غیظ نگاهش می کنم .
می گویم « اخوی ! به کارت برس. »
می گوید « مگه غیر اینه ؟
ما این جا داریم عرق می ریزیم تو این گرما ؛
آقا فرماند ده لشکر نشسته تو سنگر فرماندهی، هی دستور می دن. »
تحملم تمام می شود.
داد می زنم« من خودم بلدم قایق برانم ها. گفته باشم ،
یه کم دیگه حرف بزنی، همین جا پرتت می کنم توی آب ، با همین یه دستت تا اون ور اروند شنا کنی .
اصلا ببینم تو اصلا تا حالا حسین خرازی رو دیده ای که پشت سرش لغز می خونی؟ »
می خندد. می خندد و می گوید « مگه تو دیده ای؟»