مبانى تفسير
اصول موضوعه و باورهاى بنيادينى كه تفسير قرآن بر آن ها استوارند را مبانی تفسیر می نامند .
مبانى جمع «مبنا» است كه در لغت به معانى چندى از جمله بنياد، اساس، شالوده و پايه آمده است.[1] «مبانى تفسير» از مصطلحات رايج در دوره معاصر است كه عمدتاً در تفسيرپژوهى پژوهشگران فارسى زبان شهرت يافته است. در حوزه تفسير، نخستين بار عميد زنجانى اين اصطلاح را در نام كتاب خود مبانى و روشهاى تفسير قرآن آورد. وى هيچ تعريفى از «مبنا» يا «مبانى» به دست نداده است؛ اما از عطف كلمه «روش» بر «مبانى» برمى آيد كه مقصود وى از مبانى همان روش و متد تفسير بوده است.[2]
امروزه با توجه به معناى لغوى «مبانى» تقريباً تعريفى يكسان از آن در ميان محققان شهرت يافته و نسبت به اصل تعريف آن اتفاق نظر وجود دارد، گرچه در نوع مبانى اختلاف نظر است؛ به طور كلى مبانى هر علم، باورهاى بنيادينى اند كه در قالب مجموعه اى از قضايا، بخشى از مبادى تصديقى آن علم را تشكيل داده، اصول موضوعه آن علم شناخته مى شوند و مسائل آن علم بر آن ها استوارند.[3]
دانش تفسير نيز از اين قاعده مستثنا نيست، بنابراين مبانى تفسير، اصول موضوعه و باورهاى بنيادينى اند كه تفسير قرآن بر آن ها استوار است. اين باورها و قضايا بر اصل امكان و جواز تفسير يا كيفيت و روش و اصول و قواعد تفسير اثرگذار بوده، به آن ها جهت مى دهند.[4]
مبانى تفسير سبب چگونگى رويكرد مفسران در تفسير و شكل گيرى روش ها و احياناً گرايش ها و اصول و قواعد تفسيرى مفسران مى گردد[5]؛ به طور مثال، مفسر بايد پيش از ورود به تفسير موضع خود را درباره ظواهر قرآن روشن سازد كه آيا آن را حجت مى داند يا نه؟
پاسخ به هريك از دو طرف اين پرسش، مبنايى تفسيرى و در نتيجه تفسير نيز اثرگذار است؛ همچنين درباره «تواتر قرائات سبعه» يا «حجيت و اعتبار قرائات سبعه» بايد مفسر نظر و موضع خود را مشخص سازد، زيرا هريك از اين دو قضيه يعنى «قرائات سبعه متواترند»، يا «متواتر نيستند»، و نيز «قرائات سبعه حجت و معتبرند»، يا «حجت و معتبر نيستند»يك مبناست كه مفسر قرآن هريك از آن ها را مبناى خود قرار داده و براساس آن به تفسير قرآن مى پردازد؛ نيز اينكه مفسرى قرآن كريم را به عنوان كتابى ادبى در نظر گيرد و در مقام تفسير هيچ گونه قداستى براى آن قائل نباشد و به تحليل و تفسير صرفاً ادبى آن بپردازد يا مفسرى كه به تبيان بودن قرآن براى خود باور دارد به روشى در تفسير (قرآن به قرآن، تفسير ادبى معاصر) منتهى خواهد شد كه آن را از ساير روش ها در تفسير متمايز مى گرداند يا مفسرى كه با اين باور كه قرآن مشتمل بر همه علوم است يا قرآن كريم كتابى است كه براى اصلاح نظام اجتماعى و سياسى بشر نازل شده است به تفسير آن روى مى آورد، به گرايشى در تفسير (تفسير علمى، تفسير اجتماعى، سياسى) منتهى مى شود و تفسير او را از مفسرى كه اين باور را ندارد متفاوت مى گرداند.
وجود مبانى براى هر علمى امرى طبيعى، لازم و مسلم است. در دانش تفسير قرآن بر اثر اهميت اين دانش از نظر موضوع و غرض و فايده آن، لازم تر و بحث درباره آن ها مهم تر است، از همين رو مفسران در طول تاريخ تفسير همواره براساس مبانى از پيش پذيرفته شده اى به تفسير قرآن كريم پرداخته اند؛ اما طرح بحث درباره مبانى تفسير به عنوان دانشى مستقل از آنجا پيدا شد كه درباره برخى مبانى ميان مفسران اختلاف نظر پديد آمد و در حالى كه گروهى مبنا بودن قضيه اى را در تفسير پذيرفتند عده اى ديگر نفى آن قضيه را مبناى تفسير خود قرار دادند، چنان كه درباره تواتر قرائات سبعه، گروهى از مفسران با پذيرش آن به تفسير روى آوردند و در نتيجه با توجه به همه قرائت هاى هفت گانه به استنباط احكام و معارف از اين قرائات روى آورده و همه را مراد خداوند يا دست كم حجت الهى تلقى كردند.[6]در مقابل، بعضى ديگر حجيت قرائات سبعه را منكر شده، تنها قرائت رايج و رسمى[7] يا هر قرائتى را كه اعتبار آن ثابت شود[8] حجت و معتبر شمردند.
بالطبع چنين كسانى آن بخش از احكام و معارفى را كه از ساير قرائت هاى قرآن به دست مى آيد نبايد حجت الهى و مراد خداوند به شمار آورند. يا كسانى فارغ از قرائت هاى سبعه معتقدند هر قرائتى كه در زمان امامان معصوم(عليهم السلام) رايج بوده است فقط خواندن آن در نماز حجت و معتبر است؛ خواه از قرائات سبعه باشد يا نباشد.[9] چنين مفسرانى نيز در مقام تفسير قرآن لازم است از همه قرائت هاى موجود در عصر امامان معصوم(عليهم السلام) تحقيق كنند و به هر قرائتى كه رواجش در آن عصر ثابت شود توجه كنند، از همين رو در تفسير و تفسير پژوهى ضرورت بحث از مبانى تفسير به ويژه مبانى مورد اختلاف دوچندان احساس مى شود، چنان كه اخيراً مبانى تفسير به صورت جدى ترى مورد بحث قرار مى گيرند.
اين در حالى است كه در گذشته مفسران كمتر به بحث درباره مبانى تفسير مى پرداخته اند. مفسران گذشته غالباً در مقدمه تفاسير[10] و گاه ذيل برخى آيات مانند آيه تقسيم قرآن به محكم و متشابه (7 آل عمران/3) يا آيه نسخ (106 بقره/2) يا آيه حفظ و صيانت قرآن از تحريف (9 حجر/15) مبانى تفسيرى خود را به بحث مى گذاشته اند. به جز تفاسير، بخشى از مبانى تفسير نيز به صورت پراكنده در كتاب هاى اصول فقه و قواعد تفسير و علوم قرآنى آمده اند.[11]