مرا آزاد كن از خويش اى دوست
مرا پيوند دِه باخويش اى دوست
همه رفتند و پيوستند با تو
ميافزا هجر را زين بيش اىدوست
تو مى دانى كه از ديدار ايشان
شدم خسته، شدم دل ريش اىدوست
شب و روزم همى بينم خسان را
كه همت كرده اند بر نيش اىدوست
دو چشمم همچو جيحونند از اشك
تو رحمى كن براين درويش اىدوست
سبويم را از آن مِى كن تو لبريز
كه مى دادى مرا زين پيش اىدوست
دلم آزرده شد زين بند و زندان
مرا آزاد كن از خويش اى دوست