به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق ، رضای نیكپور نزهتی، چشمانی نافذ و چهر ه ای بشاش داشت ، از اهالی كوچه ی مهتاب بود و از بچه های ناز مسجد مالك... دوست داشتنی و خوش مشرب بود... روزی خاطره ای تعریف می كرد :
عملیات كربلای 5 بود . بعد از حمله، وقتی نیروهای پشتیبانی به جلو رفتند ، ماكه غواصی كرده و به خط زده بودیم ،برای استراحت ،كمی به عقب برگشتیم ... لب رودخانه نشسته بودم چشمم به پیكرغواصی افتاد كه روی آب شناور است.
به داخل آب رفتم و پیكرآن غواص را به خشكی آوردم.
بدن غواص هنوز گرم بود، معلوم بود كه به تازگی شهید شده.به آرامی دهانم را به كنار گوشش چسبانده و گفتم:
من جنازه ی تو را از آب گرفتم و برای مادرت می فرستم ، تو هم مرا شفاعت كن .
راوی: عماد سماوات