آنچه، در انتظار حقيقى دخالت مستقيم دارد، جارى شدن در جلوههاى حقّ است، در اينجا محّب صادق به راه عشق، عاشقانه چشم مىدوزد و مشتاق پيوند با موجودى، مافوق ادراكهاى نفسانى است. پس، در انتظار حقيقى، آلام مادى و تأثرات محيطى، محلى از اعراب ندارند؛ اگر دردى هم باشد؛ درد اشتياق و انفكاك از نيستان ازلى است.
بشنو از نى چون حكايت مىكند
از جدايىها شكايت مىكند
كز نيستان تا مرا ببريدهاند
در نفيرم مرد و زن ناليدهاند
سينه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگويم شرح درد اشتياق
خلاصه اين كه، زمانى انتظار عاشق سرانجام مىيابد كه در اقيانوس لايتناهى لقاى خداوندى غوطهور گردد. در واقع، منتظران حقيقى، كسانى هستند كه مُبلّغ و زمينهساز اهداف محبوب خويشند، و پيوسته جمال سَرمد، در حضور مىبينند و در ترك قصور مىكوشند. آنچه، در منطق معرفت، حايز اهميت است درك و استخراج لطايف اخلاقى و تربيتى از معدن عشق و انتظار ابزار متقن و مطمئن اين اكتشاف غامض و پرجاذبه است و بىشك كشف رموز اين معدن بىهمال، مستلزم تبيين جايگاه و پايگاه پديده انتظار مىباشد.
شايان ذكر است كه از اهرمهاى نيل به اشارههاى رحمانى و نفخههاى سبحانى عبارت است از:
1 ـ انتظار
2 ـ فهم انتظار
بايد اظهار داشت كه، فهم انتظار، غير از خود انتظار است. انتظار به منزله شاخ و برگ و فهمِ انتظار به مثابه ريشه است. مُحّب صادق، در وادى انتظار، ريشهياب است، امّا كسى كه محبوس خسوف جهالت و مرداب متعفن اسارت است؛ از لطايف انتظار و محتواى اين هسته مقدس چه خبر دارد. خُمول و جُمود در دل منتظر واقعى راهى ندارد، چون ريشهياب است؛ يعنى كسى كه سراپاى وجودش صبغه الهى يافته است و در مَجمر اشتياق عاشقانه مىسوزد، اهل سوز است؛ صاحب نوعى تشخيص پنهانى و قدرت ما بعد الطبيعه است و سراسر زندگىاش، در سوختن و ساختن با واقعيات و اضداد جريان دارد.
از لحاظ موضوعى، انتظار دو نوع است:
1 ـ انتظار مخرب يا خام
2 ـ انتظار سازنده يا پخته
1 ـ به طور كل انتظار مخرب يا خام، يعنى برخلاف صلاح و رضاى دوست گام برداشتن و اكتفا به جوانب صورى پديده انتظار است؛ به عنوان مثال صرفا: شركت در فعاليتهاى سطحى چون جشن و شبِ شعر و ... كه اينها در حكم بافندگى است نه شكافندگى. آواز است نه پرواز در آسمان بيكران جبروت.
2 ـ انتظار سازنده يا پخته: آنچه در انتظار سازنده حاكميت دارد اصل عدم سكون و طلب و پويايى محض، در جهت تحقق خواستههاى مطلوب است و فهم انتظار از مفتاح گشايش رموز عجيبه الهى و معضلات وجودى است.
عاشقى كه مىفهمد منتظر چه كسى است و راز رنج انتظار چيست و درك مىكند كه چگونه مىتوان از اين عنصر سازنده و پالاينده كه زيربناى آن عشق پاك خداوندى است در جهت رفع عوارض وجودى تمسك جست؛ آيا او را ياراى اين است كه در فضاى متروك و دور از آلام و حقايق عينى جامعه تنفس كند؟
خصوصيات اهل انتظار
از جلوههاى بارز و نمادين اهل انتظار پذيرش تفاوتها و تحليل آلام و شرور هستى براى مَرمّت اعوجاج و پستىهاست. البته، شقّ مذكور، خود از پيچيدهترين مراحل سلوك منتظران حقيقى است. اهل انتظار مىگويد همانطور كه، صانع ازل، تنها ارادهاش مصروف تكوين خير و جمال نيست، ما هم، بايد جهت تربيت و تبديل زشتىها مشتاقانه تلاش كنيم؛ چرا كه نقاش ازل، مبدع نقشهاى صاف و نقشهاى ناصاف است؛ يعنى هم يوسف را با زيبايىهايش طرح مىنمايد و هم نقش عفريت را با زشتىهايى كه در اوست تصوير مىكند؛ پس، اگر ما به حكمت وجودى تصوير زشتىها پى ببريم نه تنها موضع احساسى نمىگيريم، بلكه عاشقانه مىپذيريم و در ترميم آن مىكوشيم.
منتظر حقيقى صاحب سوز و لذّتهاى عشق است، دقايق و ظرايف نامرئى را مىبيند و مىفهمد، منتظر راستين عاشقانه و استادانه در قبول نقوش متباين، بدون هيچ تقيّد و تكلّفى، پيوسته مىكوشد؛ اهل انتظار شكافنده پيلههاى مرموز مجهولهايى است كه، مُخلّ پرواز انسان به ابدّيت مىباشد. اعتقاد منتظران راستين بر اين است كه نقّاش اگر از عهده ساختن نقش زشت برنيايد، البته كامل نيست، چون خداوند مُبدع زشتىهاست، رسالت منتظر اهل سوز هم، مرمت تمام ناهموارىها و معضلهاى موجود در جامعه است و اين خود از عقبههاى دشوار طريق عشق به شمار مىآيد كه گفتهاند:
پاسخ هرنيش را بانوش دادن مشكل است هر كه انسان خواست شد تكليف بس دشوار داشت
انزواطلبانِ منتظر كه معروض دستبرد خال و خطّند؛ هيچوقت به ژرفاى فهم و راز انتظار دست نمىيايند. و البته درد و پيام متفكّر حافظ هم همين است:
شاهد آن نيست كه مويى و ميانى دارد
بنده طلعت آن باش كه آنى دارد
اين بيت تفسير و تحليل تمام موارد مذكور در باب انتظار و حتى به عقيده عرفا همه هستى در همين اصطلاح «آنى» نهفته است.
در تمام اديان، به وضوح تصريح شده است كه كره زمين آبستن بشرى است كه، منجى و خاتم همه رنج و آلام است و در شريعت، همانطور كه يادآور شديم به انتظار فرج ولى عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)تعبير شده است.
بنابراين، منتظرانعاشق؛ بايد شش دانگ حواسّشان، مصروفو معطوف به اين اصل باشد كه فهمِ فرج باطنى، دليل وصول به راز انتظار فرج بقية اللّه (عجل الله تعالی فرجه الشریف)است.
اگر باطن وجود انسان مشحون از آلودگيها و بستگىها باشد چگونه مىتواند مُدرك و نظارهگر شهود و ظهور فخر كونين يعنى حجة بن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف)گردد.
مطلب ديگر كه بسيار حائز اهميت است اين است كه، پديده انتظار، به عنوان عامل تلطيف روح و موجد تكامل معنوى انسان به شمار مىآيد؛ خواه اين انتظار مربوط به محبوب صورى باشد، خواه الهى. البته در مورد معشوق مادى، اگر انسان بتواند با مدد دليل راه وجود خود را از فرعونيت به سوى سلامت متبدل سازد، زمينهساز آن انتظار واقعى خواهد بود.
خلاصه فضايل اخلاقى منتظران حقيقى
1ـ صبر بر جور خلق
2 ـ اطمينان و وقار توصيفناپذير
3 ـ رحمت و رأفت بر همگان
4 ـ تلاش مجدّانه در انحلال تعارض و ايجاد تعاضد اجتماعى
5 ـ پيگيرى مدبرانه در تحقّق آرمانهاى معشوق
6 ـ امر به معروف و نهى از منكر، با برخوردهاى طبيبانه و حكيمانه
7 ـ نفوذ در قلوب و تزريق اهداف محبوب در مويرگهاى جان انسانها
8 ـ تشنه ايجاد و انشاى بذر معرفت و محبت الهى در جامعه
9 ـ تهذيب و وارستگى
10 ـ اهل انتظار دَمَش و قلمش آتشين است
11 ـ برخلاف اهل تخريب، جهانساز است
12 ـ انزواطلب نيست
13 ـ شاداب است.
به طور مسلم كسى كه گرفتار جاذبههاى مادى است و متهورانه در مسير طوفان القاءهاى شيطانى مىتازد؛ از ترنّمات رحمانى و عذّوبت دقايق خصوصيتهاى فوق، بهرهاى ندارد؛ چون اين گونه كششهاى خيالى و حسى، به سبب عدم تربيت معنوى، فاقد آن فضاى خاص و تراوشهاى قدسى است.
اگر مىبينم، وجود حافظ و امثال او مترنّم به ترانه تنهايى و اشتياق و انتظار است، دليلِ انزواطلبى كه از موانع تنوّر وجود و وصول به مقصد است، نمىتواند باشد، غربت و تنهايى او عين پرواز از فرش تعيّن تا عرش فناست.
به طور كلى مقولههاى انسانسازى، چون درد، تنهايى، انتظار و اشتياق، اگر ريشه الهى داشته باشد، در راستاى ترميم و تحليلِ تضادها و مصايب و شدايد روزگار، به انسان نيروى مضاعف و زوالناپذيرى مىبخشد. در چنين وضعيتى انسان صاحب هنر تطبيق با آحاد جامعه مىشود و فردى است مُوثِرنه تاثيرپذير؛ يعنى وجود او نه تنها تحت تأثير داد و ستدهاى شهوانى و تأثرهاى محيطى نيست بلكه حتى بر نفوس اشراف دارد؛ عاشق است ولى در عين حال پرصلابت؛ داراى پويايى فكر، و تحرك و در نهايت، هادى چشمه جوشان محبّت و معرفت در شريان اجتماع است و اين تكليفى است بس دشوار، ولى چه توان كرد كه، شرط انسان بودن همين است و دشمن نفس در كمين،
آسمان بار امانت نتوانست كشيد
قرعه فال به نام من ديوانه زدند
اين قرعه به نام انسان زده شد كه به هر روى متحمل رنج انتظار باشد؛ چرا كه تنها اوست كه مفسر واقعى عشق الهى است.
انتظار، مقدمه اتصال به مبداء حقيقى
انتظار دريچه مخفى و ناشناخته اتصال خداوند است، ولى گشودن اين دريچه مقدماتى دارد كه تغافل از آن، مايه خسران و هبوط ابدى است. ناگفته نماند كه وصول به نقطه كمال هر پديدهاى منوط به شناخت و فهم آن پديده است كه نتيجه آن حركت و كمال مىباشد؛ توضيح اين كه، نگاه ما در ارتباط با پديدهها دو گونه است؛ يا گذر است يا پايدار، ما از كنار يا پايدار بسيارى از پديدهها، براحتى و بدون هيچ مكثى، عبور مىكنيم؛ در اين ميان ممكن است. نسبت به پديدهاى، گرايش و احساس خاصى پيدا كنيم كه آن احساس و توجه ويژه مىتواند مقدمه شناخت گردد؛ البته نبايد اين اصل را فراموش كنيم كه از اهمّ عوامل پيوند عميق با هر پديدهاى، تثبيت و تشديد مراقبت و مداومت در توجه به آن پديده است.
براى انسانى كه نگاهش نسبت به ذرات آفرينش، تصنعى، خام و متحجّرانه و وجودش مستغرق توهّمهاى فرعونى است، ضرورت شناخت منتفى است. ولى كسى كه تشنه حقيقتِ كمال و كمالِ حقيقت است؛ حتى لرزش برگى براى او، اشاراتى است حقّانى.
همانطور كه گفته آمد؛ وصول به كمال هر پديدهايى، در گرو شناخت آن پديده است و شناختى مىتواند مثمر ثمر واقع شود كه زيربناى آن اشتياق و برخاسته از عمق وجود باشد؛ نه نتيجه تحريف ذهنى و تحكم نفس. بنابراين، محصول شناخت ژرف و مطمئن، فهم است. فهم يعنى، نفوذ و جارى شدن در حقيقت پديدهها. اگر ما بتوانيم، امكانات و توانمندىهاى يك موجود را بفهميم، نسبت به آن نوعى قرابت و تجانس روحى احساس و تجربه مىكنيم و اين كشش و كوشش و خط سير شهودآميز است كه مولّد حركت و متضمن كمال است.
تا انسان، مُدرك توانمندىهاى باطنى خود ـ از طريق مطالعه وجود خويش ـ نشود و در پيچ و تاب محبت الهى نگدازد، چهره او از هستى، جز ارعاب و تحسر و تحجّر نخواهد بود. تنها عاشقِ صادق كه خود را از خار و خاشاك چه كنم چه كنم، مصّفا كرده است، مىتواند به التذاد و اتحاد معنوى دست يابد. چون تحمل و تأمل دارد، با تحمل مىانديشد؛ يعنى تحمل ديدن و شنيدن دارد، بنابراين، با نيروى حلم، به طور عميق مىانديشدومىسازد و براىمنتظران دوست،ارزش حياتى اين دو پديده شگرف و سترگ، غير قابل انكار است.
در مورد انتظار بايد ببينيم كه، چه نوع انتظارى، حاوى امواج و پرتوهاى الهى مىباشد. عاشقانى هستند كه فكر و ذكر و نسيمِ نگاهشان، تفسير «موتو قبل اَن تموتو» است؛ و بر عكس عاشق نماهايى هم وجود دارند، كه حركات و سكناتشان يادآور آيه شريفه «كالأنعام بل هم اضل» است كه همواره در انتظار جوياى انتحارند؛ ولى منتظران واقعى، انتظارشان از مقوله عشقى است كه منشاء رحمانى دارد و اين محّب راستين است كه موشكاف راز انتظار محبوب خويش است. امروزه عاشقانهترين انتظار، انتظار فرج حضرت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)است، پس آيا به راستى ما چه كردهايم؟ زيباترين عرض ارادت قلبى و چاكرى در حق مولايمان، فهم باطنى انتظار به دور از بازتابهاى شيطانى است.
اگر خواستگاه اين شناخت و فهم (ولو اجمالى) مقدس باشد، نتيجه آن، حصول حركت و نفوذ در محزن الاسرار انتظار و استهلاك در حكمتها و مصلحتهاى اين پديده الهى است و در نهايت ثمره تحقق و وجدان اين گونه فهم در وجود، معراج به سوى كمال؛ يعنى وجود ملكوتى و نازنين حضرت ولى عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)خواهد بود.
اى پادشه خوبان داد از غم تنهايى
دل بىتو به جان آمد وقت است كه بازآيى
دايم گل اين بُستان شاداب نمىماند
درياب ضعيفان را در وقت توانايى
ديشب گله زلفش با باد همى كردم
گفتا غلطى بگذر زين فكرت سودايى
صد باد صبا اينجا با سلسله مىرقصند
اينست حريف اى دل تا باد نپيمايى
مشتاقى و مهجورى دور از تو چنانم كرد
كز دست بخواهد شد پاياب شكيبايى
يارب به كه شايد گفت اين نكته كه در عالم
رخساره به كس ننمود آن شاهد هر جايى
ساقى چمن گل را بى روى تو رنگى نيست
شمشاد خرامان كن تا باغ بيارايى
اى درد توام درمان در بستر ناكامى
وى ياد توام مونس در گوشه تنهايى
در دايره قسمت ما نقطه تسليميم
لطف آنچه تو انديشى، حكم آنچه تو فرمايى
فكر خود و راى خود در عالم رندى نيست
كفر است در اين مذهب خودبينى و خودرايى
زين دايره مينا خونين جگرم مى ده
تا حل كنم اين مشكل در ساغر مينايى
حافظ شب هجران شد بوى خوش وصل آمد
شاديت مبارك باد اى عاشق شيدايى
تفسير لفظى و ادبى عرفانى اشعار حافظ در انتظار امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
اى پادشه خوبان داد از غم تنهايى
دل بىتو به جان آمد وقت است كه باز آيى
مشتاقى و مهجورى دور از تو چنانم كرد
كز دست بخواهد شد پاياب شكيبايى
زيبايىهاى بيانى و هنرى:
بيت اول: به جان آمد:
1 ـ از زندگى سير شد
2 ـ كار دل به جان كندن كشيد
3 ـ از نفس افتاد
4 ـ مشتاق مرگ شد، كه هر چهار معنى را به ذهن تداعى مىكند.
بيت 2: مشتاق از مصدر اشتياق، در اصطلاح به معنى كشش ژرف باطنى به سوى پديده اثيرى مىباشد.
مهجور = جدامانده، مهجورى؛ جدايى
دور از تو = ايهام دارد:
الف ـ در دورى من از تو
ب ـ از تو دور باد، دور از شما.
حافظ در جاى ديگر مىفرمايد:
دور از رخ تو دم به دم گوشه چشمم
سيلاب سرشك آمد و طوفان بلا رفت
دور از رخِ تو = همچنان كه در گفتگوهاى محاورهاى مىگوييم: دور از جان تو.
پاياب:
1 ـ بر وزن شاداب، آبى كه بتوان از آن، پياده گذشت
2 ـ طاقت و صبر
نكته = حافظ شكيبايى خود را در برابر درياى مواّج و خروشان اشتياق و جدايى، به پاياب تشبيه كرده است، شكيبايى از نظر ناپايدارى، با پاياب تناسب دارد.
تفسير لفظى
بيت اول: اى پادشاه (سلطان) نكورويان، اگر از شدّت اندوه جدايى تو، فرياد و فغان از اعماق جان برآرم جاى دارد؛ چرا كه در فراق تو كار دل به جان كندن كشيد (مشتاق مرگ شد). موقع آن رسيد كه بازگردى.
بيت دوم: دور از جان تو كه براى من خيلى عزيز است، اشتياق و جدايى نسبت به تو، آنچنان بلايى بر سرم آورد كه هر لحظه امكان دارد اين اندك شكيبايى من كه پايابى بيش نيست به پايان رسد.
تفسير ادبى عرفانى
در اين ابيات آسمانى، لطيفهايست نهانى و اشارتى جاودانى. در اينجا سخن از انتظار است، آن انتظارى كه، سوختگان را در تعبى حلاوت بخش، به وحدتسراى نيستى، رهنمون مىسازد. انتظار، يعنى ترنّم ترانه جاودانه اشتياق در پس كوچههاى محبت؛ عبور از سنگلاخ ترديد و سير در جاده بىرنگ عشق سرمدى؛ انتظار، يعنى همچون شقايق چشم به راه حقيقت دوختن تا مرز سوختن؛ انتظار هنر است، هنر باختن و بر خويش تاختن، براى ساختن و عاشق ستاره سينماى عشق الهى است، انتظار، يعنى شوق سفر با كاروان اشك تا كعبه آغوش دوست؛ سلوك عاشقانه با خار مغيلان روزگار؛ مناجات با خيال محبوب در انزواى سرخ عشق.
حافظ چه مىگويد و چه مىجويد. او از يك طرف مشتاق و از سويى محروم از ديدار است؛ اوست كه عاشق اين هر دو ضد باشد:
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جدّ
بوالعجب من عاشق اين دو ضد
پس چه بايد بكند؛ حافظ سنگ صبور جان سوختگان و مرهم آلام بيچارگان است. حافظ در موج خيز حوادث آنچنان قائم و معتقد به توانمندهاى روحى خود است كه بىپروا و فرياد زنان مىگويد:
من نه آنم كه زبونى كشم از چرخ فلك
چرخ برهم زنم از غير مرادم گردد
پس چه پيش آمده كه اين گونه مىنالد. او عارف بىقرارى است كه اهل درد است، چون مرد است و درد و رنج انتظار را عين درمان مىداند.
اى درد توام درمان در بستر ناكامى
وى ياد توام مونس در گوشه تنهايى
حافظ در عرصه هستى، زخم نوش حوادث است؛ ولى چه دردى در اعماق قلب او باليد كه اين گونه عالَم از او ناليد، بدانسان كه جهانيان از ثمره شعور و شهودش ارتزاق معنوى مىكنند، اين مشتاقى و مهجوى كه حافظ را چنين بىتاب و مغموم ساخته است چيست؟ و اين پادشاه خوبان كيست، آيا تاكيد و اطلاق پادشاهِ خوبان بر زيبارويان نباتى است يا وارستگان عافيتسوز.
نكته: در اينجا، ديدگاه حافظ از خوبان، كسانى هستند كه صاحب نعمتها و نغمههاى موزون روحانى مىباشند و پادشاه، موجودى است جوهرى و جهان شمول كه علّت قوام و دوام كونين است.
البته دور از انصاف است اگر بگوييم كه منظور حافظ از خوبان، موجودى است كه از لحاظ زيبايى صورى بىهمال است، هر چند خود حافظ ـ به استناد جمله المجاز قنطرة الحقيقه ـ طعم شيرينىها و تلخها و جزر و مدهاى عشق مجاز را چشيده و در اثر تكامل و تربيت حقيقى، به فراسوى جاذبههاى حسى بال گشوده است.
حافظ در اين ابيات از زبان منتظران دلخسته مىگوید: « اى مولاى من، يا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)مىگويند، صبر سرمايه كلانى است در بازار معرفت و از كالاهاى گرانبهاى اين بازار، اشتياق و مهجورى است، مىدانم؛ ولى چه كنم، بىقرارم، در نوسانم، گوشم از نصيحت پُر است؛ هر چند، غم سازنده و علت پالايش روح است، ولى تصور نمىكردم از دوريت اين گونه چون بيد در ركوع، غم دورى تو، اين گونه كمر طاقت مرا بشكند، مرا درياب؛ بيا تا در سايه تبسّم نگاهت با ديده بارانى، رنگين كمان عشق را به نظاره بنشينيم سيرم از اين دنياى وانفسا، وقت است كه چهره از نقاب غيب بگشايى و مرا در آغوش بگيرى كه بىتو كمر طاقتم بشكند؛ چون پيچكى مست تشنه وصال توام، بگذار با وصال تو در چشمه زلال معرفت خداوندى جريان يابم. وجود خزان زدهام تشنه نسيم نگاه توست، تو كه مىدانى همواره گل اين بوستان تر و تازه نيست، بدون تو بر پيشانى باغ چين افتاده است و منتظر عطر آغوش توست. آنچنان بوى تو در رگهاى تشنه دشت جارى است كه حتى خار هم عطر آغوش تو را در نبض ثانيهها به حسرت مىنشيند؛ آه اى انسان غافل؛ از چه نشستهاى، برخيز و مژهاى تر كن، بنشين و نالهاى سر كن، بنشان آتش نخوت و قساوت را و فروزان كن شعله درد و حسرت را.»
منابع :
1 ـ مطهرى، مرتضى، قيام و انقلاب مهدى از ديدگاه فلسفه تاريخ به ضميمه مقاله شهيد، چاپ جديد، تابستان 1363.
2 ـ محمدى اشتهاردى، محمد، پرتوى از زندگى چهارده معصوم، نگاهى بر زندگى حضرت مهدى(علیه السلام)، سازمان عقيدتى سياسى ارتش جمهورى اسلامى ايران.
3 ـ مستشارى، مهدى، تفسير غزليات حافظ (شاعرى كه بايد از نو شناخت)، مشهد،1370
4 ـ قاضى زاهدى، احمد، شيفتگان حضرت مهدى (علیه السلام)، ج 1، چاپ پنجم، انتشارات رنگين، آذر 1375.
5 ـ زرين كوب، عبدالحسين، مجمر در كوزه، (نقد و تفسير قصه و تمثيلات مثنوى)، چاپ ششم، علمى، تهران 1368.
6 ـ خرمشاهى، بهاءالدين، حافظ نامه، ج 1 و 2، چاپ اول (1366) و چاپ ششم (1373)، شركت انتشارات علمى فرهنگى.
7 ـ خطيب رهبر، خليل، ديوان غزليات مولانا شمس الدين محمد حافظ شيرازى، چاپ پنجم (1368)، چاپ چاپخانه مروى.
8 ـ قائمى، على، مسأله انتظار، انتشارات هجرت
9 ـ مثنوى و معنوى مولانا جلال الدين رومى، تصحيح نيكلسون.
10 ـ محسنى كبير، ذبيحالله، مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف)آخرين سفير انقلاب، ج 2 و 1، چاپ اول، انتشارات دانشوران، تابستان 1376.
منبع: ماه نامه هنر دینی