در سرگذشت یكى از زاهدان گفته اند :
سى سال كله پخته گوسفند و فالوده مى فروخت ، ولى هیچ گاه از آن دو نمى خورد، علت آن را پرسیدند، گفت: یك زمان دل من هوس خوردن این دو را نمود. براى آنكه خود را گوشمال بدهم ، شغل فروش این دو را انتخاب كردم تا با وجود آنكه در دسترس من هست از آن نخورم تا دیگر میل به لذتى پیدا نكنم .(1)
و داستان كسى كه در دنیا زهد پیشه خود كند ولى مقصود او نجات از آتش جهنم یا ثواب بهشت باشد، داستان كسى است كه از شدت پستى و دنائت طبع با وجود میل فراوان به غذا مدتها هیچ چیز نخورد تا در میهمانى كه در انتظار اوست بتواند غذاى فراوان بخورد!، و یا مثل آن كسى است در تجارت كالایى داد و ستد كند تا به واسطه آن سودى ببرد؛ در حالى كه در سیر و سلوك باید انسان به منظور رفع شواغل، زهد ورزد تا به چیزى مشغول نگردد و از رسیدن به هدف باز نماند.(2)