اى خوشا آن روزگاران ما چه حالى داشتيم
با شقايقهاو گلها ماه و سالى داشتيم
همچو بلبل در قفس از شوق ديدار بهار
ازبهشت و باغ رضوان خوش خيالى داشتيم
از سِواى يار فارغ بود اين دلهاى ما
يار خوش روبا دو چشم مست و خالى داشتيم
با همه هجران و غربت آن همهاندوه و درد
دوستانِ با صفا و خوش خصالى داشتيم
اندر آن آتش كه گلشنشد بَرِ مردان حق
با رخ محبوب زيبارو وصالى داشتيم
خون سرخ صد شقايق شد اساس آن بهار
واندر آن موسم زباور ما نهالى داشتيم