10ـ «وَعْداللّهِالَّذى ضَمِنَهُ»:
وعده خدا كه اجرايش را ضمانت كرده. اين تعبير مىرساند كه وجود داشتن، غيبت و پنهان زيستن و بالاخره ظهور و قيام عدالت گسترى كه احكام واقعى اسلام را در اجتماع بشرى عملى كند قطعى و حتمى است، زيرا وعدهايست كه خداى توانا داده و اجرايش را تضمين كرده، و ما ـ با وجود شبهات معاندان ـ در اين باره ترديد به خود راه نمىدهيم و شك نمىكنيم چون بر اين باوريم كه «إنَّ اللّه لايُخلِفُ الميعاد»، (سوره آل عمران، آيه 9): خدا خلف وعده نمىكند.
مىپرسند: اين وعده در كجا آمده؟ پاسخ مىدهيم: درقرآن كريم و معجزه عظيم خدا، و كجا از آن جا مطمئنتر و راستتر! «وَ مَن اصدَقُ مناللّهِ حديثاً»، (سوره نسأ، آيه 87): كه از خدا راستگوتر است؟ اكنون به كلاماللّه مراجعه مىكنيم، در سوره نور آيه 55 مىخوانيم: «وعداللّه الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فىالارض كما استخلف الذين من قبلهم وليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امناً يعبدوننى لايشركون بى شيئاً و من كفر بعد ذلك فاؤلئك هم الفاسقون»: خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند وعده داده است كه حتماً آنان را در اين سرزمين جانشين [ خود [قرار دهد، همان گونه كه كسانى را كه پيش از آنان بودند جانشين [ خود] قرار داد، و آن دينى را كه بر ايشان پسنديده است به سودشان مستقر كند، و بيمشان را به ايمنى مبدّل گراند [ تا] مرا عبادت كنند و چيزى را با من شريك نگردانند و هر كس پس از آن به كفر گرايد آنانند كه نافرمانند.
براى آگاهى خوانندگان از نظر مفسران مختلف غير شيعه اماميه از مراد خداى تعالى نسبت به كسانى كه آنان را در زمين خليفه مىگرداند، خلاصه آنچه ابوالفتوح رازى ـ مفسر بزرگ شيعه در سده ششم ـ نوشته نقل مىكنيم و آن سه قول است:
1ـ جمله امت مصطفى صلىاللهعليهوآله كه خداوند آنان را خليفه امتهاى پيشين كرد.
2ـ مراد صحابهاند كه خلافت كردند بعد رسول عليهالسلام، زيرا خداى تعالى در عهد ابوبكر بعضى ولايت عرب بگشاد، و در عهد عمر بعضى ولايت عجم.
3ـ قول سوم آن است كه «در تفسير اهلالبيت آمد كه مراد به اين خليفه صاحبالزمان است عليهالسلام، كه رسول خبر داد به خروج او در آخرالزمان و او را مهدى خواند و امّت بر خروج [و قيام [او اجماع كردند»
دليل بر صحت اين قول و فساد قولهاى ديگر آن است كه خداى وعده داد و وعده به چيزى دهند كه نباشد. اگر مقصود ملت و آيين رسول است (قول نخست) اين نقد بوده نه وعده، زيرا در عهد رسول خداى تعالى ملك و شرايع منسوخ كرد و زمين به رسول داد.
ديگر آنكه تمكين از دين و پذيرفتن اسلام به آن حد نبود كه خداى حكايت كرد، و بدل شدن خوف به امن هم به اندازهاى نبود كه جاى گفتن باشد. و آن كه گفت «مرا عبادت مىكنند و چيزى را با من شريك نمىكنند» هم حاصل نشد. يعنى وعدههايى كه در آيه داده شده تحقق نيافت. پس اينها دليل فساد قول آنان است كه آيه را به خلافت صحابه حمل مىكردند (قول دوم). اما قول خداى تعالى «وَليُمكِّنَنَّ لَهُم دينهم» اگر تمكين بر دين بدان حد خواستند كه امروز است و در عهد صحابه بود، و اين و مانندش در عهد رسول عليهالسلام بود بىحاصل است و وعده دادن نمىخواهد، و اگر بيش از آن خواست تمكينى كلى چنان كه وعده داده «لِيُظْهِرَهُ علَىالدّين كُلّه» تا بر تمام دينها برترى و پيروزى دهد نه آن روز بود و نه امروز است، بلكه آن روز خواهد بود كه رسول عليهالسلام گفت: «يَمَلأُ الارضَ قِسطاً وَعَدْلاً كَما مُلِئَت جَوراً وَ ظلماً». اما تبديل خوف به امن «ولَيُبَدّ لنهّم مِن بَعدِ خَوفِهم أمناً» معلوم است كه اين بر عموم حاصل نيست مگر در بعضى مواضع. و اين كه گفت «مرا عبادت كنند و چيزى را شريك نسازند» پوشيده نيست كه مسلمانى نسبت به كافرى اندكى است از بسيارى، و شمار كافران بر زمين بيش از مسلمانانند.
پس آيه پذيراى آن اقوال نيست و مصداقش منطبق نمىشود مگر به خلافت و امامت مهدى كه عليهالسلام رسول به او بشارت داد و امت همگى بر آن اجماع كردند، هر چند در تعيين مصداق آن اختلاف دارند. ابوالفتوح در پايان استدلال مذكور حديثى نقل مىكنند كه عيناً مىآوريم:
«و رسول گفت: «لَوْلَمْ يَبقِ مِنالدُّنيا الاّ يومٌ واحدٌ لِطَوَّلَاللّهُ ذالكَالْيَومَ حتّى يَخْرُجَ رَجلٌ مِنْ وُلْدى. يُواطى إسمُه إسمى وَكُنيتُهُ كُنيَتى. يَمَلأُ الأرضَ قِسطاً وَ عَدلاً كَما مُلِئَت جَوراً وَ ظُلماً»
گفت اگر از دنيا نماند الاّ يك روز، خداى تعالى آن روز را دراز كند تا بيايد مردى از فرزندان من. همنام من و هم كنيت من. زمين پر از عدل و انصاف كند پس از آن كه پر از جور و ظلم باشد. و اين خبر مخالف و مؤالف روايت كردند و خلاف در تعيين ] معين كردن مصداقش] افتاد28».
خوشبختانه با روايات بسيارى كه از يازده امام معصوم ما رسيده و توقيعاتى كه از آن حضرت صادر شده، شخص او هم معين شده يعنى فرزند حضرت حسنبنعلى عسكرى عليهالسلام كه در نيمه شعبان سال 255 هجرى قمرى در سامّرا از بانويى پاك نهاد به نام نرجس زاده شده است، و شرح زادنش در كتب معتبر قديم مانند «كمالالدين و تمامالنعمة» تأليف شيخ ابو جعفر محمد بن على بن بابويه قمى ملقب به صدوق(م. 381)، و پيش از اين در «اصول كافى» كتاب الحجة تأليف محمد بن يعقوب كلينى (م. 329) آمده است، و ما با وثوق به اين كتب معتبر و اطمينان به وعدهاى كه خداوند داده و رسولش ابلاغ كرده، در انتظار ظهور پر سرورش به سر مىبريم، و مىكوشيم با قلم و قدم و گفتار و رفتار شايسته مقدمات آمدنش را فراهم سازيم.