پارادوکسیکالیتی اسلام و مدرنیته(1)؛آیا مسلمانان نیازی به فهم مدرنیسم دارند؟
اندیشه ی «مدرن» که با ابداع تکنولوژی و صنایع جدید برای تسلط بر عالم طبیعت و بهرهوری هر چه بیشتر از آن، تمام کشورهای دنیا را تحت هجوم وسیع و همه جانبهی خویش قرار داده است، قویترین مخالف اندیشهی اسلامی نیز به شمار می آید، آیا پیروان اسلام در برابر این رقیب جدی تکلیفی ندارند؟
ادیان نیوز/ یکی از اندیشههای پرطرفدار، که سابقهای طولانی در طول تاریخ بشر نیز دارد و به مخالفت جدی با اندیشهی دینی –به ویژه مکتب حیات بخش اسلام- برخاسته، اندیشهی «مدرن» است.
این اندیشه که مخالفت خود را با ادیان الهی در عرصههای مختلف معرفتشناختی، جهان شناختی، اقتصادی، اخلاقی و سیاسی گسترانیده است، با ابداع تکنولوژی و صنایع جدید برای تسلط بر عالم طبیعت و بهرهوری هر چه بیشتر از آن، تمام کشورهای دنیا را تحت هجوم وسیع و همه جانبهی خویش قرار داده است و هر چه که مخالف اندیشهی مدرن باشد را مورد حمله قرار داده و سعی در نابودی آن دارد. امروزه، قویترین مخالف اندیشهی اسلامی که به دشمنی همه جانبه با آن برخاسته است، اندیشهی مدرن است. از این رو، فهم درست اندیشهی مدرن برای مؤمنین به مکتب نورانی اسلام از چند جهت ضروری است:
1- تحول سریع و فراگیر فرهنگ غرب، دنیای مدرن را از سدههای پیشین تمدن مغرب زمین، به صورت چشمگیری ممتاز ساخته است. این تحول فراگیر که به دنبال خویش، تکنولوژی و صنایع مختلفی را پدید آورده، سبب شده که بهرهوری انسان دنیای مغرب زمین از جهان مادی بسیار راحتتر و گستردهتر شود. به سخن دیگر، قرار گرفتن دنیای مادی در مرکز توجه تمدن غربی و به دنبال آن سعی و تلاش همه جانبه برای تسلط بر طبیعت، موجب گشت که انسان غربی، ابزار و تکنولوژی بسیار قوی و دقیقی را به وجود آورد و در این مسیر چنان قرین توفیق گشت که عصر مدرن را به صورت کامل از اعصار سابق جدا کرده است، به طوری که گویا انسان جدیدی ـ از نوع دیگری غیر از انسان نوع سابق ـ پدید آمده است.
مشاهدهی این پیشرفتها - اگر بتوان بهرهوری هر چه بیشتر از عالم طبیعت بدون توجه به خدای متعال را پیشرفت، نام نهاد - از سوی مشرق زمینیان و نیز ورود تکنولوژی و صنعت غرب به کشورهای شرقی، سبب شد که بسیاری از متفکرین، کاملاً تحت تأثیر تمدن مغرب زمین قرار گیرند و با تأثیرپذیری کامل از آن و از دست دادن هویت اصلی خود، با اعتقاد به این که تنها راه صحیح ترقی بشریت، همان طریقی است که تمدن غرب و جهان مدرن پیموده است، سعی کردند از آن دفاع کنند.
2- از سویی دیگر، دنیای نوین غربی با روحیهی تکبر و قدرت مدارانهی خود، فرهنگ و تمدن خود را از جهات مختلف بر فرهنگ و تمدن کشورهای دیگر تحمیل کرده است. به اعتقاد آنها هیچ فرهنگی ارزش بقا ندارد و از این جهت، با توسل به شعارها و ابزارهای مختلف سعی کردند تا با رخنه در فرهنگ دیگران و استحالهی آنها، تمام دنیا را تابع فرهنگ خویش سازند و در این مسیر از روشها و اهرمهای مختلف اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بهره میبرند.
3- آنچه که بر ضرورت شناخت جهان مدرن و اندیشههای بنیادین آن میافزاید، شرایط و وضعیت حاضر فرهنگ جهان اسلام به ویژه وضعیت فرهنگی ایران اسلامی است. حضور غیرمشروع جهانبینی مدرن با لوازم گوناگون آن در عرصههای مختلف فرهنگ اسلامی ایران و نیز رشد فزایندهی گرایش به آن جهانبینی، پژوهش دقیق و همه جانبه در شناخت اندیشههای مدرن و بنیادهای معرفت شناختی، انسان شناختی، هستی شناختی و اخلاقی آن را بیش از هر زمان دیگر لازم میسازد.
آنچه که بر حساسیت و اهمیت بیش از پیش آن میافزاید، ویژگی اسلامی و هویت دینی فرهنگ ما است. از این رو، باید بررسی کرد که آیا جهانبینی مدرن، با جهانبینی اسلامی سازگار است و یا این که بنیادهای جهانبینی نوین، با جهانبینی اسلامی در تعارض است؟
آیا میتوان از اسلام قرائت و تفسیر جدیدی ارایه کرد که با اندیشهی مدرن در زیر یک سقف اعتقادی به حیات خویش ادامه دهند؛ و براساس آن، قرائتها را از دین اسلام به قرائت سنتی و قرائت مدرن تقسیم کرد؟
آیا آموزههای اخلاقی مدرن، نظامهای اخلاقی رقیب و از جمله نظام ارزشی اخلاقی اسلام را از صحنهی فردی و اجتماعی انسانها بیرون میکند و یا این که بدون تعارض با اخلاق اسلامی و در کنار او در حیات فردی و اجتماعی مسلمانان حضور مییابد؟
معرفتشناسی جهانبینی نوین، انسانشناسی نوین، اقتصاد مدرن و... که بر بنیادهای خاصی استوار هستند، نیز در معرض پرسش یاد شده قرار دارند.
دنیای نوین غربی با روحیهی تکبر و قدرت مدارانهی خود، فرهنگ و تمدن خود را از جهات مختلف بر فرهنگ و تمدن کشورهای دیگر تحمیل کرده است. به اعتقاد آنها هیچ فرهنگی ارزش بقا ندارد!
پاسخ دقیق به پرسشهای یاد شده و تبیین نسبت میان جهانبینی اسلامی و جهانبینی مدرن از مباحث بسیار اساسی است که برای اندیشمندان اسلامی و حقیقت جویان نیز حیاتی میباشد. از این جهت، این نوشتار درصدد آن است تا با تبیین رابطه و نسبت میان دو جهانبینی مورد بحث، گامی در جهت روشن کردن حقیقت مسأله ـ در بضاعت اندک خود ـ بردارد.
بدیهی است که بحث پیرامون این مسأله، بسیار گسترده است و پرداختن به آن در این مقال کوتاه میسر نخواهد بود. بدین جهت، در این نوشتار سعی میشود تا با تبیین برخی از اعتقادات جهانبینی مدرن و نیز مقایسهی کوتاه آن با اندیشههای اسلامی از مسألهی مورد بحث ـ هر چند به صورت اجمالی ـ ابهامزدایی شود.
نگاهی گذرا به اندیشهی مدرن
در عرصهی اندیشهی بشری، ابهام مفاهیم و الفاظ به کار رفته در بحث، از دامهای مهلک و عقلسوزی است که با توسل به آن، ظلمهای بسیاری بر انسان و افکارش رفته است. از این رو، تبیین مفاهیم کلیدی بحث و ابهامزدایی از آن و نیز تعیین معنای مورد بحث از میان معانی محتمل و مختلف الفاظ، ضرورت هر بحث و کاوش صحیح و دقیق است.
در این جا نیز، چهار مفهوم اصلی بحث یعنی مفاهیم: مدرن، مدرنیته، مدرنیسم و مدرنیزاسیون را از منظر اندیشمندان به ویژه متفکرین غربی توضیح میدهیم و گمان نگارنده آن است که در پرتو این تبیین، پرسش اصلی این نوشتار ـ یعنی نسبت میان جهانبینی اسلامی و جهان بینی مدرن ـ پاسخ خویش را به راحتی پیدا خواهد کرد.
1- مُدرن[1]
واژهی مدرن که در لغت به معنای جدید است، از ریشهی لاتینی (modo) گرفته شده و به معنای (of today) یعنی «امروزین» یا «امر بالفعل و حاضری» است که به جای امر موجود در گذشته نهاده شده و مورد قبول همگان است.[2]
این واژه در استعمال عرفی خود، وصف اشیا قرار میگیرد؛ در این حالت، شیء مدرن، شیای است که جایگزین شیء قدیمی شده است. به همین جهت، اولین کشتی بادبانی که جایگزین کشتی دراز و کم ارتفاعی که با پارو رانده میشد گردید، روزی مدرن بوده است. همچنین کشتی بادبانی تندرو، قبل از کشتی بخار و کشتی بخار قبل از کشتیای که با قدرت اتمی حرکت میکند، روزگاری مدرن بودهاند.[3]
اما در اصطلاح، واژهی مدرن به معنی شکل و صورت فرهنگی و اجتماعی خاصی است که اول: از جهت تاریخی، امر جدید و تازهای است و دوم: هر آنچه را که مبتنی بر سنت و دین است، کنار زده و تنها عقل ابزاری جدای از وحی را پذیرفته است و بدین جهت، کاملاً از آداب و سنن قدیمی، امور وحیانی و دینی، سحر و جادو، خرافه و... بریده شده است.
نسبت به آغاز عصر مدرن، میان نویسندگان اختلاف است. برخی قرن پانزدهم را شروع دنیای مدرن میدانند،[4] عدهای معتقدند که سه یا چهار قرن است که عصر مدرن آغاز شده است[5] و برخی نیز 300 سال پیش یعنی گالیله را آغازگر عصر مدرن میدانند.[6] اما چنانکه ملاحظه میشود، علیرغم اختلافاتی که در زمینهی شروع دوران مدرن، در میان اندیشمندان و متفکران غربی به چشم میخورد، همگی بر این امر اتفاق نظر دارند که دوران قرون وسطا، دوران مدرن نبوده بلکه دوران مدرن پس از زوال و افول قرون وسطا آغاز شده است.
به اعتقاد نویسندگان غربی، جهانبینی قرون وسطایی، جهانبینی دینی و کاملاً تحت سیطرهی دین بوده است.[7] انسان قرون وسطایی جهان مادی را همانند گهوارهای میدانسته که با دو طناب و از دو سر به امور دیگری بسته شده و به آنها متصل بوده است؛ یعنی از یک طرف جهان مادی را به خداوند مرتبط و وابسته میدانسته و از سویی دیگر آن را به معاد پیوند میداده است. از این رو، انسان قرون وسطایی هر پدیدهای را در عالم ماده با توجه به ارتباط آن با مبدأ و معاد، تفسیر میکرده است.
براساس تفسیر دین حاکم در قرون وسطا ـ یعنی تفسیر مسیحیت ـ از انسان، آدم و حوا پس از خوردن میوهی ممنوعه، دچار گناه شده و به هبوط و سقوط در زمین مجبور میشوند. آنها در زمین به ناچار برای رهایی از گرسنگی و تشنگی تلاش کرده و در زندگی مشترک خود، فرزندان و انسانهای دیگری را پدید میآورند.
براساس گناه آدم و حوا، فرزندان آن دو - یعنی جمیع انسانها - دارای فطرت و ذاتی تبهکار و گنهکار شدهاند.[8] این ذات بد انسان، همیشه او را به سوی شر، گناه و ظلم سوق داده است؛ و در نتیجه، خود انسان نتوانسته است خویشتن را از گناه و بدبختی رهانیده و خود را اهل نجات سازد. به همین جهت، خداوند خود دست به کار شده و در تاریخ انسان مداخله کرده است؛ یعنی شخص خداوند به صورت جسمانی و مادی در آمد و از مریم متولد شد. چهرهی متجسد خداوند در 30 سالگی توسط «یحیی معمّدان»، تعمید داده شد.[9] او تبلیغ دین را آغاز میکند و پس از سه سال تبلیغ، توسط کاهنان یهودی دستگیر شده و نزد پیلاطس - فرماندار اورشلیم - جهت محاکمه برده شده و سپس به سوی صلیب و مرگ، فرستاده میشود.[10]
براساس تفسیر دین حاکم در قرون وسطا ـ یعنی تفسیر مسیحیت ـ از انسان، آدم و حوا پس از خوردن میوهی ممنوعه، دچار گناه شده و به هبوط و سقوط در زمین مجبور میشوند. براساس گناه آدم و حوا، فرزندان آن دو - یعنی جمیع انسانها - دارای فطرت و ذاتی تبهکار و گنهکار شدهاند؟!
پیلاطس به تقاضای کاهنان اعظم یهودی و مردم حاضر او را به اعدام محکوم میکند؛ و بدین ترتیب، تراژدی مرگ عیسی در اواسط روز جمعه به وقوع میپیوندد. چون روز شنبه تعطیل بود، بعضی از زنانی که همراه عیسی به اورشلیم آمده بودند در روز یکشنبه به بازار رفته و برای معطر کردن قبر عیسی مادهی خوشبویی تهیه کرده و به محل قبر او میآیند، ولی وقتی که به نزدیک قبر میرسند، ملاحظه میکنند که پوشش قبر باز شده و جسد عیسی در داخل قبر نیست. در حقیقت عیسی به وعدهی خود عمل کرد و همان طوری که خود به یاران خویش فرموده بود در روز سوم، صعود کرده و نزد پدر خود در آسمانها رفت.[11]
این واقعهی غمناک و تراژدی تاریخی، یعنی کشته شدن فرزند خدا، در حقیقت فدیهای است که خدای پدر با برنامه و طرح پیشینی و ازلی خود، جهت نجات بشریت انجام داده است. به بیان دیگر، عیسی با کشته شدن خویش، کفارهی همهی گناهان ذاتی بشریت را پرداخت کرده است.[12]
بدین جهت، هر کس که به عیسی ایمان آورد اهل نجات خواهد بود؛ و نجات نیز منحصر به همین طریق میباشد. مسیحیان این اعتقاد خود را به بعضی از سخنانی که به عیسی نسبت داده میشود، مستند ساختهاند. در کتاب مقدس (عهد جدید) از قول عیسی نقل شده است: «هیچ کس نمیتواند نزد پدر رود جز از طریق من»[13] اما در حدود قرن سوم میلادی بسیاری از مسیحیان به جای عیسی مسیح، کلیسا را مطرح ساختند و معتقد شدند که بیرون از کلیسا، نجات معنا ندارد.[14]
مطابق تفسیر یاد شده، سعادت و خوشبختی بشریت صرفاً با پیروی از تعالیم کلیسا و دین مسیحیت میسر است و انسان در صورت عمل به وظیفهاش میتواند به زندگی آسمانی امید بسته و در کنار خداوند، فرشتگان و قدسیان زندگی کند و الاّ عذاب ابدی، شکنجه و آتش نصیب او خواهد شد.15] علاوه بر انسان، جهان ماده و پدیدههای طبیعی نیز در قرون وسطا با رویکردی دینی تفسیر و تبیین میگشت.
بلاهای طبیعی مانند سیلها، زلزلهها، طوفانها و نیز مریضیهای عمومی به این سبب پدید میآمدند که بشر، در اعمال و رفتار خودش، به وظیفهی دینی خود عمل نمیکرده و مرتکب گناه میشده است. بدین جهت، در نگاه قرون وسطایی، هدف و وظیفهی اصلی علوم تجربی، شناخت جهان و شناخت اسراری بود که خدای متعال در خلقت جهان به کار برده بود، تا از این راه بر خدا شناسیش بیافزاید. در یک سخن، همهی وجوه انسانی و طبیعی عالم با رویکردی دینی معنا پیدا میکرد و همهی علوم تجربی و نیز تمام علوم انسانی مانند اقتصاد، روانشناسی، فلسفه و ... رنگ و بویی دینی داشتهاند. اما آنچه که در این مقام شایسته توجه میباشد، این است که چرا نزد اندیشمندان غربی، فرهنگ قرون وسطا و اندیشههای حاکم بر آن، مدرن و نوین تلقی نمیشود؟
ممکن است در گمان عدهای پاسخ پرسش مهم فوق این باشد که چون در طول دوران قرون وسطا - که تقریباً ده قرن به طول انجامید[16] - هیچ اندیشهی جدیدی مطرح نگردید و تمامی متفکرین بعدی مقلدان اندیشمندان سابق بودهاند؛ و بدین جهت، به دوران قرون وسطا، وصف «مدرن» اطلاق نمیشود. ولی روشن است که چنین پاسخی بسیار سطحی و معلول عدم دقت کافی است؛ زیرا نمیتوان باور کرد که در طول ده قرن، در اندیشهی یک امت (که مشتمل بر کشورهای مختلف اروپایی بوده است) هیچ اندیشهی جدیدی مطرح نشده باشد. چنانکه شواهد تاریخی مختلف نیز برخلاف ادعای یاد شده، گواهی میدهند.
در قرن سیزدهم، اندیشههای فلسفی و به ویژه کلامی قرون وسطا شخصیت بسیار برجستهای مانند «توماس آکوئنیاس» را به خود میبیند که اندیشههای کلامی جدیدی - نسبت به متفکرین قبلی - ارایه کرده است. به علاوه در ابتدای قرن هفتم، اسلام ظهور کرده و تمدن جدیدی را به بشریت عرضه کرده است. به طوری که با نفوذ به اروپا مردم آن سرزمین با تمدن اسلامی آشنا شدند و روشن است که این تمدن، کاملاً جدید و با آموزههایی مغایر با آموزههای یهود و مسیحیت بوده است. از این رو، پرسش یاد شده به صورت جدیتری اذهان متفکرین را به چالش میکشاند که چرا به اندیشههای جدید در قرون وسطا و نیز به اندیشههای اسلامی، واژهی مدرن اطلاق نمیگردد؟
عنایت و دقت کافی در پرسش فوق و پاسخی که اندیشمندان غربی به آن دادهاند ما را به این نکتهی بسیار مهم رهنمون میسازد که در دیدگاه متفکرین غربی و نیز جهان مدرن، هر امر جدید و هر اندیشهی نوینی، مُدرن نمیباشد؛ بلکه اندیشهی مدرن، اندیشهای است که دارای ویژگی خاصی و از هر گونه قیدی به ویژه قیود دینی کاملاً رها و آزاد باشد. تا زمانی که آموزههای دینی و وحیانی بر اندیشهای حکومت کند، هر چند آن اندیشه نسبت به اندیشههای متفکرین سابق اندیشهی جدیدی باشد، باز هم مدرن نخواهد بود. به همین جهت، تمدن جدید اسلامی که در قرن هفتم در صحنهی حیات بشری ظهور کرده است، جدید و مدرن نیست.
بنابراین، ماهیت اصلی یک اندیشه یا فرهنگ مدرن آن است که آن اندیشه یا فرهنگ به هیچ روی تحت تأثیر آموزههای دینی نبوده و از هرگونه قیود و اندیشهی دینی رها و آزاد باشد، چنان که برخی تصریح کردهاند: «جهان مدرن وقتی آغاز شده است که بشریت تلاش کرده است تا فعالیت فکری و نظری خود را از تأثیر دین رها و آزاد کند.»[17]
در واقع انسان مدرن، انسانی است که برخلاف انسان دینی و غیر مدرن که هر امری را از یک سو به خداوند و از سوی دیگر به معاد مرتبط و متصل میساخته است، او تیغی به دست گرفته و از یک طرف اتصال خودش را با مبدأ قطع کرده و از طرف دیگر رابطهاش را با معاد بریده است. در دیدگاه انسان مدرن آنچه که شایستهی توجه و هدف تلاشهای نظری و عملی انسان میتواند واقع گردد، همین دنیای مادی است و بس.
انسان باید سعی کند تا زندگی خویش را در این دنیا سامان دهد و در این مسیر از هر امری که به نفع رفاه و خوشبختی همین دنیایی اوست، بهره برد. بدین جهت، باید به سراغ طبیعت و امور دیگر رفته و در صدد شناخت آن برآید. اما:
اول) نباید به هیچ منبع معرفت بخش دیگر - مانند کتب مقدس - توجه کند و فقط باید به معرفتی که از راه حس، مشاهده و عقل محاسبهگر او حاصل شده است، اعتماد کند. در این رهگذر، هیچ معرفتی از نقد مصون نبوده و هیچ کس نمیتواند ادعای عدم خطاپذیری کند. علاوه بر این، برای معرفت به هر ادعایی باید بتوان به صورت باز و معتبر، مبانی و علل آن ادعا را مورد بررسی و تحقیق قرار داد. از این رو، اگر ادعایی مبتنی بر امور غیبی و مستند به آنها باشد، هیچ گونه اعتباری ندارد.[18] در واقع، هیچ مرجع قابل اعتمادی غیر از عقل مبتنی بر حس و تجربه وجود ندارد؛ و در جهان خارج نیز هیچ شیای بالاتر و ورای آنچه عقل انسان با کمک حواس ظاهری خود اثبات میکند، موجود نیست.[19]
دوم) هدف معرفت، رمزگشایی از معانی موجود در بافت و ساختمان جهان نیست تا از این راه بخواهیم طبق طرح و هدف خداوند عمل کنیم. بلکه معرفت عبارتست از هر آنچه که در ما قدرت پیشبینی، ضبط و مهار طبیعت را ایجاد کند، تا از این رهگذر بتوانیم زندگی مطمئنتر و شاید راحتتری داشته باشیم و بدین ترتیب، ارزش معرفت یک ارزش ابزاری است.[20]
در رفتارهای عملی و تعیین خطمشی و ارزشهای زندگی نیز انسان صرفاً باید به خودش اعتماد کند و هیچ موجود دیگری و یا هیچ منبع معرفتی دینی، حق دخالت در تعیین ارزشهای زندگی را ندارد. اگر چه ممکن است انسان در تشخیص خود اشتباه کند، ولی ارتکاب اشتباه مستلزم و مجوز آن نیست که مرجع دیگری از بیرون برای انسان، جهتها و ارزشهای زندگی را تعیین سازد.[21] به دیگر سخن، انسان معیار همه چیز است. (اومانیسم)
انسان محور شده در دنیای مدرن با نفی هرگونه موجود مجرد و ماورایی و در نتیجه نفی وجود روح مجرد، در صدد تعیین ملاک در همهی جهات نظری و عملی است؛ و در این جهت، هیچ نیازی به منابع دیگر غیر از عقل خود ندارد. به اعتقاد انسان مدرن، دین و آموزههای دینی حق دخالت در هیچ یک از حوزههای معرفتی بشر - اعم از نظری و عملی - را ندارند و همه چیز باید تبیین این دنیایی پیدا کنند. (سکولاریسم) به عنوان مثال، در تعیین ملاکهای اخلاقی، انسان باید صرفاً سود دنیوی و مادی خود را در نظر گرفته و از آن جهت که یک وجود مادی صرف بوده و هیچ ارتباطی با مبدأ و معاد ندارد، در مورد آن داوری کند. از این رو، هر چه که انسان در تشخیص خود خوب بداند و به دنبال آن بوده و آن را بخواهد خوب است و از هر چه که متنفر باشد، آن امر بد است. به سخن دیگر، مرجع تشخیص خوبیها، بدیها و تمام ارزشهای اخلاقی، امیال و خواست بشر است، چنان که «بنتام» در این مورد میگوید: «خوب یعنی خواستنی و بد یعنی نخواستنی»[22]
به همین جهت است که در بعضی از کشورها و جوامع مدرن، عمل قبیح «همجنس بازی» یک فعل اخلاقی منفی و بد تلقی نمیشود؛ چون فعل بد، کاری است که مورد نفرت فاعل آن بوده و فاعل، آن را نخواهد ولی وقتی که فاعل یا فاعلانی آن را خواستهاند، آن عمل خوب میباشد. بدیهی است براساس این معیار، هر عمل زشت و کثیفی که مورد خواست کسی واقع شود - تا مادامی که مضر به آزادی دیگری نباشد- خوب است؛ هر چند این عمل کاملاً عملی ضد انسانی و به صورت تمام عیار حیوانی باشد.
نتیجه آن که دنیای مدرن وقتی آغاز گشته است که انسان، خواستها و امیال او محور تمامی عالم شده و تمام تلاشهای عملی بشر نیز نقش ابزاری داشته و هدف آن تسلط هر چه بیشتر بر عالم طبیعت و زندگی راحتتر و به سخن دیگر ارضای هر چه بیشتر و بهتر امیال مادی بشر است و به هیچ روی آموزههای دینی و ماورای طبیعی در حیطهی حیات بشر دخالت ندارد. بنابراین، مدرن شدن به معنی کنار زدن دین، رها شدن از دین، خدا، وحی و معاد است.
در نتیجه، هر اندیشه و امر جدیدی مدرن نیست. اگر اندیشهای تحت تأثیر دین بوده و حتی اگر در زمان قبل سابقهای نیز نداشته بلکه در زمان حاضر مطرح شده باشد، باز هم یک اندیشهی سنتی است و اندیشهی مدرن نمیباشد. ولی برعکس، اگر اندیشهای، انسان و عالم ماده را محور تمامی امور قرار داده و در صدد نفی هرگونه مرجعیتی - چه دینی و چه غیر دینی- ورای عقل ابزاری معتمد بر حس بشر باشد، چنین اندیشهای مدرن است هر چند که در زمانهای قبل نیز سابقه داشته باشد. به عنوان مثال، اندیشهی انسان محوری در حدود 2600 سال قبل توسط سوفسطاییان مطرح شده است. این جملهی «پروتوگوارس» مشهور است که: «انسان مقیاس همه چیز است.»[23] در عین حال این اندیشه، یک اندیشهی مدرن بوده و توسط جهانبینی دنیای مدرن کاملاً پذیرفته شده است. همچنین، همجنس بازی که در دنیای جدید و جوامع مدرن به عنوان یک عمل مثبت تلقی میشود - و در تضاد با مدرن بودن نیست - عمل و رفتاری است که قرآن آن را به قوم حضرت لوط(علیهالسلام) (یعنی چند هزار سال قبل) نسبت میدهد.[24]
تأمل در موارد یاد شده این نکتهی مهم را روشن میسازد که قدیمی یا جدیدی بودن یک اندیشه یا رفتار دلالت بر مُدرن بودن یا عدم آن ندارد، بلکه ملاک مُدرن بودن، بریدگی از هر چه غیر انسان است - مانند خدا، دین و سنتهای دیگر - و محور قرار دادن انسان و امیال او و نیز دنیای مادی است و در یک کلام، دنیای مدرن یعنی «اعتقاد و باور به علم و عقل آدمی به جای اعتقاد به حقیقت وحی و خداوند.»[25]
ادامه دارد...
یادداشتها:
[1]. Modern.
[2]. Lawrenc CAhoone, From Modernism to Postmodernism, Blackwell, U.S.A, 1996, P.11.
[3]. Alex Inkeles, "A model of Modern Man" in Moderinty Critical Concepts, Routledge, new york, 1999, v.2, P.94.
[4] . بابک احمدی، مدرنیته و اندیشهی انتقادی، مرکز، تهران، 1373، ص 9.
[5] . دان کیوپیت، دریای ایمان، ترجمهی حسن کامشاد، طرح نو، تهران، 1376، ص 11.
[6] . خوسه ارتگا ایگاست، انسان و بحران، ترجمهی احمد تدین، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1376، ص 3-4؛ برتراند راسل، تاریخ فلسفهی غرب، ترجمهی نجف دریابندری، چاپ ششم، کتاب پرواز، تهران، 1373، ج2، ص 726.
[7] . ر.ک: والتر ترنر استیس، دین و نگرش نوین، ترجمهی احمدرضا جلیلی، حکمت، تهران، 1377، ص 22.
[8] . نامه به مسیحیان روم، باب 5/12 ـ 20 و نامهی اول به قرنتس، باب 15/22
[9] . متا، باب 3/13 ـ 16 و لوقا، باب 3/21.
[10] . مرقس، باب 14/43 ـ 72 و باب 15/1 و متا، باب 26/47 تا آخر و باب 27/1 ـ 2.
[11] . مرقس، باب 16 و متا، باب 28.
[12] . نامه به مسیحیان روم، باب 3/25 و باب 4/25 و باب 5/1 ـ 6، و نامه اول به قرنتس، باب 1/13 و 18 و 23 تا آخر.
[13] . یوحنّا، باب 6/14.
[14]. Philip Quinn, L. "Religious Pluralism" in Routledge Encyclopedia of Philosophy, Routledge, Londonand new york, 1998, v.8, p.260-264.
[15] . ر.ک: ماروین پری و گروه نویسندگان، تاریخ جهان: تحول اندیشه، تمدن و فرهنگ جهان، ترجمهی عبدالرحمن صدریه، فردوس، تهران، 1377، ص 5-204.
[16] . ر.ک: برتراند راسل، تاریخ فلسفهی غرب، ترجمهی نجف دریابندری، چاپ پنجم، پرواز، تهران، 1365، ج 1، ص 429.
[17]. Ralph Mcinerny,Modernity and Religion, university of noterdame press, London, 1994, P.ix.
[18]. Paul Kurtz, Toward a New Enlighttenment, transaction publishers, u.s.a, 1994, P.51.
[19]. Seyyed Hossain Nasr, Traditional Islam in The Modern World, kegan paul international, London and new york, 1987, P.101.
[20]. David West, An Introduction to Continental Philosophy, Blackwell, u. s. a, 1996, P.13.
[21]. Will Kymlicka, Liberalism, Community and Culture, oxford, new york, 1989, P. 12-13.
[22] . آنتونی آربلاستر، لیبرالیسم غرب، ظهور و سقوط، ترجمهی عباس مخبر، چاپ سوم، مرکز، تهران، 1377، ص 202.
[23] . فریدریک کاپلستون، تاریخ فلسفه: یونان و روم، ترجمهی سید جلالالدین مجتبوی، چاپ دوم، سروش، تهران، 1368، ص 106.
[24] . عنکبوت / 35 ـ 28.
[25] . ر.ک: خوسه ارتگا ایگاست، انسان و بحران، ترجمهی احمد تدین، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1376، ص 126./برهان