روش هاى هدايت در قرآن
3. تهذيب نفس: اگر كسى نمى خواهد درس بخواند يا فرصت درس خواندن ندارد آيا راهى به شناخت حقايق دارد؟ قرآن مى فرمايد راه هدايت براى چنين افرادى از طريق راه تهذيب نفس و تصفيه قلب باز است. منتها تهذيب نفس را خود شارع مشخص كرده است. اين كه فرمود: «واعبد ربك حتى ياتيك اليقين» [27] معلوم مى شود همان طورى كه با برهان يقين حاصل مى شود با عبادت هم يقين به دست مىآيد.
يك وقت كسى عبادت مى كند براى اين كه مكلف به عبادت است و در جهنم نسوزد اين يك همت است، گاهى هم عبادت مى كند به شوق بهشت، لذا كتاب هاى دعا را ورق مى زند ببيند كه براى كدام عبادت ثواب بيشترى از نظر بهشت ياد شده است كه آن را بخواند. گاهى نه براى جهنم است و نه بهشت بلكه عبادت مى كند كه هر گونه حجاب را برطرف كند و معبود خود را ببيند و حق بر او روشن بشود، مثل «حارثه بن مالك».
آيه «واعبد ربك حتى ياتيك اليقين» هم راه تهذيب نفس است كه در آن، هم راه مشخص شده و هم نتيجه. اين «حتى»، در آيه شريفه، حتاى «منفعت» است نه حتاى تحديد نه يعنى عبادت بكن تا به يقين برسى كه اگر به يقين رسيدى معاذ الله عبادت را ترك كنى، چون اگر عبادت را ترك كردى همان جا سقوط مى كنى مثل اين كه به ما گفتند اگر خواستى دستت به كليد برق برسد اين پله هاى نردبان را طى كن تا بالا بروى و كليد برق را بزنى، اگر كسى از پله هاى نردبان بالا رفت بعد گفت نردبان چيست گفتن همان و سقوط همان، اگر به ما گفتند پله هاى نردبان را بالا برو تا دستت به سقف برسد نه يعنى وقتى دستت به سقف رسيد حالا نردبان را انكار كن و گرنه سقوط مى كنى. پس اين «حتى» حتاى حد نيست، حتاى منفعت است ؛
يعنى يكى از فوايد مترتبه بر عبادت پيدايش يقين است، «فاذا اتاك اليقين فاقم العباده و حسنها و اتمها و اكملها» اگر يقين پيدا كردى بهتر و زيباتر عبادت بكن. اين عبادت است كه راه «حارثه بن مالك» است، نبايد كسى بگويد اين راه مخصوص معصومين عليهم السلام است، چون «حارثه» يك آدم عادى بود و در محضر حضرت اين راه را ياد گرفت. اين كه فرموده اند: «قلب المومن عرش الرحمن» به اين شرط كه در اين قلب كينه احدى نباشد، اين قلب سالن رقص دنيا نباشد. چه قدر اميرالمومنين صلوات الله و سلامه عليه آبروى دنيا و افراد دل باخته به دنيا را مى برد، هيچ كسى در امت اسلامى به اندازه حضرت امير دنيا را بى آبرو نكرد. او آن قدر دنيا را رسوا و مفتضح كرد و به طور غيرمستقيم دنيا خواه را رسوا كرد كه آبرويى براى دنيا نگذاشت. شما يك دور به طور عميق نهج البلاغه را مطالعه بفرماييد و در تشبيهات حضرت در باره دنيا دقت كنيد، گاهى دنيا را به صورت استخوان خوك در دست فرد جذام گرفته معرفى مى كند، گاهى به صورت «عفطه عنز» و در جايى به صورت عطسه انف، گاهى به صورت «ورقه در دهان جراده». آن بزرگوار آن چنان آبروى دنيا را برد كه در امت اسلامى احدى اين چنين دنيا را بى حيثيت نكرد. اگر كسى دنيا را اين طور بى آبرو كرد دنيازده را نيز هم چنين.
حال اين تعبير حضرت(ع) را در باره عده اى ببينيد، ايشان در كلمات قصار شماره 367 اين چنين مى فرمايد: «يا ايهاالناس متاع الدنيا حطام موبىء» پاييز كه مى شود ساقه ها زرد شده و مى ريزند و خشك مى شوند و با يك تكان همه از بين مى روند، اين را «حطام» مى گويند، فرمود اين حطامى است وبا دار (موبى) يعنى بيمارى وبا مىآورد «فتجنبوا مرعاه» اين جا جايى است وبا خيز، اولا: حطام است دنيا براى كسى بهار نشده بلكه هميشه پاييز است و ساقه هايش هم حطام است، دست بزنى مى ريزد و اين ساقه هم وبا مىآورد نچريد. «فتجنبوا مرعاه قلعتها احظى من طمانينتها و بلغتها ازكى من ثروتها حكم على مكثر منها بالفاقه و اعين من غنى عنها بالراحه من راقه زبرجها اعقبت ناظريه كمها و من استشعر الشغف بها ملات ضميره اشجانا» آن گاه فرمود: «لهن رقص على سويدا قلبه»
«سويدا» حبه شىء و هسته مركزى را مى گويند، سويداى دل يعنى آن حبه، آن هسته مركزى دل ، آن دل دل. خلاصه، فرمود در دل دل اين اوباش دارند رقص مى كنند: «لهن رقص على سويدإ قلبه هم يشغله و غم يحزنه كذلك حتى يوخذ بكظمه» خوب اگر چنان چه اين چنين شد، آن دل توان اين راندارد كه اهل عبادت باشد واز عبادت طرفى ببندد. اگر همه اين ها را به دور انداخت مى گويد «حارثه بن مالك» كه بود كه من نيستم. اين تعبير، تعبير خوب و پسنديده اى است اين كه به ما مى گويند مسابقه بدهيد يعنى اين كه چرا او رفت و من نروم اين «من» مذموم نيست، «فاستبقوا» همين است ؛ يعنى مسابقه بدهيد نه تنها مسابقه بدهيد در مسابقه شركت كنيد «سارعوا» جلو بزنيد، اين راهى نيست كه تصادف داشته باشد چون دراين معارف و معانى تزاحمى نيست همه مى گويند بيا تو بگير بر خلاف تكالب دنياست كه همه مى گويند من مى خواهم بگيرم اين تزاحم است اما در معارف هر يك مى گويد اين دنيارا تو بگير، اين حطام را تو بگير، اين چراگاه وبا خيز مال تو او مى گويد مال تو من رفتم اين سبقت در نجات از رذيلت و فراهم كردن فضيلت تزاحمى ندارد، لذا فرمود: تا توانستى سابقوا و استبقوا تا توانستى سارعوا نه تنها سابقوا نه تنها مسابقه بدهيد برنده بشويد، سرعت بگيريد، وقتى سرعت گرفتيد امام متقين مى شويد، لذا بگوييد: «واجعلنا للمتقين اماما».
برخى چون [28] حل اين گونه از معارف برايشان دشوار بود گفته اند كه: «واجعلنا للمتقين اماما» يعنى «واجعل لنا من المتقين اماما» مى فرمايد چرا همت ما پست باشد كه يك كسى كه با تقواست امام ما باشد ما چرا امام المتقين نباشيم، چرا كارى نكنيم كه همه مردم باتقوا به ما اقتدا كنند. اين راه براى همه باز است اين راه، راه تواضع است، اگر كسى متواضع تر و خاكسارتر شد اين گونه حرف مى زند، اگر «هوالله هو» شد اين چنين حرف مى زند و مى گويد: «واجعلنا للمتقين اماما» خدايا توفيقمان بده كه من طورى باشم كه همه مردم باتقوا به من اقتدا بكنند يعنى علم و عمل و سيره علمى من براى مردم باتقوا الگو باشد. حالا بياييم در قرآن معاذالله تحميل كنيم بگوييم، نه، قرائت آن اين چنين نيست، بلكه اين گونه است كه: «واجعل لنا من المتقين اماما».