پيشينه تاريخى:
در دوران نزول وحى، حضور پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در ميان مسلمانان زمينه مناسبى فراهم كرد تا آنان معارف قرآن را از آن حضرت بياموزند، هرچند درك بيشتر آنان از آيات در اين دوره فهمى بسيط و ساده و به دور از مجادلات عقلى بود. آنان عمدتاً به فهم خويش از آيات با توجه به عربى بودن زبان قرآن و نيز به تبيين پيامبر(صلى الله عليه وآله) از آيات و احياناً منابع اندك ديگر بسنده مى كردند[5].
اما برخى از صحابه فهمى عميق تر از آيات و رويكرد عقلى و اجتهادى متفاوتى در تفسير آيات داشتند[6]، چنان كه سرآمد مفسران، على(عليه السلام)[7] به اعتراف ذهبى اقيانوسى از دانش و شخصيتى توانمند در مقام استدلال بود و در مقام استنباط، ذوقى سرشار، عقلى رشيد و بصيرتى نافذ داشت.[8] در مراتب نازل ترى مى توان به رويكرد اجتهادى كسانى چون عبدالله بن عباس و عبدالله بن مسعود اشاره كرد، هرچند اينان نيز دانش خويش را مديون على(عليه السلام) مى دانستند.[9]
با رحلت پيامبر و برخى رخدادها در جامعه اسلامى مانند منع تدوين حديث، مطرح شدن شعار «حسبنا كتاب الله» و خانه نشين شدن عترت پيامبر(صلى الله عليه وآله) شاهد دو رويكرد متمايز در فهم قرآن و ساير معارف دينى هستيم:
1. رويكرد اجتهاد گريز و روايتگرا كه طرفداران آن هيچ گونه اجتهاد و اعمال نظر را جايز نمى دانستند و حتى بر منع تفسير قرآن تأكيد م ىورزيدند.
2. رويكرد اجتهادگرا كه بر كتاب الله و سنت نبوى تأكيد داشته و ژرفنگرى و عقلگرايى در فهم آيات را جايز بلكه لازم مى شمردند.[10]
اين دو رويكرد، مبناى شكل گيرى مدارس تفسيرى در اواخر عصر صحابه و دوران تابعين شدند و سرانجام، دو گرايش كلى اهل حديث و اهل رأى را پديد آوردند. جهت گيرى فكرى مدارس تفسيرى از صحابه اى متأثر بود كه پيشوايى آن مدرسه را بر عهده داشتند، چنان كه مدرسه تفسيرى عراق به پيشوايى عبدالله بن مسعود داراى رويكردى عقلانى و مدرسه تفسيرى مدينه به پيشوايى اُبىّ بن كَعْب و جمعى ديگر از صحابه رويكرد سنّتى و عقل گريز داشتند.[11]
تفسير صحابه عمدتاً تهى از مجادلات كلامى و عقيدتى بود؛ امّا شاگردان اين مكاتب در دوره هاى بعدى نقشى مهم در روند تفسير كلامى داشتند؛ نخستين نشانه هاى مجادلات كلامى را در عصر تابعين به طور محدود مى توان مشاهده كرد، در حالى كه كسانى چون سعيد بن مسيّب (م. 95 ق.)[12] از مدرسه تفسيرى مدينه، احتياط شديدى در تفسير قرآن داشتند و بيش از نقل و روايت چيزى نمى گفتند.[13]
مجاهد بن جبر (م. 104 ق.)[14] رويكردى عقلانى و آزادانديش به تفسير قرآن داشت، چنان كه «ناظِرَه» را در آيه «وُجوهٌ يَومَئِذ ناضِرَة * اِلى رَبِّها ناظِرَة» (قيامت/75،22 - 23) به «منتظر دريافت ثواب از سوى خداوند» تفسير كرد كه مبتنى بر عقيده محال بودن رؤيت خدا در قيامت است[15]؛ همچنين در تفسير آيه «فَقُلنا لَهُم كونوا قِرَدَةً خـسِـين» (بقره/2،65) معتقد بود كه آنان حقيقتاً بوزينه نشدند، بلكه آيه بيانگر مَثَلى براى قساوت قلب آن هاست.[16]
بر اساس چنين ديدگاهى تفسير مجاهد را زيربنايى براى شكل گيرى روش معتزلى دانسته اند.[17] درباره حسن بصرى از شاگردان مدرسه تفسيرى عراق نيز گفته اند كه وى در برابر اعتقاد جبرى مسلكان معتقد به قَدَر و عدل الهى بود.[18] مجادلات كلامى عمدتاً متأثر از تحولات و رخدادهاى جديد جامعه اسلامى بود و به يقين نقش حكومت ها و عوامل سياسى را در قوت و ضعف انديشه هاى كلامى تفسيرى نمى توان ناديده گرفت.
يكى از اين رخدادها جنگ ميان على(عليه السلام) و معاويه بود كه ترديد گروهى را در حقانيت طرفين و بحث از كفر و ايمان آنان به همراه داشت، به طورى كه مجادلات فراوانى درباره ايمان و مفهوم و گستره آن مطرح شد و گروه هاى مرجئه و خوارج در رأس اين مجادلات بودند[19]؛ همچنين بحث جبر و اختيار رابطه مستقيمى با ظهور حكومت امويان و ترويج عقيده حاكميت تقدير بر افعال انسان ها و قول به جبر داشت. در مقابل جَهْميه كه آيات قرآن را بر جبر آدمى حمل مى كردند[20]، عده اى از تابعان از جمله معبد بن خالد الجَهْنى (م. 80 ق.) و غيلان دمشقى (م. 125 ق.) و حسن بصرى (م. 110 ق.) به انكار جبر پرداخته، به اختيار آدمى در افعال خويش معتقد بودند.[21]
اگرچه دوران قدريه، جهميه و مرجئه ديرى نپاييد امّا در دوره هاى بعد مذاهب سلفيه، اشاعره و معتزله متأثر از آن ها به پى ريزى عقايد خويش پرداختند.
فتوحات اسلامى و در نتيجه گسترش ارتباط با اقوام و اديان ديگر، ورود طيف گسترده اى از پيروان اديان و عالمان آنان به اسلام و پديدار شدن نهضت ترجمه متون غير اسلامى به ويژه يونانى، ورود زنادقه به ميان مسلمانان و طرح مسائل و شبهات عقيدتى از عوامل ديگرى بودند كه به گسترش مجادلات كلامى در قرن دوم انجاميدند. پاسخگويى به شبهات فلسفى حاصل از نهضت ترجمه، برخى مسلمانان به ويژه معتزليان را بر آن مى داشت تا به سلاح مخالفان مسلح شوند و با نيروى عقل و فلسفه به تحكيم مبانى دينى و رد شبهات مخالفان بپردازند، چنان كه درباره نظّام و ابوالهذيل علاف گفته شده است.[22]
اوج اثرگذارى اين عوامل را در تاريخ تفكر مسلمانان مى توان عصر عباسى و قرون سوم و چهارم دانست. در اين عصر كه عصر تدوين علوم ناميده شده مذاهب كلامى رسماً شكل گرفتند و از آنجا كه هر يك از فرقه ها عقايد خويش را به آيات قرآن مستند مى ساختند و با توجه به تفاوت رويكرد آنان در فهم قرآن طبعاً تفسير كلامى مدوّن گرديد.[23]
شايان گفتن است كه خاستگاه تفسيرهاى كلامى گوناگون از آيات در چنين اوضاعى روح كلى حاكم بر آيات قرآن بود؛ قرآن مسلمانان را به تفكر و تعقل تشويق كرده، از سخن گفتن بدون دليل و بر اساس ظن و گمان پرهيز مى دهد و تقليد كوركورانه را نكوهش مى كند. (ص/38، 29؛ محمّد/47، 24؛ نساء/4، 157؛ يونس/10، 78)
اشتمال قرآن بر معارف عقلى و استدلال هاى متنوع در راستاى تبيين مبانى دينى و نقد استدلالى باورهاى مشركان و تبيين انحرافات رخ نموده در ساحت اديان پيشين (بقره/2، 111؛ انعام/6، 77) نيز اشتمال آن بر آيات متشابهى كه جمود بر ظواهر آن ها بحث برانگيز است و به ظاهر متعارض اند (نساء/4، 164، قيامت/75، 22 - 23) و ... روح و فكر مسلمانان را روحى پرسشگر پرورش داد[24] و موجب شد تا آنان در مواجهه با انديشه ها و نحله هاى گوناگون به قرآن رجوع كنند و از آيات آن براى حقانيت خويش استدلال كنند.