به هر روي زعم نگارنده آن است كه قرآن انديشي،
نياز به دورنگري و جامع انديشي دارد و اين نياز با فضيلت «تدبّر» اجابت ميشود،
و تدبر بايد ترجمهاي غير از انديشيدن داشته باشد؛
ترجمهاي كه بتواند، ويژگي دورنگري، جامع انديشي و يكپارچه ديدن را داشته باشد، كه همان «درانديشيدن» است. از همين روست كه خداوند آنجا كه ما را به قرآن انديشي ميخواند، واژه تدبر را به كار انداخته و قرآن را مفعول آن ساخته است.
به هر روي به نظر نگارنده ميرسد كه افزودن پيشوند «در»، معناي انديشه را به تدبر نزديكتر ميكند و اما آوردن كلمه «در» به عنوان علامت ظرفيت بر سر قرآن، سمتوسوي آيه را تغيير ميدهد.
با آشنايي اندكي كه نگارنده با زبان فارسي و عربي دارد، چنين ميفهمد كه تدبر در اين آيه نظر به ساختمان جمعي و جايگاه اساسي و فوايد قرآن دارد. نه به اجزاي آن كه البته در جاي خود لازم و ضروري است. بر اين دعوي سه دليل ارايه ميدهد:
يك:تدبر همانگونه كه مي دانيم از دبر است و دبر يعني پشت و تدبر بدين ترتيب يعني عاقبت انديشي و پايان را ديدن. در باره تدبُر القرآن، گويا مراد اين باشد كه خداوند از همگان خواسته است كه قرآن را به مثابه يك كلِ واحد در نظر بگيرند و به ضرورت آن و معجزه بودنش وقوف يابند، و هنگامي ميتوان كل يك شئ را در نگريست كه پايانه آن نيز در نظر باشد يعني همان دبر و عاقبت.
دو: ارتباط تدبر و جامعنگري را از راه ديگر نيز ميتوان آشكار كرد. در كتابهاي لغت معنايي كه گاه براي عَرَفَ آوردهاند، همان تدبّر است. در المنجد آمده است: عرف عليالقوم:دَبَّرَامرَه م وقام بسياستهم.3
با شهرتي كه ماده عرفان و معرفت در دنياي كليات دارد. و هم معنا دانستن آن با تدبير در كتابهاي لغت، اين زعم را تقويت ميكند كه تدبري كه در قرآن نيز آمده است. دعوت به نگاه جامع به همگي قرآن است، يعني همان «قرآن را انديشيدن» نه فقط «در قرآن انديشيدن».
سه: دليل سوم، ذيل هر دو آيه است كه پيشتر به تفصيل از آن سخن گفتهايم.
2. «قرآن را انديشيدن» يك مشكل پيش رو دارد كه «در قرآن انديشيدن»از آن فارغ است، و آن اينكه صحت اين برگردان، آويخته به متعدي بودن انديشيدن است. آيا انديشيدن، مفعول بيواسطه ميپذيرد؟ گويا اين مشكل نيز چندان تاب مقاومت ندارد؛زيرا ما در تركيباتي مانند «چارهانديشي»، «نيك انديشي» و… انديشه را به وجه متعدي آن به كار ميبريم. از همه روشنتر، عباراتي مانند مصراع زير است:
«عاقل آن است كه انديشه كند پايان را». بدين ترتيب «محال انديش» كه در شعر حافظ آمده است:
خيـال حوصله بحـر ميپـزد هيـهات چهاست در سر اين قطره محال انديش
به معناي «محال را انديشيدن» است.
3. مفاد و مراد اين نوشتار از نوع «در قرآن انديشيدن» است؛اگر چه به موضوع «قرآن را انديشيدن» پرداخت. از آنجا كه همه مدعاي اين مقاله، برآمده از دو آيت از آيات قرآن است و ميتواند فرآورده انديشه در نوعي از تعبير در قرآن باشد، پس در شمار مباحث «در قرآن انديشي» است. اين نمونه به روشني نشان ميدهد كه چه اندازه مباحث «در قرآن انديشي» با «قرآن انديشي» به يكديگر وامداراند؛زيرا بدين ترتيب، انديشه در قرآن است كه ما را مجاز به انديشه درباره قرآن ميكند و از فوايد آن خبر ميدهد، بلكه توصيه دارد.
چنانچه قفلي بر درِ «قرآن انديشي» باشد، كليد آن «در قرآن انديشي» است و اين قفل و كليد را از هم گريز نيست كه:«قفلگر هم قفل سازد هم كليد». رابطه اين دو مقوله انديشگي، از نوع خويشاوندي نسبي است؛زيرا يكي برآمده از ديگري است و هر يك چشمينگران به ديگران دارد و كار يكي بيديگري، سامان نميپذيرد. اگر با «در قرآن انديشيدن» ميتوان بدين رهيافت رسيد كه ميتوان قرآن را انديشيد، نگارنده حتم دارد و به تجربه آموخته است كه «قرآن را انديشيدن»راه را بر «در قرآن انديشيدن» هموارتر ميكند و برخي راهها را هم هموارتر و هم نزديكتر ميكند.
پايان سخن اين كه قرآن كه كتاب شريعت و ديانت است، چونان كتاب طبيعت، هر انديشهاي را به سوي خود ميخواند و هماره براي انديشههاي تيز و شكافنده، آغوشي باز دارد. قرآن به مثابهانسان كاملي است كه هم بايد به ضرورت وجود و حضور او انديشيد (قرآن انديشي) و هم بايد در رفتار و گفتار او انديشهها كرد (در قرآن انديشيدن) و اين دو چنان به يكديگر نيازمندند كه نگارنده بر اين گمان است كه مثلاًاگر به سوره فاتحه از دور و كنار نگاهي نشود، همه نازكانديشيهايي كه در اين سوره مباركه ميشود، دانههاي از هم گسيختهاي است كه تنها قرآنانديشان از عهده به نظم كشيدن آنها برميآيند.
بنابراين «قرآن انديشي» يعني قرآن را در انديشه آوردن، نه انديشه را در قرآن بردن و اين تفاوت به نظر نگارنده بسي مهم و باريك است. اين نوشتار را با عباراتي شيرين و دلكش از كاشف اسرار قرآن، صاحبِ فضل و رشادت، ميبديِ بزرگ به پايان ميبرم:
افلا يتدبرون القرآن… تدبر آن است كه در آخر كارها نظر كني، تا اول و آخر آن به همسازي و راست كني. رب العالمين مي گويد:چرا نشنوند منافقان قرآن را و چرا در آن تفكر و تأمل نكنند؟و در اول و آخر آن ننگرند؟ تا بدانند كه آيات آن به راستي و درستي و پاكي همه به يكديگر ماند و يكديگر را تصديق ميكند،
در آن تناقض و تفاوت نه، و اگر جهانيان همه به هم آيند، و عقلها و علمها همه در هم پيوندند،
تا مثل آن بيارند، نتوانند و عاجز شوند.4
پاورقيها:
1. يكي از تفاوتهايي كه لغويان ميان «معرفت» و «علم» يادآور شدهاند، اين است كه معرفت به اموري تعلق ميگيرد كه وجهي از كليت را دارا باشند، و علم اعم از آن است. بنابراين، معرفت، نوعي اختصاص به كليت و دورنگري دارد و از همين روي است كه خداوند را عارف نمينامند ولي عالم و عليم از اسماي حُسناي اوست؛زيرا دانش و شناخت خداوند، هيچگونه اختصاص و محدوديتي را بر نميتابد و دانش با همه تواناييها و قابليتهايي كه في نفس الامر دارد، نامي از نامهاي اوست.
2. كشف الاسرار و عدّةالابرار، 2/602 و9/188.
3. ر. ك:المنجد، 1/498.
4. كشف الاسرار و عدّةالابرار، 2/603.
رضا بابايي