باز بعد یک سلام صحبت از ملال کرده ای
اینکه سالها مرا به گردنت وبال کرده ای
سمت آسمان بی رمق کشانده حرف را
صحبت از پرنده از پریدنی محال کرده ای
اینقدر بجان تو بجان عشق حاشیه مرو
با من این همیشه ای که سالهای سال کرده ای
پشت چشم های بی طرف، نگاه بی تفاوتت
این دل غریب را به خون کشیده چال کرده ای
فکر کرده ای که کشته ای مرا تمام شد همین!!
باز مثل سایه در پی توام خیال کرده ای!!
من چرا برای دیدن تو بال بال می زنم
ای پرنده جان ! تو هیچ از خودت سئوال کرده ای؟
.
.
.
.
.
................................
حال تمام اهل محل سایه روشن است
تنگ است مثل من دل مردم برایتان