نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7

موضوع: ٠•●♥✿♥●•٠ مجموعه داستانهای دلنشین ٠•●♥✿♥●•٠

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض ٠•●♥✿♥●•٠ مجموعه داستانهای دلنشین ٠•●♥✿♥●•٠

    لقمان و دل و زبان


    یک روز ارباب لقمان گوسفندی به او داد و گفت:این گوسفند رابکش و بهترین اعضایش را برای من بیاور.
    لقمان گوسفند را کشت و دل و زبانش را برای اربابش برد و گفت: این دو عضو، بهترین اعضاست.
    چند روز بعد ارباب لقمان باز هم گوسفندی به او داد و گفت: اینگوسفند را هم بکش و این بار بدترین عضوهایش را برایم بیاور!
    لقمان گوسفندرا کشت و باز هم دل و زبانش را برای اربابش برد و گفت: این دو بدترین عضوهاست!
    ارباب لقمان حیران شد و از او پرسید: مگر تو دیوانه ای؟ آخر چگونه می شود که دل و زبان هم بهترین عضوها باشند و هم بدترین عضوها؟
    لقمان پاسخ داد:من اشتباه نکرده ام، اگر صاحب دل و زبان، خوب و درستکار باشد ،
    دلش هم پاک باشد و از زبانش برای گفتن حرف های پسندیده استفاده کند،
    دل و زبان بهترین عضوهاست. اما اگر او آدم پستی باشد و دلی چرکین و زبان بد گویی داشته باشد، دل و زبان بدترین عضوهاست!
    امضاء


  2. تشكر


  3.  

  4. Top | #2

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    ٠•●♥✿♥●•٠ مجموعه داستانهای دلنشین ٠•●♥✿♥●•٠


    قیمتی

    ابوسعيد را گفتند : كسى را مى ‏شناسيم كه مقام او آن چنان است كه بر روى آب راه مى ‏رود.

    شيخ گفت : كار دشوارى نيست ؛ پرندگانى نيز باشند كه بر روى آب پا مى ‏نهند و راه مى ‏روند.
    گفتند : فلان كس در هوا مى ‏پرد. گفت : مگسى نيز در هوا بپرد.
    گفتند : فلان كس در يك لحظه ، از شهرى به شهرى مى‏ رود.
    گفت : شيطان نيز در يك دم ، از شرق عالم به مغرب آن مى ‏رود. اين چنين چيزها ، چندان مهم و قيمتىنيست.
    مرد آن باشد كه در ميان خلق نشيند و برخيزد و بخسبد و با مردم داد و ستد كند و با آنان در آميزد و يك لحظه از خداى غافل نباشد.

    امضاء


  5. تشكرها 3

    فاطیما (26-08-2015), مهدی1358 (11-02-2012)

  6. Top | #3

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    ٠•●♥✿♥●•٠ مجموعه داستانهای دلنشین ٠•●♥✿♥●•٠

    شرم گناه



    مردى از اهل حبشه نزد رسول خدا صلوات الله عليه و آله آمد وگفت : يا رسول الله ! گناهان من بسيار است. آيا در توبه به روى من نيز باز است ؟
    پيامبر (ص) فرمود : آرى ، راه توبه بر همگان ، هموار است. تو نيز از آن محروم نيستى.
    مرد حبشى از نزد پيامبر (ص) رفت. مدتى نگذشت كه بازگشت و گفت :
    يا رسول الله ! آن هنگام كه معصيت مى ‏كردم ، خداوند ، مرا مى ‏ديد ؟
    پيامبر (ص) فرمود : آرى ، مى ‏ديد.
    مرد حبشى ، آهى سرد از سينه بيرون داد و گفت : توبه ، جرم گناه را مى ‏پوشاند ؛ چه كنم با شرم آن ؟ در دم نعره ‏اى زد و جان بداد.

    امضاء


  7. تشكرها 2

    فاطیما (26-08-2015)

  8. Top | #4

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    ٠•●♥✿♥●•٠ مجموعه داستانهای دلنشین ٠•●♥✿♥●•٠

    شیطان ضعیف

    روزى پيامبر اكرم صلى ‏الله ‏عليه ‏و آله از راهى عبور مى ‏كرد.
    در راه شيطان را ديد كه خيلى ضعيف و لاغر شده است.
    از او پرسيد: چرا به اين روز افتاده ‏اى؟
    گفت: يا رسول ‏الله از دست امت تو رنج مى ‏برم و در زحمت‏ بسيار هستم .
    پيامبر فرمودند: مگر امت من با تو چه كرده ‏اند ؟
    گفت: يا رسول ‏الله، امت ‏شما شش خصلت دارند كه من طاقت ديدن و تحمل اين خصايص را ندارم .
    اول اين كه هر وقت ‏به هم مى‏ رسند سلام مى ‏كنند.
    دوم اين كه با هم مصافحه - دست دادن- مى ‏كنند.
    سوم آن كه ، هر كارى را كه مى‏ خواهند انجام دهند «ان‏ شاء الله» مى ‏گويند ،
    چهارم از اين خصلت ها آن است كه استغفار از گناهان مى ‏كنند ،
    پنجم اين كه تا نام شما را مى‏ شنوند صلوات مى‏ فرستند
    و ششم آن كه ابتداى هر كارى « بسم الله الرحمن الرحيم‏» مى‏ گويند.

    امضاء


  9. تشكر


  10. Top | #5

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    ٠•●♥✿♥●•٠ مجموعه داستانهای دلنشین ٠•●♥✿♥●•٠

    دعای مادر


    در جوانى با دو تن از دوستانش ، عزم كردند كه به طلب علم روند.
    چاره ‏اى جز اين نديدند كه از شهر خود ، هجرت كنند و به جايى روند كه بازار علم و درس ، در آن جا گرم ‏تر است.
    محمد ، به خانه آمد و عزم خود را به مادر خبر داد.
    مادرش غمگين شد و گفت : اى جان مادر ! من ضعيفم و بى ‏كس و تو حامى من هستى ؛
    اگر بروى ، من چگونه روزگار خود را بگذرانم. مرا به كه مى سپارى ؟
    آيا روا مى ‏دارى كه مادرت تنها و عاجز بماند و تو دانشمند شوى ؟
    از اين سخن مادر ، دردى به دل او فرود آمد.
    ترك سفر كرد و آن دو رفيق ، به طلب علم از شهر بيرون رفتند.
    مدتى گذشت و محمد همچنان حسرت مى ‏خورد و آه مى ‏كشيد.
    روزى در گورستان شهر نشسته بود و زار مى ‏گريست
    و مى ‏گفت : من اين جا بى ‏كار و جاهل ماندم و دوستان من به طلب علم رفتند
    وقتى باز آيند ، آنان عالم‏اند و من هنوز جاهل.
    ناگاه پيرى نورانى بيامد و گفت : اى پسر!چرا گريانى ؟
    محمد ، حال خود را باز گفت.
    پير گفت : خواهى كه تو را هر روز درسى گويم تا به زودى از ايشان در گذرى و عالم ‏تر از دوستانت شوى ؟
    گفت : آرى ، مى‏ خواهم.
    پس هر روز ، درسى مى ‏گفت تا سه سال گذشت.
    بعد از آن معلوم شد كه آن پير نورانى ، خضر (ع) بود و اين نعمت و از توفيق ، به بركت رضا و دعاى مادر يافته است.

    امضاء


  11. تشكرها 2

    فاطیما (26-08-2015)

  12. Top | #6

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    ٠•●♥✿♥●•٠ مجموعه داستانهای دلنشین ٠•●♥✿♥●•

    فرشته ی بیکار

    روزي مردي خواب عجيبي ديد .
    ديد كه رفته پيش فرشته ها و به كارهاي آنها نگاه مي كند .
    هنگام ورود ،‌ دسته بزرگي از فرشتگان را ديد كه سخت مشغول كارند
    و تند و تند نامه هايي را كه توسط پيكها از زمين مي رسند ،
    باز ميكنند و آنها را داخل جعبه هايي مي گذارند .
    مرد از فرشته اي پرسيد :‌ شما داريد چكار مي كنيد ؟
    فرشته در حالي كه داشت نامه اي را باز مي كرد ،‌
    گفت : اينجا بخش دريافت است و ما دعاها و تقاضاهاي مردم از خداوند را تحويل مي گيريم .
    مرد كمي جلوتر رفت . باز دسته بزرگي از فرشتگان را ديد كه كاغذهايي را داخل پاكت مي كنند
    و آنها را توسط پيك هايي به زمين مي فرستند .
    مرد پرسيد شماها چكار مي كنيد ؟‌
    يكي از فرشتگان با عجله گفت : ‌اينجا بخش ارسال است ،‌
    ما الطاف و رحمتهاي خداوند را براي بندگان به زمين مي فرستيم .
    مرد كمي جلوتر رفت و يك فرشته را ديد كه بيكار نشسته .
    مرد با تعجب از فرشته پرسيد :‌ شما اينجا چكار مي كنيد و چرا بيكاريد ؟‌
    فرشته جواب داد :‌ اينجا بخش تصديق جواب است .
    مردمي كه دعاهايشان مستجاب شده ،
    بايد جواب بفرستند ولي فقط عده بسيار كمي جواب مي دهند .
    مرد از فرشته پرسيد : مردم چگونه مي توانند جواب بفرستند ؟
    فرشته پاسخ داد : ‌بسيار ساده ، ‌فقط كافيست بگويند : “خدايا شكر “

    امضاء


  13. تشكر


  14. Top | #7

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    ٠•●♥✿♥●•٠ مجموعه داستانهای دلنشین ٠•●♥✿♥●•
    مناجات


    روزى حضرت موسى (ع ) براى مناجات با خداوند بزرگ به كوه طور مى رفت كه با او برخورد نمود. از موسى (ع ) پرسيد: به كجا مى روى ؟

    موسى گفت براى راز و نياز و مناجات با خداوند سبحان مى روم
    گفت : براى خداى تو پيامى دارم كه از تو مى خواهم حتما به او بگويى
    و شش صد سال بود كه در كفر و زندقه بسر مى برد و آشكارا گناه مى كرد
    قبول كرد موسی
    گفت : يا موسى به خداى خود بگو: مرا از خدايى تو ننگ . عار مى آيد و اگر تو روزى دهنده من هستى ، مرا به روزى تو احتياجى نيست
    حضرت موسى (ع ) از حرفهاى او پريشان و ناراحت شد و بدون اين كه چيزى به او بگويد، به طرف كوه طور روانه شد.
    پس از اتمام مناجات ، شرم داشت كه حرفهاى آن كافر را به خداوند بگويد
    كه ناگاه خطاب آمد: اى موسى چرا پيام بنده مرا كه با ما بيگانگى مى كند و از خدايى ما اعراض ‍ دارد، نرسانيدى؟!
    موسى (ع ) عرض كرد: خداوندا! خودت بهتر مى دانى كه چه گفت خداوند بزرگ فرمود: اى موسى !
    به او بگو: اگر تو از خدايى ما ننگ و عار دارى ،
    ما را از بندگى تو ننگ و عار نيست و اگر تو روزى ما نخواهى ما بدون درخواست تو، به تو روزى مى رسانيم

    موسى (ع ) از كوه برگشت و پيام الهى را به آن كافر عاصى رسانيد
    چون او پيام خدا را شنيد سر خود را به زير انداخت و ساعتى در فكر فرو رفت و آنگاه سر خود را بلند كرد و گفت:
    اى موسى ! پروردگار ما بزرگ پادشاهى است ، كريم بنده نوازى است ،
    افسوس كه من عمرم را ضايع كردم و روزگارم را به بطالت گذرانيدم . اى موسى ! دين خود و راه حق را به من عرضه فرما.
    موسى (ع ) دين حق را به او عرضه داشت و او به يگانگى خدا اقرار كرد و به سجده رفت و
    در همان حال جان به جان آفرين تسليم كرد و روح او را به عليين بردند.

    امضاء


  15. تشكرها 2

    مدير اجرايي (02-02-2012)

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi