شب به پا خواستم و كعبه زبتها شستم
بند بگسستم و از حصر مَنيت رَستم
گرچه دير آمدم از خويش بسويت اماآمد عهد كنم بر سر پيمان هستم
آن شرابى كه زسر هوش بَرَد مى جويمدر پى جُستَن آنبود كه خود بشكستم
جز مِىِ ديدن تو نيست دگر در نظرمگر بود در نظرباده فروشان پَستم
مِى ننوشيدم و هرگز بكفم باده نبودليك چون مى نگرم از مِىِ وصلت مستم
دار بشكستم و از راه خرابات شدمسوى تو آمدم و بند زدل بگسستم
گرچه ديگر آمد از خويش بسويت اماآمدم عهد كنم برسر پيمان هستم