پي نوشت :
1ـ البته نمىخواهم مثل خيلى از به اصطلاح ايران پرستان از برامكه دفاع كنم چون ايرانى هستند. آنها هم در رديف همينها بودند، برامكه هم با خلفايى مثل هارون از نظر روحى و از نظر انسانى كوچكترين تفاوتى نداشتند.
2ـ البته اين از نظر همه تواريخ قطعى نيست ولى در بسيارى از تواريخ اين طور است.
3ـ نه به معنى مشوق علما.
4ـ مأمون وزيرى دارد به نام فضل بن سهل. دو برادرند:حسن بن سهل و فضل بن سهل. ايندو ايرانى خالص و مجوسى الاصل هستند. در زمان برامكه كه نسل قبل بودهاندـفضل بن سهلـ كه با هوش و زرنگ و تحصيلكرده بود و مخصوصا از علم نجوم اطلاعاتى داشت آمد به دستگاه برامكه و به دست آنها مسلمان شد. (بعضى گفتهاند پدرشان مسلمان شد و بعضى گفتهاند نه، خود اينها مجوسى بودند، همان جا مسلمان شدند. ) بعد كارش بالا گرفت، رسيد به آنجا كه وزير مأمون شد و دو منصب را در آن واحد اشغال كرد. اولا وزير بود(وزير آن وقت مثل نخست وزير امروز بود، يعنى همه كاره بود، چون هيئت وزرا كه نبود، يك نفر وزير بود كه بعد از خليفه قدرتها در اختيار او بود. )و علاوه بر اين به اصطلاح امروز رئيس ستاد و فرمانده كل ارتش بود. اين بود كه به او«ذو الرياستين»مىگفتند، هم داراى منصب وزارت و هم داراى فرماندهى كل قوا. لشكر مأمون، همه، ايرانى هستند(عرب در اين سپاه بسيار كم است) چون مأمون در خراسان بود، جنگ امين و مأمون هم جنگ عرب و ايرانى بود، اعراب طرفدار امين بودند و ايرانيها و بالاخص خراسانيها (مركز، خراسان بود) طرفدار مأمون. مأمون از طرف مادر ايرانى است. مسعودى، هم در مروج الذهب و هم در التنبيه و الاشراف نوشته استـو ديگران هم نوشتهاندـكه مادر مأمون يك زن بادقيسى بود.
كار به جايى رسيد كه فضل بن سهل بر تمام اوضاع مسلط شد و مأمون را به صورت يك آلت بلا اراده در آورد.
5ـ عنكبوت/. 65
6ـ جلودى يك سابقه بسيار بدى هم داشت و آن اين بود كه در قيام يكى از علويين كه در مدينه قيام كرده و بعد مغلوب شده بود، هارون ظاهرا به همين جلودى دستور داده بود كه برو در مدينه تمام اموال آل ابى طالب را غارت كن، حتى براى زنهاى اينها زيور نگذار، و جز يك دست لباس، لباسهاى اينها را از خانههاشان بيرون بياور. آمد به خانه حضرت رضا. حضرت دم در را گرفت و فرمود من راه نمىدهم.
گفت:من مأموريت دارم، خودم بايد بروم لباس از تن زنها بكنم و جز يك دست لباس برايشان نگذارم.
فرمود:هر چه كه تو مىگويى من حاضر مىكنم ولى اجازه نمىدهم داخل شوى.
هر چه اصرار كرد حضرت اجازه نداد. بعد خود حضرت[به زنها] فرمود:هر چه داريد به او بدهيد كه برود، و او لباسها و حتى گوشواره و النگوى آنها را جمع كرد و رفت.
7ـ آنها خودشان مىدانستند كه ته دلها چيست و حضرت رضا چرا قبول نمىكند. حضرت رضا قبول نمىكرد چون خود حضرت هم بعدها به مأمون فرمود: تو مال چه كسى را دارى مىدهى؟!اين مسأله براى حضرت رضا مطرح بود كه مأمون مال چه كسى را دارد مىدهد؟و قبول كردن اين منصب از وى به منزله امضاى اوست. اگر حضرت رضا خلافت را من جانب الله حق خودش مىداند، به مأمون مىگويد تو حق ندارى مرا ولى عهد كنى، تو بايد واگذار كنى بروى و بگويى من تاكنون حق نداشتم، حق تو بوده، و شكل واگذارى قبول كردن توست، و اگر انتخاب خليفه به عهده مردم است باز به او چه مربوط؟!
8ـ [چند دقيقه از آخر اين سخنرانى متأسفانه روى نوار ضبط نشده است. ]
9ـ مأمون واقعا مرد دانشمند و مطلعى بوده، از حديث آگاه بود، از تاريخ آگاه بود، از منطق آگاه بود، از ادبيات آگاه بود، از فلسفه آگاه بود و شايد اندكى از طب و نجوم آگاه بود، اصلا جزء علما بود و شايد در طبقه سلاطين و خلفا در جهان نظير نداشته باشد.
10ـ در واقع امام نمىخواست جزء دستگاه مأمونى قرار گيرد به طورى كه به اين دستگاه بچسبد.
11ـ البته اينكه لباس سبز چرا، بعضى مىگويند اين، تدبير فضل بن سهل بود، زيرا شعار خود عباسيها لباس سياه بود، فضل از آن روز دستور داد كه همه با لباس سبز بيايند، و گفتهاند در اين تدبير، روح زردشتيگرى وجود داشت و رنگ سبز شعار مجوسيها بود. ولى من نمىدانم اين سخن چقدر اساس دارد.
12ـ [در بحار الانوار، ج49/ص146 عبارت چنين است:لنا عليكم حق برسول الله صلى الله عليه و آله، و لكم علينا حق به، فاذا انتم اديتم الينا ذلك وجب علينا الحق لكم. ]
13ـ عرض كرديم كه اينها هيچ كدام قطعى نيست و از شبهات تاريخ است، ولى برخى از روايات اين طور حكايت مىكند.
14ـ حال يا خودش تازه مسلمان بود يا پدرش مسلمان شده بود و تازه او هم به دست برمكيها مسلمان شده بود و اسلامش يك اسلام سياسى بود زيرا يك آدم زردشتى نمىتوانست وزير خليفه مسلمان باشد.
15ـ مسعودى به عقيده بسيارى از علما يك مورخ شيعى است.
16ـ يوسف/. 55
منبع: مجموعه آثارشهید مطهری - جلد هجدهم صفحه 129