صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 21

موضوع: ۩✿ ŏ✿۩ چرا امام رضا ولایتعهدی مامون را پذیرفت ؟ ۩✿ ŏ✿۩

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,795
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,206 در 63,582
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    ج. خلع سلاح كردن حضرت رضا
    احتمال ديگر در باب سياست مأمون كه ابتكار از خودش بوده و سياستى در كار بوده، مسأله خلع سلاح كردن خود حضرت رضاست و اين در روايات ما هست كه حضرت رضا روزى به خود مأمون فرمود هدف تو اين است.

    مى‏دانيد وقتى افرادى كه نقش منفى و نقش انتقاد را دارند، به يك دستگاه انتقاد مى‏كنند، يك راه براى اينكه آنها را خلع سلاح كنند اين است كه به خودشان پست بدهند، بعد اوضاع و احوال هر چه كه باشد، وقتى كه مردم ناراضى باشند آنها ديگر نمى‏توانند از نارضايى مردم استفاده كنند و بر عكس، مردم ناراضى عليه خود آنها تحريك مى‏شوند، مردمى كه هميشه مى‏گويند خلافت حق آل على است، اگر آنها خليفه شوند دنيا گلستان خواهد شد، عدالت اينچنين بر پا خواهد شد و از اين حرفها.

    مأمون خواست حضرت رضا را بياورد در منصب ولايتعهد تا بعد مردم بگويند:نه، اوضاع فرقى نكرد، چيزى نشد، و يا [آل على عليه السلام را]متهم كند كه اينها تا دست خودشان كوتاه است اين حرفها را مى‏زنند ولى وقتى كه دست خودشان هم رسيد ديگر ساكت مى‏شوند و حرفى نمى‏زنند.

    بسيار مشكل است كه انسان از ديدگاه تاريخ بتواند از نظر مأمون به يك نتيجه قاطع برسد. آيا ابتكار مأمون بود؟ ابتكار فضل بود؟ اگر ابتكار فضل بود روى چه جهت؟ و اگر ابتكار مأمون بود آيا حسن نيت داشت يا حسن نيت نداشت؟ اگر حسن نيت داشت در آخر برگشت يا برنگشت؟و اگر حسن نيت نداشت سياستش چه بود؟ اينها از نظر تاريخ، امور شبهه‏ناكى است.

    البته اغلب اينها دلايلى دارد ولى يك دلايلى كه بگوييم صد در صد قاطع است نيست و شايد همان حرفى كه شيخ صدوق و ديگران معتقدند[درست باشد] گو اينكه شايد با مذاق امروز شيعه خيلى سازگار نباشد كه بگوييم مأمون از اول صميميت داشت ولى بعدها پشيمان شد، مثل همه اشخاص كه وقتى‏[دچار سختى مى‏شوند تصميمى مبنى بر باز گشت به حق مى‏گيرند اما وقتى رهايى مى‏يابند تصميم خود را فراموش مى‏كنند:]

    فاذا ركبوا فى الفلك دعوا الله مخلصين له الدين فلما نجيهم الى البر اذا هم يشركون (5).

    قرآن نقل مى‏كند كه افرادى وقتى در چهار موجه دريا گرفتار مى‏شوند خيلى خالص و مخلص مى‏شوند، ولى هنگامى كه بيرون آمدند تدريجا فراموش مى‏كنند.

    مأمون هم در آن چهار موجه گرفتار شده بود، اين نذر را كرد، اول هم تصميم گرفت به نذرش عمل كند ولى كم كم يادش رفت و درست از آن طرف برگشت.

    بهتر اين است كه ما مسأله را از وجهه حضرت رضا بررسى كنيم. اگر از اين وجهه بررسى كنيم، مخصوصا اگر مسلمات تاريخ را در نظر بگيريم، به نظر من بسيارى از مسائل مربوط به مأمون هم حل مى‏شود.





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,795
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,206 در 63,582
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    مسلمات تاريخ:

    1. احضار امام از مدينه به مرو

    يكى از مسلمات تاريخ اين است كه آوردن حضرت رضا از مدينه به مرو، با مشورت امام و با جلب نظر قبلى امام نبوده است.

    يك نفر ننوشته كه قبلا در مدينه مكاتبه يا مذاكره‏اى با امام شده بود كه شما را براى چه موضوعى مى‏خواهيم و بعد هم امام به خاطر همان دعوتى كه از او شده بود و براى همين موضوع معين حركت كرد و آمد.

    مأمون امام را احضار كرد بدون اينكه اصلا موضوع روشن باشد. در مرو براى اولين بار موضوع را با امام در ميان گذاشت. نه تنها امام را، عده زيادى از آل ابى طالب را دستور داد از مدينه، تحت نظر و بدون اختيار خودشان حركت دادند[و به مرو]آوردند.

    حتى مسيرى كه براى حضرت رضا انتخاب كرد يك مسير مشخصى بود كه حضرت از مراكز شيعه نشين عبور نكند، زيرا از خودشان مى‏ترسيدند. دستور داد كه حضرت را از طريق كوفه نياورند، از طريق بصره و خوزستان و فارس بياورند به نيشابور. خط سير را مشخص كرده بود.

    كسانى هم كه مأمور اين كار بودند از افرادى بودند كه فوق العاده با حضرت رضا كينه و عداوت داشتند، و عجيب اين است كه آن سردارى كه مأمور اين كار شد به نام «جلودى» يا«جلودى» (ظاهرا عرب هم هست) آنچنان به مأمون وفادار بود و آنچنان با حضرت رضا مخالف بود كه وقتى مأمون در مرو قضيه را طرح كرد او گفت من با اين كار مخالفم. هر چه مأمون گفت:خفه شو، گفت :من مخالفم.

    او و دو نفر ديگر به خاطر اين قضيه به زندان افتادند و بعد هم به خاطر همين قضيه كشته شدند، [به اين ترتيب كه‏]روزى مأمون اينها را احضار كرد، حضرت رضا و عده‏اى از جمله فضل بن سهل ذو الرياستين هم بودند، مجددا نظرشان را خواست، تمام اينها در كمال صراحت گفتند ما صد در صد مخالفيم، و جواب تندى دادند. اولى را گردن زد. دومى را خواست. او مقاومت كرد. وى را نيز گردن زد.

    به همين«جلودى»رسيد (6). حضرت رضا كنار مأمون نشسته بودند. آهسته به او گفتند:از اين صرف نظر كن. جلودى گفت:يا امير المؤمنين!من يك خواهش از تو دارم، تو را به خدا حرف اين مرد را درباره من نپذير.

    مأمون گفت:قسمت عملى است كه هرگز حرف او را در باره‏ات نمى‏پذيرم. (او نمى‏دانست كه حضرت شفاعتش را مى‏كند. )همان جا گردنش را زد. به هر حال حضرت رضا را با اين حال آوردند و وارد مرو كردند. تمام آل ابى طالب را در يك محل جاى دادند و حضرت رضا را در يك جاى اختصاصى، ولى تحت نظر و تحت الحفظ، و در آنجا مأمون اين موضوع را با حضرت در ميان گذاشت. اين يك مسأله كه از مسلمات تاريخ است.





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  4. Top | #13

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,795
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,206 در 63,582
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    2. امتناع حضرت رضا


    گذشته از اين مسأله كه اين موضوع در مدينه با حضرت در ميان گذاشته نشد، در مرو كه در ميان گذاشته شد حضرت شديدا ابا كرد.

    همين ابو الفرج در مقاتل الطالبيين نوشته است كه مأمون، فضل بن سهل و حسن بن سهل را فرستاد نزد حضرت رضا و [ايندو موضوع را مطرح كردند. ] حضرت امتناع كرد و قبول نمى‏كرد. آخرش گفتند: چه مى‏گويى؟!اين قضيه اختيارى نيست، ما مأموريت داريم كه اگر امتناع كنى همين جا گردنت را بزنيم. (علماى شيعه مكرر اين را نقل كرده‏اند. )بعد مى‏گويد:باز هم حضرت قبول نكرد.

    اينها رفتند نزد مأمون. بار ديگر خود مأمون با حضرت مذاكره كرد و باز تهديد به قتل كرد. يكدفعه هم گفت:چرا قبول نمى‏كنى (7) ؟!مگر جدت على بن ابى طالب در شورا شركت نكرد؟!مى‏خواست بگويد كه اين با سنت شما خاندان هم منافات ندارد، يعنى وقتى على عليه السلام آمد در شورا شركت كرد و[در امر انتخاب خليفه‏]دخالت نمود معنايش اين بود كه عجالتا از حقى كه از جانب خدا براى خودش قائل بود صرف نظر كرد و تسليم اوضاع شد تا ببيند شرايط و اوضاع از نظر مردمى چطور است، كار به او واگذار مى‏شود يا نه.

    پس اگر شورا خلافت را به پدرت على مى‏داد قبول مى‏كرد، تو هم بايد قبول كنى. حضرت آخرش تحت عنوان تهديد به قتل كه اگر قبول نكند كشته مى‏شود قبول كرد. البته اين سؤال براى شما باقى است كه آيا ارزش داشت كه امام بر سر يك امتناع از قبول كردن ولايتعهد كشته شود يا نه؟آيا اين نظير بيعتى است كه يزيد از امام حسين مى‏خواست يا نظير آن نيست؟كه اين را بعد بايد بحث كنيم.

    3. شرط حضرت رضا

    يكى ديگر از مسلمات تاريخ اين است كه حضرت رضا شرط كرد و اين شرط را هم قبولاند كه من به اين شكل قبول مى‏كنم كه در هيچ كارى مداخله نكنم و مسؤوليت هيچ كارى را نپذيرم.

    در واقع مى‏خواست مسئووليت كارهاى مأمون را نپذيرد و به قول امروزيها ژست مخالفت را و اينكه ما و اينها به هم نمى‏چسبيم و نمى‏توانيم همكارى كنيم حفظ كند و حفظ هم كرد. (البته مأمون اين شرط را قبول كرد. )لهذا حضرت حتى در نماز عيد شركت نمى‏كرد تا آن جريان معروف رخ داد كه مأمون يك نماز عيدى از حضرت تقاضا كرد.

    امام فرمود:اين بر خلاف عهد و پيمان من است، او گفت:اينكه شما هيچ كارى را قبول نمى‏كنيد مردم پشت سر ما يك حرفهايى مى‏زنند، بايد شما قبول كنيد.

    حضرت فرمود:بسيار خوب، اين نماز را قبول مى‏كنم، كه به شكلى هم قبول كرد كه خود مأمون و فضل پشيمان شدند و گفتند اگر اين برسد به آنجا انقلاب مى‏شود، آمدند جلوى حضرت را گرفتند و ايشان را از بين راه برگرداندند و نگذاشتند كه از شهر خارج شوند.






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  5. Top | #14

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,795
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,206 در 63,582
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    4. طرز رفتار امام پس از مسأله ولايتعهدى


    مسأله ديگر كه اين هم باز از مسلمات تاريخ است، هم سنى‏ها نقل كرده‏اند و هم شيعه‏ها، هم ابو الفرج نقل مى‏كند و هم در كتابهاى ما نقل شده است، طرز رفتار حضرت است بعد از مسأله ولايتعهدى. مخصوصا خطابه‏اى كه حضرت در مجلس مأمون در همان جلسه ولايتعهدى مى‏خواند عجيب جالب است.

    به نظر من حضرت با همين خطبه يك سطر و نيمى ـ كه همه آن را نقل كرده‏اند ـ وضع خودش را روشن كرد. خطبه‏اى مى‏خواند. در آن خطبه نه اسمى از مأمون مى‏برد و نه كوچكترين تشكرى از او مى‏كند. قاعده‏اش اين است كه اسمى از او ببرد و لا اقل يك تشكرى بكند.

    ابو الفرج مى‏گويد بالاخره روزى را معين كردند و گفتند در آن روز مردم بايد بيايند با حضرت رضا بيعت كنند. مردم هم آمدند. مأمون براى حضرت رضا در كنار خودش محلى و مجلسى قرار داد و اول كسى را كه دستور داد بيايد با حضرت رضا بيعت كند پسر خودش عباس بن مأمون بود.

    دومين كسى كه آمد يكى از سادات علوى بود. بعد به همين ترتيب گفت يك عباسى و يك علوى بيايند بيعت كنند و به هر كدام از اينها هم جايزه فراوانى مى‏داد و مى‏رفتند. وقتى آمدند براى بيعت، حضرت دستش را به شكل خاصى رو به جمعيت گرفت.

    مأمون گفت:دستت را دراز كن تا بيعت كنند. فرمود:نه، جدم پيغمبر هم اين جور بيعت مى‏كرد، دستش را اين جور مى‏گرفت و مردم دستشان را مى‏گذاشتند به دستش. بعد خطبا و شعرا ، سخنرانان و شاعران اينها كه تابع اوضاع و احوال هستند آمدند و شروع كردند به خطابه خواندن، شعر گفتن، در مدح حضرت رضا سخن گفتن، در مدح مأمون سخن گفتن، و از اين دو نفر تمجيد كردن.

    بعد مأمون به حضرت رضا گفت:«قم فاخطب الناس و تكلم فيهم» برخيز خودت براى مردم سخنرانى كن. قطعا مأمون انتظار داشت كه حضرت در آنجا يك تأييدى از او و خلافتش بكنند. نوشته است:« فقال بعد حمد الله و الثناء عليه»اول حمد و ثناى الهى را گفت. . (8)

    و در آنجا براى اولين بار اين موضوع عرضه مى‏شود و مأمون پيشنهاد مى‏كند كه‏[حضرت رضا ولايتعهد را بپذيرد. ]صحبت اول مأمون اين است كه من مى‏خواهم خلافت را واگذار كنم. (البته اين خيلى قطعى نيست. ) به هر حال يا ابتدا خلافت را پيشنهاد كرد و بعد گفت اگر خلافت را نمى‏پذيرى ولايتعهد را بپذير، و يا از اول ولايتعهد را عرضه داشت و حضرت رضا شديد امتناع كرد.

    حال منطق حضرت در امتناع چه بوده؟چرا امام امتناع كرد؟البته اينها را ما به صورت يك امر صد در صد قطعى نمى‏توانيم بگوييم ولى در رواياتى كه از خود ما نقل كرده‏اند ـ از جمله در روايت عيون اخبارالرضا ـ ذكر شده است كه وقتى مأمون گفت من اين جور فكر كردم كه خودم را از خلافت عزل كنم و تو را به جاى خودم نصب كنم و با تو بيعت نمايم، امام فرمود:يا تو در خلافت ذى حقى و يا ذى حق نيستى. اگر اين خلافت واقعا از آن توست و تو ذى حقى و اين خلافت يك خلافت الهى است، حق ندارى چنين جامه‏اى را كه خدا براى تن تو تعيين كرده است به غير خودت بدهى، و اما اگر از آن تو نيست باز هم حق ندارى بدهى. چيزى را كه از آن تو نيست تو چرا به كسى بدهى؟!

    معنايش اين است كه اگر خلافت از آن تو نيست تو بايد مثل معاويه پسر يزيد اعلام كنى كه من ذى حق نيستم، و قهرا پدران خودت را تخطئه كنى همان طور كه او تخطئه كرد و گفت:پدران من به نا حق اين جامه را به تن كردند و من هم در اين چند وقت به ناحق اين جامه را به تن كردم. بنا بر اين من مى‏روم، نه اينكه بگويى من خلافت را تفويض و واگذار مى‏كنم. وقتى كه مأمون اين جمله را شنيد فورا به اصطلاح وجهه سخن را تغيير داد و گفت:شما مجبور هستيد.

    سپس مأمون تهديد كرد و در تهديد خود استدلال را با تهديد مخلوط نمود (9). جمله‏اى گفت كه در آن، هم استدلال بود و هم تهديد، و آن اين بود كه گفت:«جدت على بن ابى طالب در شورا شركت كرد(در شوراى شش نفرى)و عمر كه خليفه وقت بود تهديد كرد، گفت:در ظرف سه روز بايد اهل شورا تصميم بگيرند و اگر تصميم‏نگرفتند يا بعضى از آنها از تصميم اكثريت تمرد كردند ابو طلحه انصارى مأمور است كه گردنشان را بزند. »

    خواست بگويد الآن تو در آن وضع هستى كه جدت على در آن وضع بود، من هم در آن وضعى هستم كه عمر بود. تو از جدت پيروى كن و در اين كار شركت نما. در اين جمله تلويحا اين معنا بود كه جدت على با اينكه خلافت را از خودش مى‏دانست چرا در كار شورا شركت كرد؟ اينكه در كار شورا شركت كرد يعنى آمد آنجا تبادل نظر كند كه آيا خلافت را به اين بدهيم يا به آن؟و اين خودش يك نوع تنزلى بود از جد شما على بن ابى طالب كه نيامد سر سختى كند و بگويد شورا يعنى چه؟! خلافت مال من است، اگر همه‏تان كنار مى‏رويد برويد تا من خودم خليفه باشم، اگر نه، من در شورا شركت نمى‏كنم. اينكه در شورا شركت كرد معنايش اين است كه از حق مسلم و قطعى خود صرف نظر كرد و خود را جزء اهل شورا قرار داد.

    تو الآن وضعت در اينجا نظير وضع على بن ابى طالب است. اين ، جنبه استدلال قضيه بود. اما جنبه تهديدش: عمر خليفه‏اى بود كه كارهايش براى عصر و زمان تقريبا سند شمرده مى‏شد. مأمون خواست بگويد كه اگر من تصميم شديدى بگيرم جامعه از من مى‏پذيرد ، مى‏گويند او همان تصميمى را گرفت كه خليفه دوم گرفت، او گفت مصلحت مسلمين شوراست و اگر كسى از آن تخلف كند گردنش را بزنيد، من هم به حكم اينكه خليفه هستم چنين فرمانى را مى‏دهم، مى‏گويم مصلحت مسلمين اين است كه على بن موسى ولايتعهد را بپذيرد، اگر تخلف كند، به حكم اينكه خليفه هستم گردنش را مى‏زنم. استدلال را با تهديد مخلوط كرد.

    پس يكى ديگر از مسلمات تاريخ اين مسأله است كه حضرت رضا [از قبول ولايتعهد مأمون‏] امتناع كرده است ولى بعد با تهديد به قتل پذيرفته است.

    مسأله سوم كه اين هم جزء قطعيات و مسلمات است اين است كه امام از اول با مأمون شرط كرد كه من در كارها مداخله نكنم، يعنى عملا جزء دستگاه نباشم ، حالا اسم مى‏خواهد ولايتعهد باشد ، باشد ، سكه به نام من مى‏خواهند بزنند، بزنند، خطبه به نام مى‏خواهند بخوانند ، بخوانند ، ولى در كارها عملا مرا شريك نكن، كارى را عملا به عهده من نگذار، نه در كار قضا و داد گسترى دخالتى داشته باشم ، نه در عزل و نصبها و نه در هيچ كار ديگرى (10).

    در همان مراسم تشريفاتى نيز امام طورى رفتار كرد كه آن ناچسبى خودش به دستگاه مأمونى را ثابت كرد. آن جمله‏اى كه در اولين خطابه ولايتعهدش خواند به نظر من خيلى عجيب و با ارزش است. آن مجلس عظيم را مأمون تشكيل مى‏دهد و تمام سران مملكتى از وزرا و سران سپاه و شخصيتها را دعوت مى‏كند و همه با لباسهاى سبزـ كه شعارى بود كه آن وقت مقرر كردند ـ شركت مى‏كنند (11).

    اول كسى را كه دستور داد بيايد با حضرت رضا به عنوان ولايتعهد بيعت كند پسرش عباس بن مأمون بود كه ظاهرا قبلا وليعهد يا نامزد ولايتعهد بود، و بعد ديگران يك يك آمدند و بيعت كردند. سپس شعرا و خطبا آمدند و شعرهاى بسيار عالى خواندند و خطابه‏هاى بسيار غرا انشاء كردند.

    بعد قرار شد خود حضرت خطابه‏اى بخواند. حضرت برخاست و در يك سطر و نيم فقط، صحبت كرد كه جملاتش در واقع ايراد به تمام كارهاى آنها بود. مضمونش اين است:«ما (يعنى ما اهل بيت، ما ائمه)حقى داريم بر شما مردم به اينكه ولى امر شما باشيم: معنايش اين است كه اين حق اصلا مال ما هست و چيزى نيست كه مأمون بخواهد به ما واگذار كند. و شما در عهده ما حقى داريد.

    حق شما اين است كه ما شما را اداره كنيم. و هر گاه شما حق ما را به ما داديد ـ يعنى هر وقت شما ما را به عنوان خليفه پذيرفتيد ـ بر ما لازم مى‏شود كه آن وظيفه خودمان را درباره شما انجام دهيم، و السلام» (12). دو كلمه:«ما حقى داريم و آن خلافت است، شما حقى داريد به عنوان مردمى كه خليفه بايد آنها را اداره كند، شما مردم بايد حق ما را به ما بدهيد، و اگر شما حق ما را به ما بدهيد ما هم در مقابل شما وظيفه‏اى داريم كه بايد انجام دهيم، و وظيفه خودمان را انجام مى‏دهيم. » نه تشكرى از مأمون و نه حرف ديگرى، و بلكه مضمون بر خلاف روح جلسه ولايتعهدى است.

    بعد هم اين جريان همين طور ادامه پيدا مى‏كند، حضرت رضا يك وليعهد به اصطلاح تشريفاتى است كه حاضر نيست در كارها مداخله كند و در يك مواردى هم كه اجبارا مداخله مى‏كند به شكلى مداخله مى‏كند كه منظور مأمون تأمين نمى‏شود ، مثل همان قضيه نماز عيد خواندن كه مأمون مى‏فرستد نزد حضرت و حضرت مى‏گويد:ما با تو قرار داريم كه من در هيچ كار مداخله نكنم.

    مى‏گويد آخر اينكه تو در هيچ كار مداخله نمى‏كنى مردم مرا متهم مى‏كنند، حال اين يك كار مانعى ندارد، حضرت مى‏فرمايد:اگر بخواهم اين كار را بكنم بايد به رسم جدم عمل كنم نه به آن رسمى كه امروز معمول است. مأمون مى‏گويد بسيار خوب. امام از خانه خارج مى‏شود. چنان غوغايى در شهر بپا مى‏شود كه در وسط راه مى‏آيند حضرت را بر مى‏گردانند.

    بنابر اين تا اين مقدار مسأله مسلم است كه حضرت رضا را بالاجبار [به مرو] آورده‏اند و عنوان ولايتعهد را به او تحميل كرده‏اند، تهديد به قتل كرده‏اند و حضرت بعد از تهديد به قتل قبول كرده به اين شرط كه در كارها عملا مداخله نكند، و بعد هم عملا مداخله نكرده و طورى خودش را كنار كشيده كه ثابت كرده است كه خلاصه ما به اينها نمى‏چسبيم و اينها هم به ما نمى‏چسبند.







    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  6. Top | #15

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,795
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,206 در 63,582
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    مسائل مشكوك

    اما مسائلى كه عرض كرديم مشكوك است. در اينجا قضاياى مشكوك زياد است. اينجاست كه علما و اهل تاريخ، اجتهادشان اختلاف پيدا كرده. اصلا اين مسأله ولايتعهد چه بود؟ چطور شد كه مأمون حاضر شد حضرت رضا را از مدينه بخواهد براى ولايتعهد، و خلافت را به او تفويض كند، از خاندان عباسى بيرون ببرد و تحويل خاندان علوى بدهد؟

    آيا اين ابتكار از خودش بود يا از فضل بن سهل ذو الرياستين سرخسى و او بر مأمون تحميل كرده بود از باب اينكه وزير بسيار مقتدرى بود و لشكريان مأمون كه اكثريت قريب به اتفاقشان ايرانى بودند تحت نظر اين وزير بودند و او هر نظرى كه داشت مى‏توانست تحميل كند. حال او چرا اين كار را كرد؟

    بعضى ـ كه البته اين احتمال خيلى ضعيف است گو اينكه افرادى مثل«جرجى زيدان» و حتى«ادوارد براون» قبول كرده‏اند ـ مى‏گويند:اصلا فضل بن سهل شيعه بوده‏[و در اين موضوع‏]حسن نيت داشت و مى‏خواست واقعا خلافت را [به خاندان علوى‏]منتقل كند. اگر اين فرض صحيح باشد بايد حضرت رضا با فضل بن سهل همكارى كند ، به جهت اينكه وسيله كاملا آماده شده است كه خلافت به علويين منتقل شود، و حتى نبايد بگويد من قبول نمى‏كنم تا تهديد به قتلش كنند و بعد هم كه قبول كرد بگويد بايد جنبه تشريفاتى داشته باشد، من در كارها مداخله نمى‏كنم، بلكه بايد جدا قبول كند، در كارها هم مداخله نمايد و مأمون را عملا از خلافت خلع يد كند.

    البته اينجا يك اشكال هست و آن اين كه اگر فرض هم كنيم كه با همكارى حضرت رضا و فضل بن سهل مى‏شد مأمون را از خلافت خلع كرد، چنين نبود كه ديگر اوضاع خلافت رو به راه باشد، چون خراسان جزئى از مملكت اسلامى بود، همين قدر كه به مرز رى مى‏رسيديم، از آنجا به آن طرف، يعنى قسمت عراق كه قبلا دار الخلافه بود، و نيز حجاز و يمن و مصر و سوريه وضع ديگرى داشت، آنها كه تابع تمايلات مردم ايران و مردم خراسان نبودند و بلكه تمايلاتى بر ضد اينها داشتند.

    يعنى اگر فرض هم مى‏كرديم كه اين قضيه به همين شكل بود و عملى مى‏شد، حضرت رضا در خراسان خليفه بود، بغداد در مقابلش محكم مى‏ايستاد، همچنانكه تا خبر ولايتعهد حضرت رضا به بغداد رسيد و بنى العباس در بغداد فهميدند كه مأمون چنين كارى كرده است فورا نماينده مأمون را معزول كردند و با يكى از بنى العباس به نام ابراهيم بن شكله با اينكه صلاحيتى هم نداشت بيعت كردند و اعلام طغيان نمودند، گفتند ما هرگز زير بار علويين نمى‏رويم، اجداد ما صد سال است كه زحمت كشيده‏اند، جان كنده‏اند، حالا يكدفعه خلافت را تحويل علويين بدهيم؟! بغداد قيام مى‏كرد و به دنبال آن خيلى جاهاى ديگر نيز قيام مى‏كردند.

    ولى اين يك فرض است و تازه اصل فرض درست نيست، يعنى اين حرف قابل قبول نيست كه فضل بن سهل ذو الرياستين شيعى بود و روى اخلاص و ارادت به حضرت رضا چنين كارى كرد. اولا اينكه ابتكار از او باشد محل ترديد است. ثانيا:به فرض اينكه ابتكار از او باشد، اينكه او احساسات شيعى داشته باشد سخت محل ترديد است.

    آنچه احتمال بيشتر قضيه است اين است كه فضل بن سهل كه تازه مسلمان شده بود مى‏خواست به اين وسيله ايران را برگرداند به ايران قبل از اسلام (13)، فكر كرد الآن ايرانيها قبول نمى‏كنند چون واقعا مسلمان و معتقد به اسلام هستند و همين قدر كه اسم مبارزه با اسلام در ميان بيايد با او مخالفت مى‏كنند. با خود انديشيد كه كلك خليفه عباسى را به دست مردى كه خود او وجهه‏اى دارد بكند، حضرت رضا را عجالتا بياورد روى كار و بعد ايشان را از خارج دچار دشواريهاى مخالفت بنى العباس كند، و از داخل هم خودش زمينه را فراهم نمايد براى برگرداندن ايران به دوره قبل از اسلام ودوره زردشتيگرى.

    اگر اين فرض درست باشد، در اينجا وظيفه حضرت رضا همكارى با مأمون است براى قلع و قمع كردن خطر بزرگتر، يعنى خطر فضل بن سهل براى اسلام صد درجه بالاتر از خطر مأمون است براى اسلام، زيرا بالاخره مأمون هر چه هست يك خليفه مسلمان است.








    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  7. Top | #16

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,795
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,206 در 63,582
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    يك مطلب ديگر را هم بايد عرض كنم و آن اين است كه ما نبايد اين جور فكر كنيم كه همه خلفايى كه با ائمه مخالف بودند يا آنها را شهيد كردند در يك عرض هستند، بنا بر اين چه فرقى ميان يزيد بن معاويه و مأمون است؟تفاوت از زمين تا آسمان است.

    مأمون در طبقه خودش يعنى در طبقه خلفا و سلاطين، هم از جنبه علمى و هم از جنبه‏هاى ديگر يعنى حسن سياست، عدالت نسبى و ظلم نسبى، و از نظر حسن اداره و مفيد بودن به حال مردم، از بهترين خلفا و سلاطين است.

    مردى بود بسيار روشنفكر. اين تمدن عظيم اسلامى كه امروز مورد افتخار ماست به دست همين هارون و مأمون به وجود آمد، يعنى اينها يك سعه نظر و يك روشنفكرى فوق العاده داشتند كه بسيارى از كارهايى كه كردند امروز اسباب افتخار دنياى اسلام است. مسأله«الملك عقيم»و اينكه مأمون به خاطر ملك و سلطنت بر ضد عقيده خودش قيام كرد و همان امامى را كه به او اعتقاد داشت مسموم كرد يك مطلب است، و ساير قسمتها مطلب ديگر.

    به هر حال اگر واقعا مطلب اين باشد كه مسأله ولايتعهد ابتكار فضل بن سهل بوده و فضل بن سهل نيز همين طور كه قرائن نشان مى‏دهد[سوء نيت داشته است، در اين صورت امام مى‏بايست طرف مأمون را بگيرد.]روايات ما اين مطلب را تأييد مى‏كند كه حضرت رضا از فضل بن سهل بيشتر تنفر داشت تا مأمون، و در مواردى كه ميان فضل بن سهل و مأمون اختلاف پيش مى‏آمد، حضرت طرف مأمون را مى‏گرفت.

    در روايات ما هست كه فضل بن سهل و يك نفر ديگر به نام هشام بن ابراهيم آمدند نزد حضرت رضا و گفتند كه خلافت حق شماست، اينها همه‏شان غاصبند، شما موافقت كنيد، ما مأمون را به قتل مى‏رسانيم و بعد شما رسما خليفه باشيد. حضرت به شدت اين دو نفر را طرد كرد.

    اينها بعد فهميدند كه اشتباه كرده‏اند، فورا رفتند نزد مأمون، گفتند:ما نزد على بن موسى بوديم، خواستيم او را امتحان كنيم، اين مسأله را به او عرضه داشتيم تا ببينيم كه او نسبت به تو حسن نيت دارد يا نه. ديديم نه، حسن نيت دارد. به او گفتيم بيا با ما همكارى كن تا مأمون را بكشيم، او ما را طرد كرد. و بعد حضرت رضا در ملاقاتى كه با مأمون داشتندـو مأمون هم سابقه ذهنى داشتـقضيه را طرح كردند و فرمودند اينها آمدند و دروغ مى‏گويند، جدى مى‏گفتند، و بعد حضرت به مأمون فرمود كه از اينها احتياط كن.

    مطابق اين روايات، على بن موسى الرضا خطر فضل بن سهل را از خطر مأمون بالاتر و شديدتر مى‏دانسته است. بنا بر اين فرض‏[كه ابتكار ولايتعهد از فضل بن سهل بوده است‏] (14) حضرت رضا اين ولايتعهدى را كه به دست اين مرد ابتكار شده است خطرناك مى‏داند، مى‏گويد نيت سوئى در كار است، اينها آمده‏اند مرا وسيله قرار دهند براى برگرداندن ايران از اسلام به مجوسى‏گرى.

    پس ما روى فرض صحبت مى‏كنيم. اگر ابتكار از فضل باشد و او واقعا شيعه باشد(آن طور كه برخى از مورخين اروپايى گفته‏اند)حضرت رضا بايد با فضل همكارى مى‏كرد عليه مأمون، و اگر اين روح زردشتيگرى در كار بوده، بر عكس بايد با مأمون همكارى مى‏كرد عليه اينها تا كلك اينها كنده شود. روايات ما اين دوم را بيشتر تأييد مى‏كند، يعنى فرضا هم ابتكار از فضل نبوده، اينكه حضرت رضا با فضل ميانه خوبى نداشت و حتى مأمون را از خطر فضل مى‏ترساند، از نظر روايات ما امر مسلمى است.

    فرضيه ديگر اين است كه اصلا ابتكار از فضل نبوده، ابتكار از خود مأمون بوده است. اگر ابتكار از خود مأمون بوده، مأمون چرا اين كار را كرد؟آيا حسن نيت داشت يا سوء نيت؟اگر حسن نيت داشت آيا تا آخر بر حسن نيت خود باقى بود يا در اواسط تغيير نظر پيدا كرد؟اينكه بگوييم مأمون حسن نيت داشت و تا آخر هم بر حسن نيت خود باقى بود سخن غير قابل قبولى است.

    هرگز چنين چيزى نبوده. حد اكثر اين است كه بگوييم در ابتدا حسن نيت داشت ولى در انتها تغيير عقيده داد. عرض كرديم كه شيخ صدوق و ظاهرا شيخ مفيد هم‏[بر اين عقيده بوده‏اند]. شيخ صدوق در كتاب عيون اخبار الرضا عقيده‏اش اين است كه مأمون در ابتدا حسن نيت داشت، واقعا نذرى كرده بود، در آن گرفتار شديدى كه با برادرش امين پيدا كرد نذر كرد كه اگر خدا او را بر برادرش امين پيروز كند خلافت را به اهلش برگرداند، و اينكه حضرت رضا[از قبول‏ولايتعهد]امتناع كرد از اين جهت بود كه مى‏دانست كه او تحت تأثير احساسات آنى قرار گرفته و بعد پشيمان مى‏شود، شديد هم پشيمان مى‏شود.

    البته بيشتر علما با اين نظر شيخ صدوق و ديگران موافق نيستند و معتقدند كه مأمون از اول حسن نيت نداشت و يك نيرنگ سياسى در كار بود. حال نيرنگ سياسى‏اش چه بود؟آيا مى‏خواست نهضتهاى علويين را به اين وسيله فرو بنشاند؟و آيا مى‏خواست به اين وسيله حضرت رضا را بدنام كند؟چون اينها در كنار كه بودند به صورت يك شخص منتقد بودند.

    خواست حضرت را داخل دستگاه كند و بعد ناراضى درست كند، همين طور كه در سياستها اغلب اين كار را مى‏كنند، براى اينكه يك منتقد فعال وجيه المله‏اى را خراب كنند مى‏آيند پستى به او مى‏دهند و بعد در كار او خرابكارى مى‏كنند، از يك طرف پست به او مى‏دهند و از طرف ديگر در كارهايش اخلال مى‏كنند تا همه كسانى كه به او طمع بسته بودند از او برگردند.

    در روايات ما اين مطلب هست كه حضرت رضا در يكى از سخنانشان به مأمون فرمودند:«من مى‏دانم تو مى‏خواهى به اين وسيله مرا خراب كنى»كه مأمون عصبانى و ناراحت شد و گفت:اين حرفها چيست كه تو مى‏گويى؟!چرا اين نسبتها را به ما مى‏دهى؟!








    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  8. Top | #17

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,795
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,206 در 63,582
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    بررسى فرضيه‏ها

    در ميان اين فرضها، در يك فرض البته وظيفه حضرت رضا همكارى شديد بوده، و آن فرض همان است كه فضل شيعه بوده و ابتكار در دست او بوده است. بنا بر اين فرض، ايرادى بر حضرت رضا از اين نظر نيست كه چرا ولايتعهد را قبول كرد، اگر ايرادى باشد از اين نظر است كه چرا جدى قبول نكرد. ولى ما از همين جا بايد بفهميم كه قضيه به اين شكل نبوده است.

    حال ما از نظر يك شيعه نمى‏گوييم، از نظر يك آدم به اصطلاح بى‏طرف مى‏گوييم:حضرت رضا يا مرد دين بود يا مرد دنيا. اگر مرد دين بود بايد وقتى كه مى‏بيند چنين زمينه‏اى‏[براى انتقال خلافت از بنى العباس به خاندان علوى‏]فراهم شده‏[با فضل‏]همكارى كند، و اگر مرد دنيا بود باز بايد با او همكارى مى‏كرد. پس اينكه حضرت همكارى نكرده و او را طرد نموده دليل بر اين است كه اين فرض غلط است.

    اما اگر فرض اين باشد كه ابتكار از ذو الرياستين است و او قصدش قيام عليه اسلام بوده، كار حضرت رضا صد در صد صحيح است، يعنى حضرت در ميان دو شر، آن شر كوچكتر را انتخاب كرده و در آن شر كوچكتر(همكارى با مأمون) هم به حداقل ممكن اكتفا نموده است.


    اشكال، بيشتر در آنجايى است كه بگوييم ابتكار از خود مأمون بوده است. اينجاست كه شايد اشخاصى بگويند وظيفه حضرت رضا اين بود كه وقتى مأمون او را دعوت به همكارى مى‏كند و سوء نيت هم دارد، مقاومت كند، و اگر مى‏گويد تو را مى‏كشم، بگويد بكش. بايد حضرت رضا مقاومت مى‏كرد و به كشته شدن از همان ابتدا راضى مى‏شد، و حاضر مى‏گرديد كه او را بكشند و به هيچ وجه همان ولايتعهد ظاهرى و تشريفاتى و نچسب را نمى‏پذيرفت.

    اينجاست كه بايد قضاوت شود كه آيا امام بايد همين كار را مى‏كرد يا بايد قبول مى‏كرد؟مسأله‏اى است از نظر شرعى: مى‏دانيم كه خود را به كشتن دادن يعنى كارى كردن كه منجر به قتل خود شود، گاهى جايز مى‏شود اما در شرايطى كه اثر كشته شدن بيشتر باشد از زنده ماندن ، يعنى امر داير باشد كه يا شخص كشته شود و يا فلان مفسده بزرگ را متحمل گردد، مثل قضيه امام حسين. از امام حسين براى يزيد بيعت مى‏خواستند و براى اولين بار بود كه مسأله ولايتعهد را معاويه عملى مى‏كرد.

    حضرت امام حسين كشته شدن را بر اين بيعت كردن ترجيح داد، و بعلاوه امام حسين در شرايطى قرار گرفته بود كه دنياى اسلام احتياج به يك بيدارى و يك اعلام امر به معروف و نهى از منكر داشت و لو به قيمت خون خودش باشد، اين كار را كرد و نتيجه‏هايى هم گرفت. اما آيا شرايط امام رضا نيز همين طور بود؟يعنى واقعا براى حضرت رضا كه بر سر دو راه قرار گرفته بود جايز بود[كه خود را به كشتن دهد؟]

    يك وقت كسى به جايى مى‏رسد كه بدون اختيار خودش او را مى‏كشند، مثل قضيه مسموميت كه البته قضيه مسموميت از نظر روايات شيعه يك امر قطعى است ولى از نظر تاريخ قطعى نيست. بسيارى از مورخينـحتى مورخين شيعه مثل مسعودى (15) ـ معتقدند كه حضرت رضا به اجل طبيعى از دنيا رفته و كشته نشده است.

    حال بنا بر عقيده معروفى كه ميان شيعه هست و آن اين است كه مأمون حضرت رضا را مسموم كرد، بسيار خوب، انسان يك وقت در شرايطى قرار مى‏گيرد كه بدون اختيار خودش مسموم مى‏شود، ولى يك وقت در شرايطى قرار مى‏گيرد كه ميان يكى از دو امر مختار و مخير است، خودش بايد انتخاب كند، يا كشته شدن را و يا اختيار اين كار را. نگوييد عاقبت همه مى‏ميرند.

    اگر من يقين داشته باشم كه امروز غروب مى‏ميرم ولى الآن مرا مخير كنند ميان انتخاب يكى از دو كار، يا كشته بشوم يا فلان كار را انتخاب كنم، آيا در اينجا من مى‏توانم بگويم من كه غروب مى‏ميرم، اين چند ساعت ديگر ارزش ندارد؟نه، باز من بايد حساب كنم كه در همين مقدار كه مى‏توانم زنده بمانم آيا اختيار آن طرف اين ارزش را دارد كه من حيات خودم را به دست خودم از دست بدهم؟

    حضرت رضا مخير مى‏شود ميان يكى از دو كار:يا چنين ولايتعهدى راـكه من تعبير مى‏كنم به«ولايتعهد نچسب»و از مسلمات تاريخ استـبپذيرد و يا كشته شدن كه بعد هم تاريخ بيايد او را محكوم كند. به نظر من مسلم اولى را بايد انتخاب كند. چرا آن را انتخاب نكند؟!صرف همكارى كردن با شخصى مثل مأمون كه ما مى‏دانيم گناه نيست، نوع همكارى كردن مهم است.








    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  9. Top | #18

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,795
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,206 در 63,582
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    همكارى با خلفا از نظر ائمه اطهار


    مى‏دانيم كه در همان زمان خلفاى عباسى، با آنهمه مخالفت شديدى كه ائمه ما با خلفا داشتند[و افراد را از همكارى با آنها منع مى‏كردند، در موارد خاصى همكارى با دستگاه آنها را به خاطر نيل به برخى اهداف اسلامى تجويز و بلكه تشويق مى‏نمودند. ]صفوان جمالـكه شيعه موسى بن جعفر استـشترهايش را براى سفر حج به هارون كرايه مى‏دهد. مى‏آيد خدمت موسى بن جعفر. حضرت به او مى‏گويد:تو همه چيزت خوب است الا يك چيزت. مى‏گويد چى؟ مى‏فرمايد: چرا شترهايت را به هارون كرايه دادى؟مى‏گويد من كه كار بدى نكردم، براى سفر حج بود، براى كار بدى نبود.

    فرمود:براى سفر حج هم‏[نبايد چنين مى‏كردى. ] بعد فرمود:لا بد پس كرايه‏اش باقى مانده است كه بعد بايد بگيرى. عرض كرد: بله، فرمود: و لا بد اگر به تو بگويند چنانچه هارون همين الآن از بين برود راضى هستى يا راضى نيستى، دلت مى‏خواهد كه طلب تو را بدهد و بعد بميرد. اين مقدار راضى به بقاى او هستى.

    گفت:بله. فرمود:همين مقدار راضى بودن به بقاى ظالم گناه است. صفوان كه يك شيعه خالص است ولى سوابق زيادى با هارون دارد فورا رفت تمام وسايل كار خود را يكجا فروخت. (او حمل و نقل دار بود). به هارون خبر دادند كه صفوان هر چه شتر و وسايل حمل و نقل داشته همه را يكجا فروخته است. هارون احضارش كرد.

    گفت چرا اين كار را كردى؟ گفت:ديگر پير شده‏ام و از كار مانده‏ام، نمى‏توانم بچه‏هايم را خوب اداره كنم، فكر كردم كه ديگر از اين كار به كلى صرف نظر كنم. هارون گفت:راستش را بگو. گفت:همين است.

    هارون خيلى زيرك بود، گفت:آيا مى‏خواهى بگويم قضيه چيست؟من فكر مى‏كنم بعد از اينكه تو با من اين قرار داد معامله را بستى موسى بن جعفر به تو اشاره‏اى كرده. گفت:نه، اين حرفها نيست. گفت بيخود انكار نكن. اگر آن سوابق چندين ساله‏اى كه من با تو دارم نبود همين جا دستور مى‏دادم گردنت را بزنند.

    همين ائمه كه همكارى‏[با خلفا]را تا اين حد نهى مى‏كنند و ممنوع مى‏شمارند، در عين حال اگر كسى همكارى‏اش به نفع جامعه مسلمين باشد، آنجا كه مى‏رود از مظالم و شرور بكاهد، يعنى در جهت هدف و مسلك خود فعاليت كندـنه آن كارى كه صفوان جمال كرد كه فقط تأييد و همكارى استـاين همكارى را جايز مى‏دانند.

    يك وقت يك كسى مى‏رود پستى را در دستگاه ظلم اشغال مى‏كند براى اينكه از اين پست و مقام حسن استفاده كند. اين همان چيزى است كه فقه ما اجازه مى‏دهد، سيره ائمه اجازه مى‏دهد، قرآن هم اجازه مى‏دهد.








    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  10. Top | #19

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,795
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,206 در 63,582
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    استدلال حضرت رضا


    برخى به حضرت رضا اعتراض كردند كه چرا همين مقدار اسم تو آمد جزء اينها؟فرمود:آيا پيغمبران شأنشان بالاتر است يا اوصياء پيغمبران؟گفتند: پيغمبران.

    فرمود:يك پادشاه مشرك بدتر است يا يك پادشاه مسلمان فاسق؟گفتند:پادشاه مشرك. فرمود:آن كسى كه همكارى را با تقاضا بكند بالاتر است يا كسى كه به زور به او تحميل كنند؟گفتند:آن كسى كه با تقاضا بكند. فرمود :يوسف صديق پيغمبر است، عزيز مصر كافر و مشرك بود، و يوسف خودش تقاضا كرد كه: اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم (16)، چون مى‏خواست پستى را اشغال كند كه از آن پست حسن استفاده كند. تازه عزيز مصر كافر بود، مأمون مسلمان فاسقى است، يوسف پيغمبر بود، من وصى پيغمبر هستم، او پيشنهاد كرد و مرا مجبور كردند. صرف اين قضيه كه نمى‏شود مورد ايراد واقع شود.

    حال، حضرت موسى بن جعفرى كه صفوان جمال را كه صرفا همكارى مى‏كند ووجودش فقط به نفع آنهاست شديد منع مى‏كند و مى‏فرمايد:چرا تو شترهايت را به هارون اجاره مى‏دهى، على بن يقطين را كه محرمانه با او سر و سرى دارد و شيعه است و تشيع خودش را كتمان مى‏كند تشويق مى‏نمايد كه حتما در اين دستگاه باش، ولى كتمان كن و كسى نفهمد كه تو شيعه هستى، وضو را مطابق وضوى آنها بگير، نماز را مطابق نماز آنها بخوان، تشيع خودت را به اشد مراتب مخفى كن، اما در دستگاه آنها باش كه بتوانى كار بكنى.

    اين همان چيزى است كه همه منطقها اجازه مى‏دهد. هر آدم با مسلكى به افراد خودش اجازه مى‏دهد كه با حفظ مسلك خود و به شرط اينكه هدف، كار براى مسلك خود باشد نه براى طرف، [وارد دستگاه دشمن شوند]يعنى آن دستگاه را استخدام كنند براى هدف خودشان، نه دستگاه، آنها را استخدام كرده باشد براى هدف خود. شكلش فرق مى‏كند، يكى جزء دستگاه است، نيروى او صرف منافع دستگاه مى‏شود، و يكى جزء دستگاه است، نيروى دستگاه را در جهت مصالح و منافع آن هدف و ايده‏اى كه خودش دارد استخدام مى‏كند.

    به نظر من اگر كسى بگويد اين مقدار هم نبايد باشد، اين يك تعصب و يك جمود بى جهت است. همه ائمه اين جور بودند كه از يك طرف، شديد همكارى با دستگاه خلفاى بنى اميه و بنى العباس را نهى مى‏كردند و هر كسى كه عذر مى‏آورد كه آقا بالاخره ما نكنيم كس ديگر مى‏كند.

    مى‏گفتند همه نكنند، اين كه عذر نشد، وقتى هيچ كس نكند كار آنها فلج مى‏شود، و از طرف ديگر افرادى را كه آنچنان مسلكى بودند كه وقتى در دستگاه خلفاى اموى يا عباسى بودند در واقع دستگاه را براى هدف خودشان استخدام مى‏كردند تشويق مى‏كردند چه تشويقى!مثل همين«على بن يقطين»يا«اسماعيل بن بزيع»، و رواياتى كه ما در مدح و ستايش چنين كسانى داريم حيرت آور است، يعنى اينها را در رديف اولياء الله درجه اول معرفى كرده‏اند. رواياتش را شيخ انصارى در مكاسب در مسأله«ولايت جائر»نقل كرده است.








    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  11. Top | #20

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,795
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,206 در 63,582
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    ولايت جائر

    مسأله‏اى داريم در فقه به نام«ولايت جائر» يعنى قبول پست از ناحيه ظالم. قبول پست از ناحيه ظالم فى حد ذاته حرام است ولى فقها گفته‏اند همين كه فى حد ذاته حرام است در مواردى مستحب مى‏شود و در مواردى واجب. نوشته‏اند اگر تمكن از امر به معروف و نهى از منكر ـ كه امر به معروف و نهى از منكر در واقع يعنى خدمت ـ متوقف باشد بر قبول پست از ناحيه ظالم، پذيرفتن آن واجب است.

    منطق هم همين را قبول مى‏كند، زيرا اگر بپذيريد مى‏توانيد در جهت هدفتان كار كنيد و خدمت نماييد، نيروى خودتان را تقويت و نيروى دشمنتان را تضعيف كنيد. من خيال نمى‏كنم اهل مسلكهاى ديگر، همانها كه مادى و ماترياليست و كمونيست هستند اين گونه قبول پست از دشمن و ضد خود را انكار كنند، مى‏گويند:بپذير ولى كار خودت را بكن.

    ما مى‏بينيم در مدتى كه حضرت رضا ولايتعهد را قبول كردند كارى به نفع آنها صورت نگرفت، به نفع خود حضرت صورت گرفت. صفوف، بيشتر مشخص شد. بعلاوه حضرت در پست ولايتعهدى به طور غير رسمى شخصيت علمى خود را ثابت كرد كه هيچ وقت ديگر ثابت نمى‏شد.

    در ميان ائمه، به اندازه‏اى كه شخصيت علمى حضرت رضا و حضرت امير ثابت شده و حضرت صادق هم در يك جهت ديگرى شخصيت علمى هيچ امام ديگرى ثابت نشده است، حضرت امير به واسطه همان چهار پنج سال خلافت، آن خطبه‏ها و آن احتجاجات كه باقى ماند.

    حضرت صادق به واسطه آن مهلتى كه جنگ بنى العباس و بنى الاميه با يكديگر به وجود آورد كه حضرت حوزه درس چهار هزار نفرى تشكيل داد، و حضرت رضا براى همين چهار صباح ولايتعهد و آن خاصيت علم دوستى مأمون و آن جلسات عجيبى كه مأمون تشكيل مى‏داد، و از ماديين گرفته تا مسيحيها، يهوديها، مجوسيها، صابئيها و بوداييها، علماى همه مذاهب را جمع مى‏كرد و حضرت رضا را مى‏آورد و حضرت با اينها صحبت مى‏كرد، و واقعا حضرت رضا در آن مجالسـكه اينها در كتابهاى احتجاجات هستـهم شخصيت علمى خود را ثابت كرد و هم به نفع اسلام خدمت نمود، در واقع از پست ولايتعهد يك استفاده غير رسمى كرد، آن شغلها را نپذيرفت ولى استفاده اين چنينى هم كرد.









    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi