تاریخ - سایت پژوهشکده دفاع مقدس نوشت: خاطره ای به نقل از محمد معصومیرود، رزمنده گردان یاسین تیپ 21 امام رضا(ع)
یکی از بخشهای قابل توجه و جذاب دفاع مقدس خاطرات رزمندگان از روزهای حماسه و ایثار است؛ خاطراتی تلخ و شیرین که روایتگر لحظههای به یادماندنی زندگی به سبک دفاع مقدس است.
16 سال بیشتر نداشتم و مخفیانه به جبهه رفته بودم؛ یکدفعه خبرنگاری از راه رسید و از من پرسید «صدام میگوید شما را به زور جبهه میبرند، نظرتان چیست؟» خیلی جدی و بدون تأمل گفتم «صدام بیخود گفته!» تمام بچههایی که آنجا بودند، خندیدند.
محمد معصومی رود نقل می کند:
با داشتن 16 سال سن روز 23 آبان سال 61 برای ثبتنام و اعزام اقدام کردم؛ هیکلم به مراتب کمتر از سن و سالم نشان میداد؛ پیش از این چندین مرتبه به بسیج مراجعه کرده و مثل خیلیها جواب رد شنیده بودم؛ آن روز هم یکی از همان روزها بود که قبول نکردند؛ آخرین ماشین در حال حرکت بود و مسئول اعزام نیرو، سرگرم آنها بود که دزدکی سوار شدم و پشت صندلی عقب خودم را پنهان کردم.
به هر ترتیب بود، خودم را به پایگاه اعزام استان یعنی «ورزشگاه سعدآباد مشهد» رساندم؛ با کمک چند نفر از دوستانم که در کار پروندهسازی به نیروهای رسمی کمک میکردند، موفق شدم کارت جنگی بگیرم. آسوده خاطر، کنجی نشسته بودم که خبر دادند برادران سپاهی کارتهای جنگی نوجوانان را میگیرند و پاره میکنند؛ ساکم را زیرم گذاشته و رویش نشسته بودم تا بزرگتر نشان داده بشوم.
حواسم به سمت راست بود که یک نفر از طرف چپم پرسید «چند ساله هستی؟» نیم خیز شدم فرار کنم که دیدم میکروفون خبرنگاری جلو دهانم است؛ از بس ترسیده بودم نفهمیدم چه میگویم؛ وقتی گفت «صدام میگوید شما را به زور جبهه میبرند، نظرتان چیست؟» خیلی جدی و بدون تأمل، مثل اینکه واقعاً نظرم مهم باشد، گفتم «صدام بیخود گفته!» تمام بچههایی که آنجا بودند، خندیدند.