نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10

موضوع: ***تشرف یافتگان به محضر مبارک امام زمان (عج)***

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,729
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,628 در 2,117
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض ***تشرف یافتگان به محضر مبارک امام زمان (عج)***


    با سلام

    در این قسمت حکایات و احوالات کسانی را خواهیم خواند که به محضر امام عصر(عج)

    تشرف یافته اند

    باشد که قسمت همه ما گردد

    اللهم عجل لولیک الفرج

    امضاء

  2. تشكرها 6

    مدير اجرايي (16-10-2011), نوای عشق (17-10-2011), خادم کریمه اهل بیت (16-10-2011), شهاب منتظر (24-10-2012), عهد آسمانى (17-10-2011)

  3.  

  4. Top | #2

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,729
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,628 در 2,117
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    سیّد محمدحسن طباطبائى میرجهانى

    به نقل از: محمد رضا بافقى اصفهانى - عنایات حضرت مهدى (ع) به علماء و طلاب - نصایح قم - چاپ اول 1379 - ص 184و 185.



    دانشمند فرزانه، علامه میرجهانى (قدس سره الشریف)، بعد از مدتى اقامت در نجف اشرف به اصرار پدرش به اصفهان بازگشت و به نشر معارف و فضائل اهل‏بیت عصمت و طهارت (علیهم الصلاة و السلام) پرداخت و بعد از فوت پدر بزرگوارش به مشهد مقدّس مشرّف گردید و در آنجا ساکن شد. در این بین مدتى به کسالت نقرس، سیاتیک و عرق النساء، مبتلا شده بود و چندین سال در اصفهان و تهران و خراسان معالجه نمود؛ ولى اصلاً بهبودى حاصل نشده بود، تا اینکه خود ایشان مى‏فرمود: «بعضى از دوستان آمدند و مرا به شیروان بردند و در مراجعت، در قوچان توقف کردیم. روزى به زیارت امامزاده‏اى که در خارج شهر قوچان و معروف به «امامزاده ابراهیم» است رفتیم و چون هواى لطیف و منظره جالبى داشت، رفقا گفتند: «ناهار را در اینجا بمانیم، خیلى خوب است.» گفتم: «عیبى ندارد....

    پس آنها مشغول تهیه غذا شدند و من گفتم: براى تطهیر به رودخانه مى‏روم. گفتند: راه قدرى دور است و براى درد پاى شما، مشکل است. گفتم: «آهسته آهسته مى‏روم» و رفتم تا به رودخانه رسیدم و تجدید وضو نمودم و در کنار رودخانه نشستم و به مناظر طبیعى نگاه مى‏کردم. ناگهان دیدم شخصى که لباس نمدى چوپانى در بَر داشت آمد و سلام کرد و گفت: آقاى میرجهانى! شما با اینکه اهل دعا و دوا هستى، هنوز پاى خود را معالجه نکرده‏اى؟!
    گفتم: تاکنون که نشده است. گفت: آیا دوست دارى (یا مایل هستى) من درد پایت را علاج کنم؟ گفتم: البتّه!
    پس آمد و کنار من نشست و از جیب خود چاقوى کوچکى در آورد و اسم مادر مرا پرسید (یا بُرد) و سر چاقو را به موضع درد گذاشت و به پائین کشید، تا به پشت پا آورد و فشارى داد که بسیار متألم شدم. آخ گفتم. چاقو را برداشت و گفت: برخیز خوب شدى. خواستم مانند همیشه با کمک عصا برخیزم، عصا را از دست من گرفت و به آن طرف رودخانه انداخت. دیدم پایم سالم است؛ برخاستم ایستادم و دیگر ابداً پایم درد نداشت.
    به او گفتم: شما کجا هستید؟ فرمود: من در همین قلعه‏ها هستم و دست خود را به اطراف گردانید. گفتم: من کجا خدمت شما برسم؟ فرمود: تو آدرس مرا نخواهى داشت؛ ولى من منزل شما را مى‏دانم و آدرس مرا گفت و فرمود: هر وقت مقتضى باشد، خودم نزد تو خواهم آمد و رفت. در همین موقع رفقا رسیدند و گفتند: آقا عصا کو؟ گفتم: آقا را دریابید! هر چه تفحص کردند، اثرى از او نیافتند.»




    امضاء

  5. تشكرها 6

    مدير اجرايي (16-10-2011), نوای عشق (17-10-2011), خادم کریمه اهل بیت (16-10-2011), شهاب منتظر (24-10-2012), عهد آسمانى (17-10-2011)

  6. Top | #3

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,729
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,628 در 2,117
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    تشرف مرحوم بافقی خدمت حضرت بقیة الله





    مرحوم حجة الاسلام اسدالله بافقی یزدی برادر مرحوم حاج شیخ محمد تقی بافقی در ماه صفر 1369 هجری قمری در قصبه بافق حکایت کرد که:

    « مرحوم برادرم کراراً به فیض ملاقات آن حضرت رسیده و حضور آن حضرت مشرف شده اند و در زمان حیاتش راضی نبود گفته شود.

    آن مرحوم از اشخاصی بودند که مکرر این توفیق نصیبشان شده بود چه در سفر مکه معظمه که پیاده و یا با شتر مشرف شدند و چه در اعتاب مقدسات و چه در مسجد شریف جمکران قم. یکی از آنها این است که: ایشان از نجف اشرف پیاده، به زیارت حضرت رضا علیه السلام مشرف می شدند. در فصل زمستان، وارد ایران شده و در کوهها و دره های کردستان و در مرز ایران و عراق می آمدند. نزدیک غروب آفتاب در حالی که برف می بارید و تمام کوه و دشت را برف پوشانیده و هوا هم سرد بود؛ به یک قهوه خانه می رسد که در نزدیک گردنه ای بود. با خود می گوید: امشب را در این قهوه خانه می مانم و صبح به راهم ادامه می دهم.



    در قهوه خانه می بیند که عده ای مشغول لهو و لعب و قمار می باشند. متحیر می شود با این منکرات و افراد لاابالی چه کند و نهی از منکر هم در اینجا مورد ندارد؛ زیرا در قلب سیاه و سنگی شیطان پرستها اثر نمی کند.

    هوا تاریک شده و او در این فکر، که چه کنم؟ صدایی می شنود که او را به اسم می خواند. می بیند که در آن نزدیکی درختی سبز و خرم است و در زیر آن شخص بزرگواری نشسته، سلام می کند. آن آقا می فرماید: «محمد تقی آنجا جای تو نیست، بیا در نزد ما ».
    پس زیر سایه درخت رفته مشاهده می کند که هوای لطیفی دارد در حالی که تمام دشت و کوه را برف پوشانیده ولی زیر آن درخت خشک و مانند هوای بهار است.
    شب را در خدمت آن بزرگوار بیتوته نموده و آنچه باید استفاده می کند و چون صبح طالع می شود نماز صبح را خوانده و آن آقا می فرماید: « اکنون که هوا روشن شد می رویم ».
    ما آمدیم من در کنارت ایستاده بودم و تو به ما التفات ننمودی.



    پس به راه افتاده و مقداری که می روند آن مرحوم از روی قرائن متوجه می شود که به چه فیض و فوز عظیمی رسیده است. آقا می فرماید:
    «حالا ما را شناختی ؟» وداع می کنند که بروند؛ عرض می کند:
    « اجازه بفرمایید من هم در خدمت شما باشم ».
    حضرت می فرمایند: « تو نمی توانی با من بیایی».
    عرض می کند: « دیگر کجا خدمت شما برسم؟ »
    می فرمایند: « در این سفر دوبار نزد تو می آیم؛ اول: قم، دوم: نزدیک سبزوار».
    پس از نظرش غایب می شود و آن مرحوم به شوق وعده دیدار قم به راه ادامه داده و پس از چندین روز وارد قم شده و سه روز برای زیارت و وعده تشرف توقف نموده ولی ظاهراً موفق نمی شود.
    پس از نظرش غایب می شود و آن مرحوم به شوق وعده دیدار قم به راه ادامه داده و پس از چندین روز وارد قم شده و سه روز برای زیارت و وعده تشرف توقف نموده ولی ظاهراً موفق نمی شود

    پس حرکت می کند و بعد از یک ماه نزدیک سبزوار می شود. همین که از دور شهر را می بیند با خود می گوید: « چرا خلف وعده شد! در قم که جمالش را ندیدم؛ و این هم شهر سبزوار ».
    تا این فکر را می کند، صدای پای اسبی به گوشش می رسد. برمیگردد می بیند آقا، حضرت ولی عصر عجل الله فرجه سواره می آید. ایستاده سلام می کند و پس از ادای وظیفه و عرض ادب می گوید: « آقا جان! وعده فرمودید که قم هم خدمت می رسم ولی موفق نشدم ».
    حضرت می فرمایند: « محمد تقی ما آمدیم وقتی که از حرم عمه ام حضرت معصومه سلام الله علیها بیرون آمده و زنی تهرانی از تو مسائلی می پرسید و تو سرت پایین و جواب او را می دادی ما آمدیم من در کنارت ایستاده بودم و تو به ما التفات ننمودی ».

    باید که دمی غافل از آن شاه نباشی
    شاید که نظر افکند آگاه نباشی

    امضاء

  7. تشكرها 6

    مدير اجرايي (16-10-2011), نوای عشق (17-10-2011), خادم کریمه اهل بیت (16-10-2011), شهاب منتظر (24-10-2012), عهد آسمانى (17-10-2011)

  8. Top | #4

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,729
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,628 در 2,117
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    سيدبن طاووس‏رحمه الله‏[589 664ه. ق‏]


    از ميان علماى عصر غيبت كبرى، كمتر عالمى از لحاظ جلالت قدر و عظمت مقامات معنوى به پايه سيدبن طاووس قدس سره مى‏رسد كه واسطه او با امام عصر خويش بسيار خصوصى و داراى اسرار بسيارى بوده است(1) ؛ شخصيتى كه آنقدر به امام عصرعليه السلام خويش قرب روحى و معنوى پيدا كرد كه امام زمان‏عليه السلام او را فرزند خويش ناميد.(2) وى داراى مكاشفات، مشاهدات و رؤياهاى صادقه و تشرفات بسيارى بوده كه هر يك از آنها بازگو كننده مقام معنوى آن عالم بزرگوار است كه به وضوح مى‏توان عنايات امام عصر ارواحنافداه را به اين شخصيت معنوى مشاهده نمود؛ از آن جمله قضيه زير است كه خود صداى دلرباى امام عصر خويش را شنيده است كه آن عزيز دست به دعا بلند كرده و براى شيعيان به درگاه خداى تعالى دعا نموده است ؛ خود در اين باره مى‏گويد:


    در يك سحرگاه در سرداب مطهر از حضرت صاحب الامرارواحنافداه اين مناجات را شنيدم كه مى‏فرمود: خدايا شيعيان ما را از شعاع نور ما و بقيه طينت ما خلق كرده‏اى ؛ آنها گناهان بسيارى با اتكا بر محبت ما و ولايت ما كرده‏اند ؛ اگر گناهان آنها گناهانى است كه در ارتباط با تو است، از آنها درگذر كه ما را راضى كرده‏اى و آنچه از گناهان آنها، در ارتباط با خودشان و مردم است، خودت بين آنها را اصلاح كن و از خمسى كه حق ما است به آنها بده تا راضى شوند و آنها را از آتش جهنم نجات بده و آنها را با دشمنان ما در سخط خود جمع نفرما.(3)


    آن عارف كامل در فرازى از كتاب ارجمند مهج الدعوات، پيرامون لطفى ديگر از امام عصر خويش مى‏فرمايد:

    در شب چهارشنبه، سيزدهم ذى قعده، سال 638 در سامرا بودم. سحرگاهان صداى آخرين امام معصوم، حضرت قائم‏عليه السلام را شنيدم كه براى دوستانش دعا مى‏كرد و عرضه مى‏داشت:... خداوندا، آنها را در روزگار سرافرازى، سلطنت و چيرگى دولت ما، به زندگى بازگردان .(4)


    امضاء

  9. تشكرها 3

    خادم کریمه اهل بیت (17-10-2011), شهاب منتظر (24-10-2012), عهد آسمانى (17-10-2011)

  10. Top | #5

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,729
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,628 در 2,117
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    مقدس اردبيلى‏رحمه الله
    عنايات امام مهدى‏عليه السلام به ملاّاحمد مقدس اردبيلى‏رحمه الله‏[متوفاى 993 ه. ق‏]

    از ديگر علمايى كه داراى مقامات والاى معنوى و روحى بوده و داراى ارتباط روحى و ملاقات حضورى با امام عصرارواحنافداه بوده است و سوالات خويش را بدون هيچ مانعى با آن نور مقدس‏عليه السلام در ميان گذارده و جواب دريافت مى‏نموده است ؛ آيت‏الله ملاّاحمد مقدس اردبيلى‏قدس سره است ؛ شخصى كه در عصر غيبت كبرى تشرفات بسيارى به محضر آن حضرت داشته است و خود مستقيماً از آن امام‏عليه السلام بهره‏مند مى‏شده است؛ از ميان تشرفات بسيار ايشان، تشرف زير است كه خود نشانه مقام والا و عظمت روحى و روحانى آن عالم بزرگوار است:

    سيد ميرعلاّم تفرشى كه از شاگردان فاضل مقدس اردبيلى است، مى‏گويد:

    شبى در صحن مقدس اميرالمؤمنين‏عليه السلام راه مى‏رفتم؛ پاسى از شب گذشته بود ؛ ناگاه شخصى را ديدم كه به سمت حرم مطهر مى‏آيد. من نيز به سمت او رفتم ؛ وقتى نزديك شدم، ديدم استاد ما ملاّاحمد اردبيلى است. خود را از او مخفى كردم تا آنكه نزديك در حرم رسيد و با اينكه در بسته بود، باز شد و مقدس اردبيلى داخل حرم گرديد. ديدم مثل اينكه با كسى صحبت مى‏كند. بعد از آن بيرون آمد و در حرم بسته شد. به دنبال او به راه افتادم ؛ به طورى كه مرا نمى‏ديد تا آنكه از نجف اشرف بيرون آمد و به سمت كوفه رفت. وارد مسجد جامع كوفه شد و در محرابى كه حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام شربت شهادت نوشيده‏اند، قرار گرفت؛ ديدم راجع به مسئله‏اى با شخصى صحبت مى‏كند و زمان زيادى هم طول كشيد. بعد از مدتى از مسجد بيرون آمد و به سمت نجف اشرف روانه شد. من نيز من به دنبالش مى‏رفتم تا نزديك مسجد حنانه(7) رسيدم. در آنجا سرفه‏ام گرفت ؛ به طورى كه نتوانستم خودم را نگه دارم. همين كه صداى سرفه مرا شنيد، متوجه من شد و فرمود: آيا تو ميرعلاّم هستى؟ عرض كردم: بلى. فرمود: اينجا چه كار مى‏كنى؟ گفتم: از وقتى كه داخل حرم مطهر شده‏ايد تا الان با شما بودم ؛ شما را به حق صاحب اين قبر (اميرالمؤمنين‏عليه السلام) قسم مى‏دهم اتفاقى را كه امشب پيش آمد، براى من بگوييد. فرمود: مى‏گويم، به شرط آنكه تا زنده‏ام آن را به كسى نگويى. من هم قبول كردم و با ايشان عهد و ميثاق بستم ؛ وقتى مطمئن شد، فرمود: بعضى از مسائل بر من مشكل شد و در آنها متحير ماندم و در فكر بودم كه ناگاه به دلم افتاد به خدمت اميرالمؤمنين‏عليه السلام بروم و آنها را از حضرتش بپرسم ؛ وقتى كه به حرم مطهر آن حضرت رسيدم، همان طورى كه مشاهده كردى، در بر روى من گشوده و داخل شدم ؛ در آنجا به درگاه الهى تضرع نمودم تا آن حضرت جواب سوالاتم را بدهند؛ در آن حال صدايى از قبر شنيدم كه فرمود: به مسجد كوفه برو و مسائلت را از قائم بپرس ؛ زيرا او امام زمان تو است. به نزد محراب مسجد كوفه آمده و آنها را از حضرت حجت‏عليه السلام سوال نمودم ؛ ايشان جواب عنايت كردند و الان هم بر مى‏گردم.(8)

    با بررسى حالات علماى گذشته، خواهيم ديد كه علماى ربانى كه مرتبط با امام عصرشان بوده و مورد عنايات آن جناب بوده‏اند بسيارند، از آن جمله مى‏توان به علمايى همچون: شيخ انصارى، حاج ملاّ آقاجان زنجانى، آيت‏الله شيخ محمد كوهستانى، آيت الله بافقى، آيت الله بهاءالدينى و... قدس سرهم اشاره نمود كه با بررسى زندگى سراسر معنويت آنها مى‏توان عنايات خاص امام عصرارواحنافداه را در زندگى آنها مشاهده نمود.




    امضاء

  11. تشكرها 5

    نوای عشق (17-10-2011), خادم کریمه اهل بیت (17-10-2011), شهاب منتظر (24-10-2012), عهد آسمانى (17-10-2011)

  12. Top | #6

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,729
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,628 در 2,117
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    سید كریم پینه دوز

    سید كریم پینه دوز در گوشه ای از بازار تهران به پینه دوزی و پاره دوزی مشغول بود و از این راه امرار معاش می كرد. نامش كریم و شهرتش محمودی و چون از سادات بود، او را سیدكریم می گفتند. بزرگمردی كه از راه توسلات مداوم هر صبح و شام به ساحت حضرت اباعبدا... الحسین (ع) به مقامی بار یافته بود كه امام زمان (ع) به طور هفتگی برای او وعده دیدار، قرار داده بود. و اینك بنگرید یكی از تشرفات شور انگیز او را:

    امام زمان روحی فداء به مغازه او تشریف آورده بود و در كنار سید كریم نشسته بود. سید كریم در حالی كه محو گفت و گو با آن حضرت بود، پاره كفشی را به دست گرفته و مشغول دوختن آن گشته بود. در حین گفت و گو حضرت به او فرمودند: « سیدكریم! آیا كفش مرا هم تعمیر می كنی؟

    » و او بلافاصله از روی صداقت گفته بود: «آقاجان با كمال منت! به چشم! اما چون قول داده ام، ابتدا باید این كفش را بدوزم » دقایقی دیگر حضرت تقاضای خود را تكرار كرده بودند و سید كریم دیگر طاقت نیاورده بود. برخاسته بود و مولا رادر آغوش گرفته و پیشانیش را بوسیده و گفته بود: « من غلام و نوكر و خاك پای شمایم، این همه مرا امتحان نكنید! اگر یكبار دیگر تقاضای خود را بفرمائید و مرا شرمنده خود كنید، من هم مردم كوچه و بازار را خبردار می كنم كه شما در مغازه من هستید‌ ». و آن گاه حضرت او را دلداری داده و عمل او را تعهد به قول و پیمان، تائید فرموده بودند

    1 به نقل از حضرت استاد شیخ كاظم صدیقی



    امضاء

  13. تشكرها 6

    نوای عشق (17-10-2011), خادم کریمه اهل بیت (17-10-2011), خادمه زینب کبری(س) (17-02-2012), شهاب منتظر (24-10-2012), عهد آسمانى (17-10-2011)

  14. Top | #7

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن ایران شناسی
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    1938
    نوشته
    13,518
    صلوات
    1998
    دلنوشته
    2
    « اَلـلّـــهُـــمَّ عَـجِّـــل لِـولـیِّـــنَاالـفَـــرَجَ »
    تشکر
    114,344
    مورد تشکر
    42,176 در 11,163
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    ghalb. بهشت زهرا(س)؛ مدفن عاشقی که امام زمانش را در صحرای عرفات ملاقات کرد+عکس

    بهشت زهرا(س)؛ مدفن عاشقی که امام زمانش را در صحرای عرفات ملاقات کرد+عکس



    جناب حجت الاسلام آقای قاضی زاهدی گلپایگانی می فرماید: من در تهران از جناب آقای حاج محمد علی فشندی که یکی از اخیار تهران است، شنیدم که می گفت: من از اول جوانی مقیّد بودم که تا ممکن است گناه نکنم و آن قدر به حج بروم تا به محضر مولایم حضرت بقیة اللّه ، روحی فداه، مشرف گردم. لذا سالها به همین آرزو به مکه معظمه مشرف می شدم.





    در یکی از این سالها که عهده دار پذیرایی جمعی از حجاج هم بودم، شب هشتم ماه ذیحجه با جمیع وسائل به صحرای عرفات رفتم تا بتوانم قبل از آنکه حجاج به عرفات بیایند، برای زواری که با من بودند جای بهتری تهیه کنم. تقریبا عصر روز هفتم بارها را پیاده کردم و در یکی از آن چادرهایی که برای ما مهیا شده بود، مستقر شدم. ضمنا متوجه شدم که غیر از من هنوز کسی به عرفات نیامده است. در آن هنگام یکی از شرطه هایی که برای محافظت چادرها در آنجا بود، نزد من آمد و گفت: تو چرا امشب این همه وسائل را به اینجا آورده ای؟ مگر نمی دانی ممکن است سارقان در این بیابان بیایند و وسائلت را ببرند؟ به هر حال حالا که آمده ای، باید تا صبح بیدار بمانی و خودت از اموالت محافظت بکنی. گفتم: مانعی ندارد، بیدار می مانم و خودم از اموالم محافظت می کنم.






    امضاء

    http://www.ayehayeentezar.com/signaturepics/sigpic1938_35.gif


  15. تشكرها 3


  16. Top | #8

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن ایران شناسی
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    1938
    نوشته
    13,518
    صلوات
    1998
    دلنوشته
    2
    « اَلـلّـــهُـــمَّ عَـجِّـــل لِـولـیِّـــنَاالـفَـــرَجَ »
    تشکر
    114,344
    مورد تشکر
    42,176 در 11,163
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    پیش فرض




    آن شب در آنجا مشغول عبادت و مناجات با خدا بودم و تا صبح بیدار ماندم تا آن که نیمه های شب دیدم سید بزرگواری که شال سبز به سر دارد، به در خیمه من آمدند و مرا به اسم صدا زدند و فرمودند: حاج محمدعلی، سلام علیکم. من جواب سلام را دادم و از جا برخاستم. ایشان وارد خیمه شدند و پس از چند لحظه جمعی از جوانها که تازه مو بر صورتشان روییده بود، مانند خدمتگزار به محضرش رسیدند. من ابتدا مقداری از آنها ترسیدم، ولی پس از چند جمله که با آن آقا حرف زدم، محبت او در دلم جای گرفت و به آنها اعتماد کردم. جوانها بیرون خیمه ایستاده بودند ولی آن سید داخل خیمه تشریف آورده بود. ایشان به من رو کرد و فرمود: حاج محمد علی! خوشا به حالت! خوشا به حالت! گفتم: چرا؟

    فرمودند: شبی در بیابان عرفات بیتوته کرده ای که جدم حضرت سیدالشهداء اباعبداللّه الحسین(علیه السلام) هم در اینجا بیتوته کرده بود. من گفتم: در این شب چه باید بکنیم؟ فرمودند: دو رکعت نماز می خوانیم، در این نماز پس از حمد، یازده مرتبه قل هو اللّه بخوان.

    لذا بلند شدیم و این عمل را همراه با آن آقا انجام دادیم. پس از نماز آن آقا یک دعایی خواندند که من از نظر مضامین مانند آن دعا را نشنیده بودم. حال خوشی داشتند و اشک از دیدگانشان جاری بود. من سعی کردم که آن دعا را حفظ کنم ولی آقا فرمودند: این دعا مخصوص امام معصوم است و تو هم آن را فراموش خواهی کرد. سپس به آن آقا گفتم: ببینید آیا توحیدم خوب است؟ فرمود: بگو. من هم به آیات آفاقیه و انفسیه بر وجود خدا استدلال کردم و گفتم: من معتقدم که با این دلایل، خدایی هست. فرمودند: برای تو همین مقدار از خداشناسی کافی است. سپس اعتقادم را به مسئله ولایت برای آن آقا عرض کردم. فرمودند: اعتقاد خوبی داری. بعد از آن سؤال کردم که: به نظر شما الآن حضرت امام زمان(عج) در کجا هستند. حضرت فرمودند: الان امام زمان در خیمه است.

    سؤال کردم: روز عرفه، که می گویند حضرت ولی عصر(عج) در عرفات هستند، در کجای عرفات می باشند؟ فرمود: حدود جبل الرحمة. گفتم: اگر کسی آنجا برود آن حضرت را می بیند؟ فرمود: بله، او را می بیند ولی نمی شناسد.

    گفتم: آیا فردا شب که شب عرفه است، حضرت ولی عصر(عج) به خیمه های حجاج تشریف می آورند و به آنها توجهی دارند؟ فرمود: به خیمه شما می آید؛ زیرا شما فردا شب به عمویم حضرت ابوالفضل(علیه السلام) متوسل می شوید.


    امضاء

    http://www.ayehayeentezar.com/signaturepics/sigpic1938_35.gif


  17. تشكرها 4


  18. Top | #9

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن ایران شناسی
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    1938
    نوشته
    13,518
    صلوات
    1998
    دلنوشته
    2
    « اَلـلّـــهُـــمَّ عَـجِّـــل لِـولـیِّـــنَاالـفَـــرَجَ »
    تشکر
    114,344
    مورد تشکر
    42,176 در 11,163
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    پیش فرض




    در این موقع، آقا به من فرمودند: حاجّ محمدعلی، چای داری؟ ناگهان متذکر شدم که من همه چیز آورده ام ولی چای نیاورده ام. عرض کردم: آقا اتفاقا چای نیاورده ام و چقدر خوب شد که شما تذکر دادید؛ زیرا فردا می روم و برای مسافرین چای تهیه می کنم.

    آقا فرمودند: حالا چای با من. از خیمه بیرون رفتند و مقداری که به صورت ظاهر چای بود، ولی وقتی دم کردیم، به قدری معطر و شیرین بود که من یقین کردم، آن چای از چای های دنیا نیست، آوردند و به من دادند. من از آن چای دم کردم و خوردم. بعد فرمودند: غذایی داری، بخوریم؟ گفتم: بلی نان و پنیر هست.
    فرمودند: من پنیر نمی خورم. گفتم: ماست هم هست. فرمودند: بیاور، من مقداری نان و ماست خدمتشان گذاشتم و ایشان از نان و ماست میل فرمودند.

    سپس به من فرمودند: حاج محمدعلی، به تو صد ریال (سعودی) می دهم، تو برای پدر من یک عمره به جا بیاور. عرض کردم: اسم پدر شما چیست؟ فرمودند: اسم پدرم «سید حسن» است. گفتم: اسم خودتان چیست؟ فرمودند: سید مهدی. من پول را گرفتم و در این موقع، آقا از جا برخاستند که بروند. من بغل باز کردم و ایشان را به عنوان معانقه در بغل گرفتم. وقتی خواستم صورتشان را ببوسم، دیدم خال سیاه بسیار زیبایی روی گونه راستشان قرار گرفته است. لبهایم را روی آن خال گذاشتم و صورتشان را بوسیدم.

    پس از چند لحظه که ایشان از من جدا شدند، من در بیابان عرفات هر چه این طرف و آن طرف را نگاه کردم کسی را ندیدم! یک مرتبه متوجه شدم که ایشان حضرت بقیة اللّه ، ارواحنافداه، بوده اند، به خصوص که اسم مرا می دانستند و فارسی حرف می زدند! نامشان مهدی(عج) بود و پسر امام حسن عسکری(علیه السلام) بودند.

    نشستم و زار زار گریه کردم. شرطه ها فکر می کردند که من خوابم برده است و سارقان اثاثیه مرا برده اند، دور من جمع شدند، اما من به آنها گفتم: شب است و مشغول مناجات بودم و گریه ام شدید شد.
    فردای آن روز که اهل کاروان به عرفات آمدند، من برای روحانی کاروان قضیه را نقل کردم، او هم برای اهل کاروان جریان را شرح داد و در میان آنها شوری پیدا شد.

    اول غروب شب عرفه، نماز مغرب و عشا را خواندیم. بعد از نماز با آن که من به آنها نگفته بودم که آقا فرموده اند: «فردا شب من به خیمه شما می آیم؛ زیرا شما به عمویم حضرت عباس(علیه السلام) متوسل می شوید» خود به خود روحانی کاروان روضه حضرت ابوالفضل(علیه السلام) را خواند و شوری برپا شد و اهل کاروان حال خوبی پیدا کرده بودند، ولی من دائما منتظر مقدم مقدس حضرت بقیة اللّه ، روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء، بودم.

    بالاخره نزدیک بود روضه تمام شود که کاسه صبرم لبریز شد. از میان مجلس برخاستم و از خیمه بیرون آمدم، ناگهان دیدم حضرت ولی عصر(عج) بیرون خیمه ایستاده اند و به روضه گوش می دهند و گریه می کنند، خواستم داد بزنم و به مردم اعلام کنم که آقا اینجاست، ولی ایشان با دست اشاره کردند که چیزی نگو و در زبان من تصرف فرمودند و من نتوانستم چیزی بگویم. من این طرف در خیمه ایستاده بودم و حضرت بقیة اللّه ، روحی فداه، آن طرف خیمه ایستاده بودند و بر مصائب حضرت ابوالفضل(علیه السلام) گریه می کردیم و من قدرت نداشتم که حتی یک قدم به طرف حضرت ولی عصر(عج) حرکت کنم. بالاخره وقتی روضه تمام شد، حضرت هم تشریف بردند.

    برگرفته از: آثار و برکات حضرت امام حسین(ع)، ص23، قضیه 5.




    امضاء

    http://www.ayehayeentezar.com/signaturepics/sigpic1938_35.gif


  19. تشكرها 4


  20. Top | #10

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن ایران شناسی
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    1938
    نوشته
    13,518
    صلوات
    1998
    دلنوشته
    2
    « اَلـلّـــهُـــمَّ عَـجِّـــل لِـولـیِّـــنَاالـفَـــرَجَ »
    تشکر
    114,344
    مورد تشکر
    42,176 در 11,163
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    پیش فرض

    تشرف آیت الله مرعشی نجفی

    تاکید امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) بر زیارت بقاع مشرفهائمه اطهار(علیهم السلام)

    آیت الله مرعشی نجفی نقل کرده اند:
    در زیارت عسکریین و در جاده منتهی به حرم سیّدمحمّد، راه را گم کردم و در اثر تشنگی و گرسنگی زیاد و وزش باد، در نیمه تابستان، از زندگی مایوس شده و غش کرده و بیهوش شده و روی زمین افتادم. پس از مدتی ناگهان چشم باز کرده و دیدم، سرم در دامن شخصی بزرگواری است. ایشان به من آب خوش گوارایی داد که مانندش را در شیرینی و گوارائی در مدت عمر نچشیده بودم. و بعد از سیراب کردنم، سفره اش را باز کرد (در میان سفره دو یا سه عدد نان بود) که از آن خوردم.

    سپس این شخص که به لباس اعراب بود، فرمود(سیّد! در این نهر برو و بدن را شستشو نما)

    گفتم: (برادر اینجا نهری نیست! نزدیک بود از تشنگی بمیرم، شما مرا نجات دادید). آن مرد عرب فرمود: (این آب گواراست.)، با گفته او نگاه کرده، دیدم نهر آب باصفایی است. تعجب کرده با خود گفتم: (این نهر نزدیک من بود، درحالی که می خواستم از تشنگی بمیرم؟!)

    در ادامه فرمودند: (ای سیّد! قصد کجا داری؟)

    گفتم (حرم مطهر سیّدمحمّد(علیه السلام))

    فرمود: (این حرم سیّدمحمّد است). نگاه کرده دیدم، در زیر بقعه سیّدمحمّد(علیه السلام) قرار داریم و درحال آنکه من در قادسیه گم شده بودم و مسافت زیادی بین آنجا و بقعه سیّدمحمّد (علیه السلام) است.

    از فوائدی که از مذاکره با آن عرب در این فرصت نصیبم شد، اینهاست:

    1- تاکید بر تلاوت قرآن، و انکار شدید بر کسی که قائل به تحریف قرآن است.
    2- تاکید بر نهادن عقیقی که نام های مقدسه چهارده معصوم (علیهم السلام) بر آن نقش بسته شده، در زیر زبان میّت.
    3- ناکید بر احترام بر پدر و مادر (زنده باشند یا مرده)
    4- تاکید بر زیارت بقاع مشرفه ائمه(علیهم السلام) و اولاد آنها و تعظیم و تکریمشان و زیارت صالحان و علما.
    5- تاکید بر احترام ذریه سادات.
    و به من فرمودند: (قدر خود را به خاطر انتساب به اهل بیت(علیهم السلام) بدان و شکر این نعمت را که موجب سعادت و افتخار زیاد است، به جای آور).
    6- تاکید بر خواندن قرآن و نمازشب. و فرمودند (ای سیّد! تاسف بر اهل علمی که عقیده شان انتساب به ماست، ولکن این اعمال را ادامه نمی دهند).
    7- تاکید بر تسبیح فاطمه زهرا(س).
    8- تاکید بر زیارت سیّدالشهداء(علیه السلام) (از دور و نزدیک)
    9- تاکید بر حفظ خطبه شقشقیه امیرالمومنین(علیه السلام) و خطبه علیا مخدره زینب کبری(سلام الله علیها) در مجلس یزید.
    به هرحال به ذهنم خطور نکرد که این آقا کیست؟! مگر آنگاه که از نظرم غایب شد.

    وصیت نامه الهی اخلاقی مرجع عالیقدر آیت الله مرعشی نجفی(قدس سره)




  21. تشكرها 3

    مدير اجرايي (25-10-2012), عهد آسمانى (29-10-2012)

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi