صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 58

موضوع: ۞*۞کرامات حضرت معصومه (سلام الله علیها)۞*۞

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1181
    نوشته
    12,590
    صلوات
    7
    دلنوشته
    1
    اللّهم عجّل لولیّک الفرج
    تشکر
    20,030
    مورد تشکر
    15,994 در 7,114
    وبلاگ
    34
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    kabotar. انا المعصومه اخت الرّضا

    کرامت دهم: اسلام آوردن فرد مسیحی




    متن اين داستان را از زبان محدّث والامقام ، علاّمه بزرگوار مرحوم ميرزا حسين نوري ، متوفّاي 1320 هـ . مي آوريم . اين واقعه يکي از معجزات باهرات باب الحوائج الي الله حضرت موسي بن جعفر عليه السلام است و حضرت معصومه عليها السلام در اين داستان نقش دارند ، و ميرزاي نوري اين داستان را از شخص صاحب قضيّه _ بدون واسطه _ شنيده و درکتاب گرانسنگ : " دارالسلام " آورده است ، و ما اينک ترجمه آن را به محضر شيفتگان اين خاندان تقديم مي داريم :

    يکي از نشانه هاي قدرت پروردگار که دلها را از زنگار شيطان پاکيزه مي سازد اينست که در ايّام مجاورت با حرمين شريفين کاظمين عليها السلام در بغداد يک مرد نصراني به نام " يعقوب " زندگي مي کرد که به بيماري " استسقاء " دچار شده بود .

    هر قدر به پزشکان مراجعه مي کرد " نتيجه نگرفت ، تا مرض کاملاً شدّت يافت و او را رنجور ساخت و از پا انداخت .
    آن مرد نصراني مي گفت : در آن ايّام من همه اش از خدا مي خواستم که مرا يا شفا دهد و يا به وسيله مرگ از آن مرض رهايي بخشد .

    در حدود سال 1280 هـ . بود که شبي روي تخت خوابيده بودم ، در عالم رويا يک آقاي بزرگوار بلند قد و بسيار نوراني را ديدم که در کنار بستر من حضور يافت و تخت مرا حرکت داد و فرمود " اگر بخواهي از اين بيماري شفا پيدا کني ، تنها راهش اينست که به شهر کاظمين مشرّف شوي و کاظمين عليها السلام را زيارت نمايي ، تا از اين مرض رهايي يابي " .

    او مي گويد : من از خواب بيدار شدم ، روياي خود را براي مادرم نقل کردم ، مادرم گفت : اين خواب خوابِ شيطاني است ! آنگاه صليب و زُنار(زُنار : کمربندي که زرتشتيان به کمر بندند . و رشته اي متصّل به صليب که مسيحيان به گردن خود آويزند [ فرهنگ معين : ج 2 ص 1748 ] .) آورد و بر گردنم آويخت .

    يکبار ديگر به خواب رفتم و در عالم رويا بانوي مجلّله اي را ديدم که سرتاسر بدنش پوشيده بود ، تخت مرا حرکت داد و فرمود :
    برخيز که صبح صادق طلوع کرده است ، مگر پدرم با تو شرط نکرد که به زيارت او مشرّف شوي ، تا ترا شفا عنايت کند ؟ "

    پرسيدم : پدر شما کيست ؟
    فرمود : " امام موسي بن جعفر عليه السلام است " .
    پرسيدم شما کيستيد ؟
    فرمود : " اَنَا الْمَعْصُومَهُ اُخْتُ الرِّضا عليه السلام "
    " من معصومه خواهر حضرت رضا عليه السلام هستم " .

    چون از خواب بيدار شدم در حيرت بودم که چه کنم و کجا بروم ؟ به دلم افتاد که به خانه سيّد جليل القدر سيّد راضي بغداد بروم .
    به منزل سيّد راضي بغدادي ، واقع در محلّه " رواق " بغداد رفتم ، حلقه در را کوبيدم . از پشت در صدا زد کيستي ؟ گفتم : باز کن .

    هنگامي که صداي مرا شنيد ، دخترش را صدا کرد و گفت :
    " دخترم در را باز کن ، او يک نفر مسيحي است که مي خواهد به شرف اسلام مشرّف شود " .
    هنگامي که در باز شد و به خدمتش شرفياب شدم ، عرض کردم ، از کجا متوجّه شديد که من مسيحي هستم و قصد تشرّف به اسلام را دارم ؟

    فرمود : " جدّم _ امام کاظم _ (ع) در عالم رويا به من خبر داده است " .
    آنگاه مرا به کاظمين برد ، و در کاظمين به محضر شيخ جليل القدر شيخ عبدالحسين تهراني ( رحمه الله عليه ) رفتيم ، من سرگذشت خود را براي او نقل کردم ، او دستور داد که مرا به حرم مطهّر ببرند .

    پس مرا به حرم مطهّر بردند و در اطراف ضريح مقدّس مرا طواف دادند.
    در داخل حرم اثري ظاهر نشد ولي چون از حرم بيرون آمدم پس از گذشت اندک زماني عطش بر من غلبه کرد ، آب خوردم و حالم دگرگون شد و بر زمين افتادم .

    با همين افتادن همه چيز تمام شد ، و گويي کوهي بر پشت من بود و برداشته شد ، ورم بدنم رفع گرديد و زردي چهره ام به سرخي مبدّل گشت و هيچ اثري از بيماري در وجود من باقي نماند .

    به بغداد رفتم که از موجودي خود چيزي براي هزينه زندگي بردارم ، خويشان و بستگانم از سرگذشت من آگاه شدند ، مرا به خانه يکي از اقوام بردند که مادرم آنجا بود و گروهي در آنجا گرد آمده بودند .

    مادرم به من گفت : " رويت سياه باد ، رفتي و از دين خود خارج شدي ! " .
    گفتم : " مادر ببين ، از مرض و بيماري هيچ اثري نمانده است " .
    مادرم گفت : " اين سحر است !! " .

    سفير دولت انگلستان که در مجلس حضور يافته بود به عمويم گفت :
    " اجازه بدهيد که من او را تاديب کنم ، زيرا امروز او خودش کافر شده ، فردا همه ايل و تبار ما را کافر مي کند !! " .

    آنگاه به دستور او مرا لخت کردند و بر روي زمين خوابانيدند و با چيزي که "قرپاچ" (در زبان ترکي استانبولي به شلاّق " قرپاچ " مي گويند ، در عهد امپراطوري عثماني واژه هاي فراوان ، از جمله قرپاچ از ترکي وارد زبان عربي شده است . ) ناميده مي شود بر بدنم نواختند .

    قرپاچ عبارت از يک رشته سيم بود که چيزهاي تيزي چون سوزن بر سر سيمها نهاده بودند .
    سرتاسر بدنم خون آلود شد ولي اصلاً احساس درد نمي کردم .
    خواهرم چون وضع اسفناک مرا مشاهده کرد ، خودش را به روي من انداخت ، تا شلاّق زن ها از من دست کشيدند و به من گفتند : هر کجا که مي خواهي برو .

    به سوي کاظمين عليها السلام برگشتم و به خدمت مرحوم شيخ عبدالحسين مشرّف شدم ، شهادتين را به من تلقين کرد ، و من رسماً به شرف اسلام مشرّف شدم.
    هنگام عصر بود که از طرف " نامق پاشا " استاندار متعصّب و لجوج بغداد ، فرستاده اي به خدمت شيخ عبدالحسين آمد و نامه اي آورد که در آن نوشته بود :

    " يکي از رعيّتهاي ما که تبعه فرنگ است به خدمت شما آمده که وارد اسلام شود او بايد در نزد قاضي حاضر شود و در آنجا آيين اسلام را برگزيند " .
    شيخ عبدالحسين فرمود : " بلي آن شخص نزد من آمد و سپس به دنبال کارش رفت " .

    مرحوم شيخ مرا مخفي کرد آنگاه مرا به کربلا فرستاد و در آنجا ختنه شدم ، سپس به زيارت نجف اشرف مشرّف شدم . آنگاه توسّط مرد نيکوکاري مرا به اصطهبانات _ از توابع شيراز _ فرستاد .

    يک سال تمام در بلاد فارس اقامت نمودم ، آنگاه به عتبات برگشتم .
    داستان او در اينجا تمام نمي شود ، بلکه دنباله دارد ، که به جهت اختصار به همين مقدار بسنده مي کنيم ، علاقمندان به متن دارالسّلام مراجعه فرمايند .

    (دار السّلام : ج 2 ص 169 _ 171 . )


    ویرایش توسط مدير محتوايي : 24-08-2013 در ساعت 15:01
    امضاء
    إِلَهِي أَنْتَ كَمَا أُحِبُّ فَاجْعَلْنِي كَمَا تُحِبُّ

  2. تشكرها 3

    مدير اجرايي (16-10-2011), رضا نجفی (12-04-2012)


  3. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  4. Top | #12

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1181
    نوشته
    12,590
    صلوات
    7
    دلنوشته
    1
    اللّهم عجّل لولیّک الفرج
    تشکر
    20,030
    مورد تشکر
    15,994 در 7,114
    وبلاگ
    34
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    kabotar. اينجا و آنجا فرق نمي کند

    کرامت یازدهم: رویای صادقه




    يک خانم فرهنگي از اهالي مشهد با همسرش به قم منتقل شده و در نيروگاه اقامت گزيده است .
    اين بانوي با اخلاص در فراق حرم مطهّر حضرت رضا عليه السلام بسيار محزون بوده ، و گاهي اشک مي ريخته است .

    يک روز که شديداً دلش براي حرم باصفاي آن حضرت تنگ شده بود ، به شدّت متاثّر مي شود و ساعتها اشک مي ريزد ، تا خوابش مي برد .
    در عالم رويا مي بيند که دو بانوي مجلّله با چادر و نقاب وارد شدند و او را مورد نوازش قرار دادند و فرمودند : چرا غمگين هستي ؟

    او در پاسخ عرض مي کند که براي زيارت حضرت رضا عليه السلام دلم تنگ شده است . يکي از اين دو بانو او را دلداري مي دهد و مي فرمايد :
    " شما اکنون در قم اقامت داريد و ملتزم هستيد که همه روزه به حرم مطهّر مشرّف شويد ، مثل اين است که در مشهد هستيد ، اينجا و آنجا فرق نمي کند " .

    او مي پرسد : بي بي ! شما کي هستيد ؟ مي فرمايد :
    " من حضرت معصومه هستم " .
    آنگاه نقاب از چهره اش مي گيرد و خانه روشن مي شود .
    مي پرسد : اين مخدّره کيست ؟ مي فرمايد : ايشان حضرت فاطمه _ سلام الله عليها _ مي باشند .

    اين روياي صادقه را گروهي از دوستان به توسّط خانواده هايشان از اين خواهر فرهنگي براي نگارنده نقل فرمودند .




    ویرایش توسط مدير محتوايي : 24-08-2013 در ساعت 15:01
    امضاء
    إِلَهِي أَنْتَ كَمَا أُحِبُّ فَاجْعَلْنِي كَمَا تُحِبُّ

  5. تشكرها 2

    رضا نجفی (12-04-2012)

  6. Top | #13

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1181
    نوشته
    12,590
    صلوات
    7
    دلنوشته
    1
    اللّهم عجّل لولیّک الفرج
    تشکر
    20,030
    مورد تشکر
    15,994 در 7,114
    وبلاگ
    34
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    kabotar. انگيزه تاليف کتاب

    کرامت دوازدهم: آزادی دختر بیگناه



    کرامت بسيار مهّمي نگارنده سطور از اين معدن کرم مشاهده کرده ، که به دلائل مختلف ناگزير است بسيار فشرده و گذرا به آن اشاره کند :
    دختري در چندين نقطه از مناطق مختلف کشور دست به اقدامهاي مسلّحانه زده بود ، توسط نيروي انتظامي از او فيلم تهيّه شده بود ، ولي هويّت او به دست نيامده بود .

    اين فيلمها ظاهر شده بود ، و در همه شهرها در اختيار نيروي انتظامي قرار گرفته ، و تلاش فراواني براي شناسايي آن دختر انجام پذيرفته بود .
    اين فيلمها در تبريز با دختري تشابه وصفي پيدا کرده بود که او از اقوام نزديک نگارنده بود .

    نگارنده و ديگر اقوام وابسته ، که از بي گناهي او کاملاً آگاه بودند ، شديداً از اين ماجرا متاثّر بودند و تلاشها بي نتيجه بود ، زيرا فيلمها با آن فرد کمال انطباق را داشت .

    يکي از شخصيّتهاي برجسته کشوري که از اين ماجرا آگاهي يافته بود به نگارنده پيغام فرستاد که امشب جمعي از مقامات قضايي منزل ما هستند ، شما در مورد اين حادثه شرحي براي من بنويسيد ، من سعي مي کنم که همين امشب اين شخص مورد نظر آزاد شود .

    نگارنده به جهت تاثّر شديد از اين ماجرا ، شرح حادثه را نوشت و براي او فرستاد .
    آن شخصيّت برجسته متّهم بود به اين که مورد عنايت حضرت زهرا _ سلام الله عليها _ نيست .

    پس از آنکه آن نوشته را به منزل او فرستادم شديداً نادم شدم و گفتم اين چه اشتباهي بود ؟ اگر او موفّق نشود که اين محبّت را در حقّ اين شخص انجام دهد ، وظيفه انساني و اخلاقي ايجاب مي کند که من به خدمت او بروم و از محبّتهايش تشکّر کنم و در اين صورت خوفِ آن دارم که من نيز مورد بي مهري صدّيقه طاهره _ سلام الله عليها _ قرار بگيرم .

    به حرم مطهّر مشرّف شدم و در يک حال انقطاع کامل به محضر مقدّس حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ عرض کردم : من کمترين غلام اين درگاه هستم و هميشه در کنار سفره شما متنعّم بودم ، شما راضي نشويد که مشکل من از طريق ديگري حل شود .

    پس از توسّل فراوان نذري کردم و عرض داشتم : شما دختر باب الحوائج هستيد ، من از شما مي خواهم که اين شخص قبل از غروب آزاد شود ، تا براي اقدام آن آقا زمينه اي باقي نباشد .

    در آن لحظه که من در حرم بودم و دستم در شبکه شرافت احتواي کريمه اهلبيت بود ، ساعت چهار و پانزده دقيقه بعداز ظهر روز پنجشنبه بود و درست سه ربع به اذان مغرب باقي بود .

    از حرم بيرون آمدم و به منزل رفتم و پيش از اذان به منزل رسيدم ، چون به منزل رسيدم ، بچّه ها دويدند و بشارت دادند که از تبريز اطّلاع دادند که فلاني آزاد شده است .

    با تبريز تماس گرفتم و از پدر دختر پرسيدم : چه وقت فلاني آزاد شد ؟ گفت: درست ساعت چهار و رُبع بعداز ظهر بود که تلفني به ما اطّلاع دادند و گفتند که فلاني آزاد است ، بياييد و ببريد .

    بلافاصله با بيت آن شخصيّت برجسته تماس گرفتم و گفتم : به ايشان بگوييد در آن مورد اقدام نکنند ، که از فضل خدا آن شخص آزاد شده است .
    کساني که با برنامه دادگاهها آشنايي دارند مي دانند که آزادي يک متّهم در بعد از ظهر روز پنجشنبه بيرون از روال عادي است ، ولي از کرامت کريمه اهلبيت ، درست در لحظه اي که دست توسّل به ضريح مطهّر اين بزرگوار در قم چنگ زده بود اين عنايت در تبريز به وقوع پيوست .

    پس از آزادي او ، نگارنده براي وفا به نذر ، کتاب کريمه اهلبيت را به رشته تحرير در آورده ، به پيشگاه دختر باب الحوائج تقديم نمود .




    ویرایش توسط مدير محتوايي : 24-08-2013 در ساعت 15:02
    امضاء
    إِلَهِي أَنْتَ كَمَا أُحِبُّ فَاجْعَلْنِي كَمَا تُحِبُّ

  7. تشكر


  8. Top | #14

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1181
    نوشته
    12,590
    صلوات
    7
    دلنوشته
    1
    اللّهم عجّل لولیّک الفرج
    تشکر
    20,030
    مورد تشکر
    15,994 در 7,114
    وبلاگ
    34
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    kabotar. پیامد اهانت به خدّام حرم

    کرامت سیزدهم: پیامد اهانت به خدّام حرم




    يکي از خدّام به نام علي عبدي روزي مشاهده مي کند که خانمي در کنار قبري نشسته و مواظب حجاب خود نيست ، جلو مي رود و مي گويد : خواهر حجابت را رعايت کن ، اينجا حرم حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ است و حرمت دارد .

    زن اخم کرده ، به نزد شوهرش رفت . شوهرش سرهنگ تمام بود ، پس از سعايت زن ، جناب سرهنگ با غرور نظامي به سوي آقاي عبدي آمد و گفت : چيه ، چکار کردي ؟

    وي در پاسخ گفت : هيچي ، به خانم گفتم سر و صورتش را بپوشاند .
    سرهنگ گفت : به تو چه ، مگر تو فضولي ؟!
    آنگاه دست سرهنگ بالا رفت و سيلي محکمي بر صورت خادم حضرت نواخته شد و سرهنگ به طرف زنش بازگشت و زنش دوباره به طرف آن قبر رفت .
    اشک در چشمان آقاي عبدي حلقه زد ، بدون اينکه با کسي حرف بزند به سوي ضريح بي بي رفت و خطاب به کريمه اهلبيت گفت :

    بي بي ! من به احترام شما امر به معروف کردم و سيلي خوردم . آنگاه بغض گلويش را گرفت و با صداي بلند شروع به گريه کرد .
    در همان حال صداي داد و هوار زن به هوا رفت ، معلوم شد که عقرب پايش را گزيده است .

    سرهنگ عقرب را زير چکمه هايش له کرد ، ولي زن به خود مي پيچيد و فرياد مي کشيد و سرهنگ سراسيمه به اين سو و آن سو مي رفت و از مردم کمک مي طلبيد .

    خادم سيلي خورده با يکي از خدّام بيرون دويدند و درشکه اي را تهيّه کردند و به داخل صحن آوردند و زن را در قاليچه اي پيچيده ، سوار درشکه کردند و به بيمارستان فاطمي بردند .

    سرهنگ گريه کنان به دنبال درشکه مي دويد .
    دکترها پس از ديدن پاي سياه شده زن گفتند : اگر سم به بقيّه قسمتهاي بدن سرايت کرده باشد مرگش حتمي است .

    پزشکان مشغول معالجه شدند و پاي زن را با تيغ بردند تا زهر بيرون بيايد و سرهنگ نيز با خادم سيلي خورده به سوي حرم بازگشت .
    سرهنگ کنار ضريح رفت و در حال گريه مي گفت : بي بي معذرت مي خواهم ، نفهميدم ، غلط کردم ، زنم مرا تحريک کرد .

    زن آن شب را در بيمارستان سپري کرد ، صبح با پاي باند پيچ شده به حرم آمد ، از حضرت معصومه پوزش طلبيد و سراغ آقاي عبدي را گرفت و به او گفت : مرا ببخش ، من نفهميدم .

    سرهنگ آدرس خادم را گرفت و به سوي تهران بازگشت ، تا 15 سال هرماه 15 تومان به آن خادم مي فرستاد و بعد از 15 سال درگذشت .

    (ماهنامه کوثر : شماره 17 ص 75 .)



    ویرایش توسط مدير محتوايي : 24-08-2013 در ساعت 15:04
    امضاء
    إِلَهِي أَنْتَ كَمَا أُحِبُّ فَاجْعَلْنِي كَمَا تُحِبُّ

  9. تشكر


  10. Top | #15

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1181
    نوشته
    12,590
    صلوات
    7
    دلنوشته
    1
    اللّهم عجّل لولیّک الفرج
    تشکر
    20,030
    مورد تشکر
    15,994 در 7,114
    وبلاگ
    34
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    kabotar. اولاد صالح از برکت بي بي

    کرامت چهاردهم: اولاد صالح از برکت بي بي



    حضرت حجه الاسلام والمسلمين آقاي حاج شيخ عبدالرّسول ، فرزند برومند بقيِه السّلف آقاي حاج شيخ موسي قمي و حفيد گرامي اسوه تقوا و فضيلت ، مرحوم حاج شيخ علي زاهدي قدس سره ( متوفّاي 22 جمادي الثّانيه 1371 هـ . )
    مي فرمود :

    در سال 1391 هـ . هنگامي که ما را از نجف اشرف تسفير کردند ، روز 15 ذيقعده ( 13/10 /1360 ) وارد قم شديم ، طرف عصر بود ، من هنوز نماز ظهر و عصر را نخوانده بودم ، وضو گرفتم و به حرم مطهّر حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ شرفياب شدم ، قبل از نماز و زيارت ، عرض کردم : بي بي جان ! ما در عراق زير سايه آبا و اجداد شما بوديم و همه حوائج ما توسّط آن بزرگواران تامين مي شد ، اينک به شما پناه آورده ايم و زير سايه شما هستيم ، سه حاجت مهم از شما مي خواهيم :

    1- با دست خالي آمده ايم ، وسيله زندگي مي خواهيم .
    2- در اينجا خانه و کاشانه اي نداريم ، منزل آبرومندي از شما مي خواهيم .
    3- ساليان درازي است که ازدواج کرده ايم و اولاد دار نشده ايم ، فرزند صالحي از شما مي خواهيم .

    در اندک مدّتي منزل آبرومندي به راحتي تهيّه شد . در همان اوان صاحب اولاد شديم واينک از برکت عنايات بي بي شش فرزند داريم ، و زندگي ما به بهترين وجه تامين شد ، که از نظر آسايش و آرامش ، هزاران مرتبه بهتر از ايّام اقامت در نجف اشرف است .

    و لذا از روزي که وارد اين شهر مقدّس شده ام ، هر کار مستحبّي انجام مي دهم ، از طرف اين ولي نعمتِ عُظماي خود انجام مي دهم و يا در ثواب آن ايشان را شريک مي کنم .



    ویرایش توسط مدير محتوايي : 24-08-2013 در ساعت 15:05
    امضاء
    إِلَهِي أَنْتَ كَمَا أُحِبُّ فَاجْعَلْنِي كَمَا تُحِبُّ

  11. تشكرها 2

    نرگس منتظر (17-10-2011)

  12. Top | #16

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1181
    نوشته
    12,590
    صلوات
    7
    دلنوشته
    1
    اللّهم عجّل لولیّک الفرج
    تشکر
    20,030
    مورد تشکر
    15,994 در 7,114
    وبلاگ
    34
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    kabotar. ايثار و پاداش آن

    کرامت پانزدهم: ايثار و توجّه حضرت معصومه




    مرحوم حاج ميرزا خليل تهراني ، نياي خاندان معروف خليلي نجف اشرف ، متولّد 1180 و متوفّاي 1280 هـ . از پزشکان حاذق و از علماي عامل ، از شاگردان آيات عظام : ميرزاي قمي ، صاحب رياض و کاشف الغطاء مي باشد .
    در تهران متولّد شده ، در نجف وفات کرده ، در طب يوناني به مقامي بسيار والا دست يافته ، تا جايي که او را افلاطون زمان و جالينوس دوران لقب داده اند .

    در قم ، تهران ، کاظمين و کربلا شخصيّتهاي برجسته اي را معالجه نموده ، به صورت اعجاز آميزي بهبودي يافته اند و لذا آوازه اش در همه جا طنين انداخته است.(الکرام البرره : ج 2 ص 508 .)

    او رمز اين توفيق و آوازه اش را چنين بيان مي کند :
    من درعلم طب چندان درس نخواندم و استاد نديدم ، همه اين مهارت و بصيرت از برکتِ دادن يک نان بود و آن چنان بود که در جواني به قصد زيارت حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ به قم مشرّف شدم . در آن ايّام ، گراني سختي بود ، که نان به زحمت به دست مي آمد .

    در آن زمان بين دولت ايران و روس درگيري بود ، اسيران فراواني از زن و مرد، خرد و کلان آورده بودند ، و در شهرها پراکنده بودند .
    من در يکي از حجرات مدرسه دارالشّفا که معمولاً غربا در آن منزل مي کردند، منزل کرده بودم .

    روزي به بازار رفتم و رنج فراوان کشيدم تا ناني به دست آوردم و به سوي منزل حرکت کردم .
    در بين راه با زني از اسيران مسيحي مصادف شدم که طفلي در بغل گرفته بود و از گرسنگي رنگش زرد شده بود . چون چشمش به من افتاد گفت : شما مسلمانها رحم نداريد ، مردم را اسير مي کنيد و گرسنه نگه مي داريد . !!
    بر او رقّت کردم ، آن نان را به او دادم و رفتم ، آن روز چيزي نخوردم ، آن شب نيز چيزي نداشتم که بخورم .

    در حجره نشسته ، در کار خود متحيّر بودم ، که يک نفر وارد حجره شد و گفت : بانوي مرا دردي رسيده که بي طاقت شده ، اگر طبيبي سراغ داريد براي ما معرّفي کنيد .

    بر زبانم جاري شد که اگر فلان چيز را بخورد خوب است .
    او رفت و آن دوا را مهيّا کرد و به او داد و فوراً بهبودي يافت . طولي نکشيد که آن مرد آمد و يک مجمعه ( سيني ) آورد که غذاهاي رنگارنگ و يک عدد اشرفي در آن بود و معذرت خواهي کرد و رفت . اين داستان شايع شد و بيماران از همه جا به سوي من سرازير شدند و هرکدام با يک نسخه خوب مي شدند . همه اين اسم و رسمي که پيدا کرده ام از ايثار آن قرص نان و توجّه حضرت معصومه عليها السلام است .(کلمه طيّبه ص 320 . )

    نگارنده گويد : مطابق با برخي از نقلها ، آن بانوي مريضه همسر فتحعلي شاه بوده ، که در اوايل جلوس ايشان بر اريکه سلطنت ، با اعضاي خانواده براي عتبه بوسي آستان مقدّس کريمه اهلبيت به قم مشرّف شده بودند و در يکي از حجرات صحن مطهّر که اختصاص به سلاطين قاجار داشت منزل کرده بودند . بر اساس همين نقل حاج ميرزا خليل نيز در اثر گرسنگي آنقدر بي حال شده بود ، که با آن فاصله اندک توان تشرّف به حرم مطهّر را از دست داده بود . لذا از حجره خود واقع در مدرسه دارالشّفا به حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ متوسّل شده بود و از برکت آن کريمه اهلبيت علاوه بر نان و نوا ، به آن مقام والا رسيده بود .

    قسمتي از فضايل ، مناقب و کرامات مرحوم حاج ميرزا خليل در " کلمه طيّبه " و " دارالسّلام " از محدّث نوري ، " تکمله " از سيّد حسن صدر ، " الحصون المنيعه " از شيخ علي کاشف الغطاء ، و " الکرام البرره " از شيخ آغا بزرگ تهراني آمده است.(ماضي النّجف و حاضرها ، ج 2 ص 230 _ 232 . )
    و همه اين کمالات و کرامات از برکت ايثار آن نان و عنايات حضرت معصومه عليها السلام بوده است .



    ویرایش توسط مدير محتوايي : 24-08-2013 در ساعت 15:06
    امضاء
    إِلَهِي أَنْتَ كَمَا أُحِبُّ فَاجْعَلْنِي كَمَا تُحِبُّ

  13. تشكرها 2

    نرگس منتظر (17-10-2011)

  14. Top | #17

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1181
    نوشته
    12,590
    صلوات
    7
    دلنوشته
    1
    اللّهم عجّل لولیّک الفرج
    تشکر
    20,030
    مورد تشکر
    15,994 در 7,114
    وبلاگ
    34
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    kabotar. ايجاد لياقت

    کرامت شانزدهم: حضرت بقيه الله زائر حضرت معصومه




    يكي از فضلاي مورد اعتماد از يكي از روحانيون كه توثيقش مي كرد نقل فرمود كه شبي در عالم رويا به او گفته اند : حضرت بقيه الله _ ارواحنا فداه _ براي زيارت عمه اش حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ به حرم مطهر تشريف فرما شده اند ، بعد از زيارت مي خواهند به منزل شما تشريف بياورند ، ولي در كتابخانه شما از كتابهاي مخالفين فراوان است و آن حضرت اين كتابها را دوست ندارد ، و لذا بايد اين كتابها را از كتابخانه تان بيرون بريزيد .

    او مي گويد : من با شتابي فراوان همه كتابهاي مخالفان را از كتابخانه جدا كرده ، بيرون بردم .

    سپس گفتند : اين فرشها را نيز بايد جمع كنيد ، اين دوتا نمد بماند اشكال ندارد ، جز اينكه بايد آنها را برگرداني تا اين نقش و نگارش ظاهر نباشد .

    از اين روياي صادقه ظاهر مي شود كه براي ايجاد لياقت ديدار بايد در تقويت محبت اهلبيت و بغض دشمنان آنان تلاش فراوان نمود ، آنگاه زرق و برق دنيا را كنار گذاشت ، از حرام اجتناب كرده ، از حلال به ساده ترينش بسنده نمود .




    ویرایش توسط مدير محتوايي : 24-08-2013 در ساعت 15:07
    امضاء
    إِلَهِي أَنْتَ كَمَا أُحِبُّ فَاجْعَلْنِي كَمَا تُحِبُّ

  15. تشكر


  16. Top | #18

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1181
    نوشته
    12,590
    صلوات
    7
    دلنوشته
    1
    اللّهم عجّل لولیّک الفرج
    تشکر
    20,030
    مورد تشکر
    15,994 در 7,114
    وبلاگ
    34
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    kabotar. باران رحمت

    کرامت هفدهم: شفیعه کل شیعیان



    حضرت آيت الله حاج شيخ محمد ناصري دولت آبادي كه در دولت آباد اصفهان خدمات برجسته اي دارند و دلهاي مشتاقان را به طرف حضرت صاحب الزمان _ عجل الله تعالي فرجه الشّريف _ سوق مي دهند ، از پدر بزرگوارشان مرحوم آيت الله حاج شيخ محمد باقر ناصري ، متوفاي 1407 هـ . نقل فرمودند كه در ايام اقامتشان در نجف اشرف ، در جلسه اي كه در منزلشان برگزار بود ، بر فراز منبر داستان جالبي را در رابطه با حضرت معصومه عليها السلام به شرح زير بيان فرمودند :

    در سال 1295 هـ . در اطراف قم قحطي و خشكسالي شديدي پديد آمد ، اغنام و احشام در اثر كمبود علوفه در معرض تلف قرار گرفتند .
    اهالي آن منطقه چهل نفر از افراد متدين و شايسته را انتخاب كردند و به قم فرستادند ، تا در صحن مطهر حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ به بست بنشينند ، تا شايد از عنايات آن كريمه اهلبيت خداوند متعال باران بفرستد و منطقه را از خطر خشكسالي نجات دهد .

    سه شبانه روز آن گروه چهل نفري در حرم مطهر خاتون دو سرا به بست مي نشينند ، شب سوم يكي از آن چهل نفر مرحوم حاج ميرزا ابوالقاسم قمي را خواب مي بيند .

    ميرزاي قمي در عالم رويا به او مي فرمايد : < چرا در اينجا به بست نشسته ايد؟ > .
    او مي گويد : مدتي است در محلّ ما باران نيامده ، اغنام و احشام در معرض تلف قرار گرفته اند .
    ميرزا مي فرمايند : < براي همين ؟ > .

    مي گويد : بلي .
    مرحوم ميرزا مي فرمايد : < اين كه چيزي نيست ، اين مقدار از دست ما نيز ساخته است ، هنگامي كه شما حوائج اين طوري داشتيد به ما مراجعه كنيد ، ولي هنگامي كه شفاعتِ عالَم را خواستيد ، در آن هنگام دست توسل به طرف اين شفيعه روز جزا دراز كنيد > . (1)

    اين روياي صادقه مويد است با حديث شريف امام صادق عليه السلام كه مي فرمايد : < همه شيعيان ما با شفاعت آن حضرت وارد بهشت مي شوند > .(2)


    _____________________
    1. (ميرزاي قمي ، مشهور به صاحب قوانين ، متوفاي 1231 هـ . صاحب كشف و كرامات ، و از اركان تشيع در مقبره ( شيخون ) واقع در ميدان آستانه مقدسه حضرت معصومه _سلام الله عليها _ مدفون است و قبر شريفش مورد توجه خاص و عام مي باشد . )
    2. مجالس المومنين : ج 1 ص 83 و بحار ج 60 ص 216 .
    ویرایش توسط مدير محتوايي : 24-08-2013 در ساعت 15:08
    امضاء
    إِلَهِي أَنْتَ كَمَا أُحِبُّ فَاجْعَلْنِي كَمَا تُحِبُّ

  17. تشكر


  18. Top | #19

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1181
    نوشته
    12,590
    صلوات
    7
    دلنوشته
    1
    اللّهم عجّل لولیّک الفرج
    تشکر
    20,030
    مورد تشکر
    15,994 در 7,114
    وبلاگ
    34
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    kabotar. بست نشستن

    کرامت هجدهم: عنایت حضرت معصومه




    مرحوم حاج آقا حسين گلكاران كه صد درصد مورد اعتماد بودند ، از مرحوم حاج سيد تقي كمالي ، پهلوانِ نامي ايران نقل كرد كه زمان رضا خان در تهران زنداني بوده ، در زندان مشغول زيارت عاشورا مي شود ، در سجده زيارت عاشورا خيلي گريه مي كند تا خوابش مي برد ، در عالم رويا حضرت علي عليه السلام را مي بيند كه بر او نهيب مي زند و مي فرمايد : < چرا فلان كار را انجام مي دهي ؟ > .

    مرحوم كمالي گفته : من تا آن روز مفهوم ترس را نفهميده بودم . هنگامي كه مولاي متّقيان بر من نهيب زدند تمام بدنم لرزيد .
    چون بيدار شدم از آنچه مولي مرا نهي كرده بود ، توبه كردم و استغفار نمودم . روز ديگر با توجه بيشتري زيارت عاشورا را خواندم و تصادفا باز هم در سجده به خواب رفتم و مولي را به خواب ديدم ، به من فرمود : < روز عاشورا آزاد مي شويد>

    به هم زندانها مژده دادم كه آقا بشارت داده اند كه روز عاشورا آزاد مي شويم .
    از عنايات مولي روز عاشورا شمشيري به دستم رسيد ، با شمشير بر مسوول زندان حمله كردم و وادارش كردم كه درِ زندان را بگشايد . آنگاه همه زندانيان از زندان فرار كردند و من آخرين كسي بودم كه از زندان بيرون رفتم .

    شب را در يافت آباد تهران در منزل يكي از دوستان بودم ، فردا به قم رفتم . در مدخل قم يك نفر ژاندارم رو به طرف شهر ايستاده بود ، آرام آرام خودم را به او رسانيدم ، تفنگش را از دستش گرفتم . چون در برابر من قدرت مقابله نداشت , به التماس افتاد . گفتم : با تو كاري ندارم ، ترا تا صحن مطهر حضرت معصومه عليها السلام مي برم و آنجا تفنگ را به تو بر مي گردانم ، او نيز چاره اي جز تسليم نداشت .

    او را تا صحن مطهر حضرت معصومه عليها السلام بردم ، در صحن مطهر تفنگ را به او پس دادم و خود وارد حرم شدم و به بست نشستم .
    دوستان دور و برم را گرفتند ، همه روزه مي آمدند و در حرم با من نشست مي كردند و شبها به منزلشان بر مي گشتند و من در حرم مي ماندم .

    به حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ عرض كردم : اينها خرج دارند و من بايد به اينها برسم . يك مرتبه ديدم دستمالي از ضريح مطهر افتاد ، برداشتم و در جيب نهادم . هر روز مقداري از آن بر مي داشتم و به يكي از دوستان مي دادم تا احتياجات مرا تأمين كند.

    حدود يكماه به اين منوال گذشت . روزي اين دوست اصرار كرد كه شما اينجا اين پولها را از كجا مي آوريد ؟ داستان را به او گفتم ، بلافاصله پول تمام شد .

    نگارنده گويد : < بَست > به جايي گفته مي شود كه مردم به هنگام ترس از دشمن به آنجا پناه مي برند تا دستگير نشوند ، مانند اماكن مقدسه ، مشاهد مشرفه و منازل علما و بزرگان .

    در زمان سلاطين جور هر كس تحت تعقيب قرار مي گرفت ، اگر خودش را به يكي از مشاهد مشرفه و يا به منزل يكي از علما مي رسانيد از تعرض مصون بود و گفته مي شد فلاني در فلانجا به بست نشسته است .




    ویرایش توسط مدير محتوايي : 24-08-2013 در ساعت 15:09
    امضاء
    إِلَهِي أَنْتَ كَمَا أُحِبُّ فَاجْعَلْنِي كَمَا تُحِبُّ

  19. تشكر


  20. Top | #20

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1181
    نوشته
    12,590
    صلوات
    7
    دلنوشته
    1
    اللّهم عجّل لولیّک الفرج
    تشکر
    20,030
    مورد تشکر
    15,994 در 7,114
    وبلاگ
    34
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    kabotar.

    کرامت نوزدهم: بقاي فرزندان




    يكي از دوستان اهل دل كه نگارنده كمال وثوق و ارادت را به ايشان دارد ، فرمود : در زمانهاي قديم كه اوايل طلبگي من بود ، دختر عمويي داشتم كه ساكن < خرم دره > بود ، چندين بار خداوند به او اولاد عنايت فرموده بود ولي در چند ماهگي تلف شده بودند و هرگز فرزندي براي ايشان باقي نمانده بود .

    براي آستان بوسي حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ به قم مشرف شده بودند . من در آن ايام در مدرسه دار الشّفا حجره اي داشتم و در آنجا مشغول تحصيل بودم .

    دختر عمويم وضع خودش را براي من تعريف كرد و بسيار گريه نمود .
    من گفتم : شما الآن در قم هستيد ، اينجا حرم اهلبيت است و اين بزرگوار كريمه اهلبيت است ، به اين دختر باب الحوائج متوسل شويد و از حضرتش بخواهيد كه بعد از اين فرزندانتان باقي بماند .

    او پرسيد : چگونه متوسل شوم ؟
    در آن ايام كه اوايل طلبگي من بود ، چيز ديگري به نظرم نرسيد ، جز اين كه به او گفتم :
    شما يك روز روزه بگيريد و پيش از آن كه افطار كنيد با دهان روزه به حرم مطهر مشرف شويد و با توجه كامل حاجت خود را از دختر باب الحوائج بخواهيد . او نيز روزه گرفت و پيش از افطار به حرم مطهر مشرف شد و تا صبح در حرم مشغول گريه و دعا و مناجات گرديد .

    در اواخر شب ، نزديك اذان صبح ، در اثر شدت گريه و توسل بي حال در گوشه اي مي نشيند و خوابش مي برد .
    در عالم رويا بانوي مجلّله اي را مي بيند كه تشريف فرما مي شوند و قندانه بچه اي را كه بر روي دست مباركشان بود به او عنايت مي فرمايند .
    چون از خواب بيدار مي شود شادمان به منزل بر مي گردد و به محلّ اقامت خود مراجعت مي كند .

    بعد از اين توسل خداوند متعال سه فرزند به ايشان عنايت فرموده است كه هر سه باقي مانده اند و بزرگ شده اند ، و خود آن بانو الآن زنده است و در < خرّم دره> سكونت دارد .


    ویرایش توسط مدير محتوايي : 24-08-2013 در ساعت 15:10
    امضاء
    إِلَهِي أَنْتَ كَمَا أُحِبُّ فَاجْعَلْنِي كَمَا تُحِبُّ

  21. تشكر


صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi