کدام عقل؟
هنگامی که سخن از محوریت عقل و نقش و ارزش آن به میان میآید به سرعت این سؤال به ذهن انسان متبادر میشود که منظور کدام عقل است؛ عقل تک تک افراد یا عقل جمعی و کلی؟ روشن است که منظور از عقل دراینجا عقل فردی نیست، بلکه عقل نوعی و عقل جمعی منظور است؛ چراکه عقلهای فردی ممکن است اسیر هوا و هوس گشته و نتوانند قضاوت لازم را ارائه دهند. و باز پیداست که منظور از این عقل، عقل جزئینگر نزدیکبین هم نیست؛ یعنی یک عقل مصلحتاندیشی که تنهاپیش پای خود را ببیند و به جای منافع آتی و آجل منافع آنی و عاجل را در نظر بگیرد؛3 بلکه منظور عقل کلینگریاست که به چشماندازهای دور نظر افکنده و خیرخواهانه به آینده بشریت میاندیشد.4 این عقل، عقل حسگرا هم نیست؛ زیرا چنین عقلی نسبت به غیب ناآگاه و بیاعتناست و چون آن را خارج از دسترس عقل میبیند انکار میکند. بنابراین، محوربحث در اینجا عقل جمعی است که میتوان از آن به «عقل کلی انسان» تعبیر نمود.
حجّیت عقل و وحی
حجّیت عقل و وحی ذاتی است، با این تفاوت که عقل ذاتا از خود میجوشد و نمیتوان گفت که حجّیت آن از کجا نشأت گرفته است؛ زیرا این کار مستلزم دور خواهد بود. اما حجّیت «وحی» چگونه است؟ مادامی که وحی ثابت نگشته، در مبانی تصوری و تصدیقی وحی باید از عقل استمداد نمود، ولی وقتی وحی به اثبات رسید در آن صورت، وحی از آنرو که از ساحت قدس الهی است حجت است. «یقین» نیز اینگونه است؛ یعنی مادامی که به اثبات نرسیده، باید با استدلال و برهان به جستوجوی آن پرداخت، ولی وقتی انسان به یقین نایل گشت، حجّیت آن ذاتی است. بدینسان، اعتبار عقلْ ذاتی و درونجوش است، ولی اعتبار وحی به مرجع صدور خویش بازمیگردد. عقل ناچار است با استدلال، مقایسه و دقت درونی بسنجد و انتخاب کند، ولی وحی چون از ساحت احدیت است، حجت بوده و دارای اعتبار است.
تعارض عقل و دین
در این زمینه، به دیدگاههای گوناگونی برمیخوریم که شایسته بررسی و تحلیل میباشند. گروهی چنین تصور کرده اند که جامعه بشری (همچون یک فرد) دوران طفولیت، کودکی، بلوغ و رشد را سپری نموده و مرحله به مرحله پیش میرود و بر همین اساس، مسئله نیاز به دین در فصل و دوره خاصی مطرح بوده و هم اکنون دوره آن سپری گشته است. به دیگر سخن، نیاز به وحی مربوط به دوران طفولیت و کودکی بشر بوده و با ختم وحی، بشر نیز به بلوغ رسیده و نیازش از وحی به پایان رسیده است. برخی نیز درصدد جداسازی عقل و دین برآمده و تلاش مینمایند که به طور کلی هرگونه معاضدت میان این دو حیطه را نفی کنند. ظاهرا ابن رشد نیز به نوعی تمایز میان دو قلمرو عقل و وحی قایل است و هر یک را واجد مرتبهای از حقیقت میداند. طبق این رأی، گزارههای وحیانی، با عقل فلسفی قابل درک نیستند و موضوعات فلسفی که با تأمّلات عقلی ادراک میشوند، محل اعتنای وحی نمیباشند.5 شکی نیست که عقل و وحی دو منبع متفاوت هستند؛ یکی الهی و دیگری بشری که از حیثزبانولحن و محتوا و پیام با هم تفاوتهایی دارند. ولی آیا این تفاوتها به طور کلی قلمرو آن دو را از هم متمایز میسازد؟ خلاصه و جان کلام اینجاست که در دعوت به حق، با دو روش روبهرو هستیم: یکی روش انبیای الهی و دیگری روش استدلالی و منطقی. روش انبیای الهی نه تنها با روش استدلالی تضادی ندارد، بلکه درصدد تأیید روش استدلالی بوده و نارساییهای عقل را تکمیل میکند. تنها فرقی که هست عبارت از این است که پیغمبران از مبدأ غیبی استمداد میجستند و از پستان وحی شیر مینوشیدند.6
متأسفانه پیروان مسیحیت نسبت به بعد عقلانی بیاعتنا بوده و فرض ایمان را با استدلال و برهان و بعد عقلانی سازگار نمیبینند. در باب کم اعتنایی مسیحیت به بعد عقلانی و نظری ایمان، نوعی اجماع و توافق عمومی وجود دارد و در بیانی صریحتر حتی میتوان گفت که ایمان مسیحی آگاهی را مخلّ و معارض با خویش میبیند، در حالی که ایمان اسلامی آن را مساعد و موافق خود مییابد.7 همین گرایشهای افراطی در بُعد ایمان و فاصله گرفتن از معرفت و تعقّل در جهان مسیحیت، موجب برافروختن گروهی علیه دین، بدبینی نسبت به ایمان مذهبی، ضدّیت با تعقّل دینی، و گسترش سکولاریزم شده است. بیاعتنایی ایمان مسیحی به معرفت، بعدها در دوره رنسانس و اصلاحطلبی و در واکنش به رسوخ آراء ابن رشد و کلام تومائی،8 به نوعی بدبینی و ضدّیت با تعقّل دینی منجر گردید.9