســــــــــــتونیــــــ ـــــه …
    ----------------------------------------------------------------

    به یکدیگر دروغ نگوییم......

    آدم است ....

    باور می کند،

    دل میبندد....


  2. تشكر

    نرگس منتظر (24-09-2011)

  3.  

  4. Top | #2

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    284
    نوشته
    13,820
    تشکر
    35,203
    مورد تشکر
    35,967 در 11,458
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    توی عمرم اینقدر کباب بریانی نخورده بودم

    در زیر خاطره ای بسیار خواندنی از این شهید را به نقل از «محمد رضا جواهری» می خوانید :
    «این را من از خودش شنیدم.
    گفت:«رفته بودم توی جنگل های آلواتان، جلوتر از بچه های خودمان، برای شناسایی. برخوردم به تعدادی از کومله ها که داشتند گوسفندی را روی آتش بریان می کردند. اسلحه هم دستشان بود. نگاهمان افتاد به هم.

    خشکمان زد. فقط صدای تق و تق سوختن هیزم می آمد و جلز و ولز کباب. آب دهانم را قورت دادم، دستم را بلند کردم، علامت دادم به پشت سرم، فریاد زدم « گردان امام حسن از سمت راست، گردان امام حسین از سمت چپ، گردان حضرت رسول از روبرو. تا فرمان نداده ام حمله نکنید.»
    کومله ها اسلحه ها را گرفتند دستشان شلیک کردند به طرف هایی که من نشان داده بودم، عقب عقب فرار کردند و رفتند.
    بوی کباب داشت دیوانه ام می کرد. اسلحه ام را انداختم روی دوشم، رفتم جلوی آتش، دستم را گرم کردم، یک تکه بزرگ از کباب کندم، به نیش کشیدم خوردم، دست برای فراری ها تکان دادم گفتم:« راضی به زحمتان نبودم این قدر.»
    برگشتم به پشت سرم گفتم:« گردان امام حسن و امام حسین و حضرت رسول. گوش به فرمان من. بدو رو بیایید به سمت کباب.»
    هیچ کس آنجا نبود.
    توی عمرم اینقدر کباب بریانی نخورده بودم.»

    بخش فرهنگ پایداری تبیان

    منبع : تریبون مستضعفین



    امضاء





    خیلی ازیـــــــــــــخ کردن های ما ازســـــــــــــرما نیســـــــــــــت…
    لحـــــــــــــن بعضــــــــــــــیها
    زمســــــــــــتونیــــــ ـــــه …
    ----------------------------------------------------------------

    به یکدیگر دروغ نگوییم......

    آدم است ....

    باور می کند،

    دل میبندد....


  5. تشكرها 2

    مدير اجرايي (26-02-2012), نرگس منتظر (24-09-2011)

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi