نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6

موضوع: #@#نگاهی به محکم و متشابه در قرآن#@#

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    عضو كوشا
    تاریخ عضویت
    January 2012
    شماره عضویت
    2132
    نوشته
    155
    تشکر
    62
    مورد تشکر
    220 در 111
    وبلاگ
    9
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض #@#نگاهی به محکم و متشابه در قرآن#@#



    نگاهی به محکم و متشابه در قرآن





    ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمة انعمها علی قوم حتی‏ یغیروا ما بانفسهم و ان الله سمیع علیم .
    این جمله را باید همیشه در نظر داشته باشیم که القرآن‏ یفسر بعضه بعضا قرآن بعضی از آیات آن تفسیر کننده و توضیح‏ دهنده بعضی آیات دیگر است. در خود قرآن کریم آیه‏ای هست که درواقع متود قرآن شناسی را به ما معرفی می‏کند.این آیه،«متودولوژی‏» قرآن است. آیه هفتم سوره آل عمران است می‏فرماید:
    هو الذی انزل الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات .
    آیات قرآن را تقسیم می‏کند به آیات محکم‏ و آیات متشابه.بعد آیات محکم قرآن را ام الکتاب(مادر کتاب)
    می‏نامد. به این اعتبار اینها را آیات مادر می‏خواند که اینها توضیح‏ دهنده و تفسیر کننده آیات دیگر است. آیات متشابه یعنی آیاتی که [درآنها] حقیقتی به یک صورت کلی بیان شده است که این حقیقت به‏ صورت کلی را به شکلهای مختلف می‏شود توضیح و تفسیر کرد، تا ما چگونه تفسیر کنیم. این چگونگی را با آیات مادر باید به دست آورد.
    تعبیر خیلی خوبی است که خود قرآن‏«آیات مادر» تعبیر می‏کند. حالا ما برای این مطلب مثالی از همین مسئله‏«ما نحن فیه‏» ذکر می‏ کنیم تا هم‏ مطلب خودمان را توضیح داده باشیم و هم آن آیه را درست برای شما روشن کرده باشیم.
    در سراسر قرآن عموم مشیت الهی به چشم می‏خورد. قرآن یک‏ کتاب توحیدی عجیبی است. یعنی همیشه بشر را از شرک دور می‏کند واین را که کسی خیال بکند در عالم حادثه‏ای رخ می‏دهد که از علم یا قدرت و یا مشیت‏ خدا بیرون باشد هرگز نمی‏ پذیرد. این است که ‏می‏بینیم عبارت‏«من یشاء» یا «ما یشاء»(آنچه خدا بخواهد) درقرآن زیاد به چشم می‏خورد جز آنچه خدا بخواهد چیز دیگری در عالم ‏واقع نمی‏شود.یک مسلمان اگر به قرآن اعتقاد دارد باید اینطور معتقد باشد که چیزی که خدا نخواهد در عالم واقع نمی‏شود، پس هر چه واقع‏ می‏شود به مشیت‏ خدا واقع می‏شود. ولی اینکه همه چیز به مشیت‏ خدا است، چگونگی اش تفسیر می‏خواهد. ممکن است ما آن را همان طوری‏ تصور بکنیم که به اصطلاح جبری مذهب‏ها یا به اصطلاح کلامی‏ «اشاعره‏» که فرقه‏ای از اهل تسنن بودند توضیح می‏دادند. اینها درعالم هیچ چیزی را شرط هیچ چیزی نمی‏دانستند، و از این مسئله که همه‏ چیز به مشیت‏ خداست اینطور می‏خواستند نتیجه‏ گیری کنند که پس درعالم هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نیست
    .








  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    عضو كوشا
    تاریخ عضویت
    January 2012
    شماره عضویت
    2132
    نوشته
    155
    تشکر
    62
    مورد تشکر
    220 در 111
    وبلاگ
    9
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض منطق جبر و منطق تفویض




    منطق جبر و منطق تفویض
    اگر واقعا ما از این مسئله که‏ در قرآن است که همه چیز به مشیت‏ خداست اینطور استنباط کنیم که‏ هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نیست، معنایش این است که اگر قومی‏ در دنیا سعادت پیدا می‏کند،هیچ شرطی ندارد، خدا خواسته است، واگر قومی در دنیا بدبخت‏ شد نیز باید بگوییم خدا خواسته است.
    همچنین در آن دنیا اگر مردمی اهل بهشت‏ شدند، چرا ندارد، خداخواسته اینها اهل بهشت باشند.چون وقتی گفتیم همه چیز به مشیت‏ خداست،دیگر چرا ندارد.اگر بگوییم عمل خوب انجام دادند که به‏ بهشت رفتند، می‏گویند این هم شرطش نیست چون همه چیز به مشیت‏ خداست; هیچ مانعی ندارد که خدا یک بنده صالح متقی مطیع را به جهنم ببرد و یک بنده عاصی گنهکار فاسق فاجر مشرک را به بهشت ببرد، چون خودش می‏خواهد و هیچ چیز در جهان هستی شرط هیچ چیزنیست. و بعضی به این حرف هم رسیدند که اگر غیر از این بگوییم، بگوییم‏ «چیزی در عالم شرط چیزی هست‏» با توحید و اینکه همه چیز به‏ مشیت‏ خداست منافات دارد.
    یک گروه دیگر دیدند این حرف خیلی حرف نادرستی است.
    چگونه می‏شود گفت در عالم هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نیست؟!
    این نه با حساب دنیا جور در می‏آید و نه با حساب آخرت.اگر در دنیا، هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نباشد پس باید اینطور باشد که مثلا یک سال باران و برف نیاید،شرایط جوی مساعد نباشد،آفت هم‏ بیاید،و در آن سال مردم زراعت بکنند و محصول فراوان بگیرند،یاحتی زراعت هم نکنند و محصول فراوان بگیرند.و یک سال دیگرزحمت بکشند، زمین را شخم بزنند و آبیاری و تقویت بکنند، هوا مساعد باشد، برف و باران به موقع بیاید، آفت هم نیاید،و آن سال‏ اساسا محصولی به وجود نیاید، چون هیچ چیزی شرط هیچ چیزی ‏نیست.یا اینکه باید امکان داشته باشد که کسی ازدواج نکند ولی‏ صاحب فرزند بشود، و یک مرد و زن سالمی ازدواج بکنند و فرزنددار نشوند، چون هیچ چیز شرط هیچ چیز نیست.آخرت هم همینطور.
    ولی اینطور نیست.هم در دنیا همه چیز شرط همه چیز است، هم‏ در آخرت.
    بعد این دسته اندکی از آن طرف افتادند، گفتند اینکه ما می‏گوییم همه چیز به مشیت‏ خداست ، مقصود همه چیز نیست;برخی‏امور به مشیت‏ خداست و برخی دیگر به مشیت‏ خدا نیست، واقع‏ می‏شود بدون اینکه به مشیت ‏خدا باشد.




  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    عضو كوشا
    تاریخ عضویت
    January 2012
    شماره عضویت
    2132
    نوشته
    155
    تشکر
    62
    مورد تشکر
    220 در 111
    وبلاگ
    9
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    منطق امر بین الامرین

    اما اگر ما درست با منطق قرآن آشنا بشویم، می‏بینیم که هم باید معتقد بشویم که همه چیز به مشیت‏ خداست و هم باید معتقد بشویم که‏ کار دنیا و آخرت، کار عالم هستی بی‏ حساب نیست که هیچ چیزی ‏شرط هیچ چیزی نباشد. خیر،هر چیزی شرایط معینی دارد، با شرایط خودش به وجود می‏آید، و بدون آن شرایط محال است به وجود بیاید.
    توضیح اینکه همه چیز به مشیت‏ خداست ولی مشیت‏ خدا بر نظام تعلق‏ گرفته است، یعنی مشیت الهی است که این حسابها و نظامها را در عالم به وجود آورده. همه چیز به مشیت الهی است ولی این مشیت الهی است‏ که برای هر چیزی شرایط و نظامی قرار داده، و برای هر مقصدی راه‏ معینی قرار داده که بدون رفتن آن راه محال است انسان به آن مقصد برسد.این است معنی‏«امر بین الامرین‏».
    منطقی که می‏گفت‏ «در عالم هیچ چیزی شرط هیچ چیزی‏ نیست‏» همان منطق‏«جبر» است.آن منطق که می‏ گفت‏ « بعضی چیزها به مشیت‏ خداست و بعضی دیگر به مشیت ‏خدا نیست‏»منطق‏ «تفویض‏» است، یعنی بعضی چیزها را خدا گفته به من مربوط نیست، هر چه می‏خواهد بشود، تفویض کرده، واگذاشته و این‏ منطق که هم قبول می‏کند«همه چیز به مشیت‏ خداست‏»و هم قبول ‏می‏کند که‏ «در عالم هر چیزی شرایطی دارد» همان منطق امر بین‏الامرین‏» است.
    در اول عرایضم عرض کردم که قرآن، بعضی از آیات آن، بعضی دیگر را تفسیر می‏کند یا به تعبیر خود قرآن بعضی آیات، آیات‏ مادر است،ام الکتاب است،محکم است.باید آیاتی را که متشابه‏ است‏ یعنی چند گونه می‏شود آنها را تفسیر کرد با آیاتی که یک طور بیشترنمی‏شود تفسیر کرد توضیح داد. مثلا ما از یک طرف در قرآن می‏خوانیم قل اللهم مالک الملک بگو ای پروردگاری که مالک همه ملکها و صاحب همه قدرتها تو هستی تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک‏ ممن تشاء تو به هر کس که بخواهی ملک و قدرت بدهی می‏دهی، و از هر کس که بخواهی بگیری و انتزاع بکنی می‏گیری و انتزاع‏ می‏کنی. تعز من تشاء و تذل من تشاء هر کس را که تو بخواهی به او عزت می‏دهی و هر کس را که تو بخواهی به ذلت می‏نشانی. این آیه، متشابه است‏ یعنی آن را چند گونه می‏شود پیاده کرد. حالا اگر ما بودیم ‏و همین یک آیه قرآن، امکان اینکه آن را به گونه‏ای که جبری مذهبان‏ پیاده می‏کنند پیاده نماییم وجود داشت. می‏گوید ملک را به هر که ‏بخواهی می ‏دهی و از هر که بخواهی می‏گیری;عزت را به هر که ‏بخواهی می‏دهی و از هر که بخواهی می‏گیری.




  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    عضو كوشا
    تاریخ عضویت
    January 2012
    شماره عضویت
    2132
    نوشته
    155
    تشکر
    62
    مورد تشکر
    220 در 111
    وبلاگ
    9
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    جبری مذهب هم‏ همین مطلب را می‏گوید، منتها از این مطلب نتیجه‏ گیری می‏کند که هیچ‏ چیزی شرط هیچ چیزی نیست دیگری می‏گوید: نه ، این[اصل] مخصوص همه اشیاء نیست ،یک مواردی هم هست که به مشیت‏ خدا مربوط نیست. یعنی می‏گوید [این اصل] یک عامی است تخصیص‏ بردار یعنی استثنا پذیر. ما خیلی کلیات در قرآن داریم که استثنا می‏پذیرند.
    اما اگر ما آیه مورد بحث را محکم این آیه قرار بدهیم، ما در این ‏آیه قرار بدهیم ، یعنی این آیه را با آن آیه تفسیر بکنیم، می‏بینیم هر دو صحیح و کامل است بدون اینکه هیچ ایرادی وارد باشد. آیه مورد بحث‏ می‏گوید: ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمة انعمها علی قوم حتی‏ یغیروا ما بانفسهم آن بدین جهت است که خدا هرگز چنین نبوده‏ا ست، یعنی خدائیش ایجاب نمی‏کند و بر خلاف خدائیش می‏باشد که‏ نعمتی را به گزاف از مردمی بگیرد، مگر آنکه آن مردم قبلا آنچه را که‏ مربوط به خودشان است تغییر داده باشند. در آن آیه دیگر، از یک نظر ،به طور اعم بیان می‏کند: ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم . اسم نعمت هم در میان نیست. اعم از نعمت و نقمت است. معنایش این است :خداوند نعمتی را از مردمی نمی‏گیرد و به آنها نقمت نمی‏دهد مگر وضع خودشان را از آنچه که بوده‏اند تغییر داده‏ باشند ، و نیز نقمتی را از مردمی نمی‏گیرد و نعمت به آنها نمی‏دهد مگر آنکه آنها خودشان را تغییر داده باشند.
    این نعمت و نقمت ، همان عزت و ذلتی است که در آن آیه‏ گفت: تعز من تشاء و تذل من تشاء به هر کس بخواهی عزت‏ می‏ دهی و به هر کس بخواهی ذلت می‏ دهی. اما آن دو آیه قانون عزت‏ دادن و ذلت دادن را بیان می‏کند : بله ، عزتها را خدا می‏ دهد ، غیر از خدا قدرتی نیست که عزت بدهد ; ذلتها را هم خدا می‏دهد و غیر از خدا قدرتی نیست که ذلت بدهد . منبع تمام قدرتها خداست ، غیر از او کسی‏ نیست. اما این را بدانید که کار خدا بر عبث نیست، بر این اساس‏ نیست که هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نباشد و بی‏جهت به مردمی‏ عزت یا ذلت بدهد مثل کسانی که چشمهاشان را می‏بندند و قرعه‏کشی‏ می‏کنند . ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمة انعمها علی قوم حتی‏ یغیروا ما بانفسهم ، یا آن آیه دیگر : ان الله لا یغیر ما بقوم حتی‏ یغیروا ما بانفسهم که در سوره رعد است، یعنی این را بدانید که ذلت‏ گرفتن و عزت دادن ، و متقابلا عزت گرفتن و ذلت دادن خدا ، همه به‏ مشیت اوست اما حساب و قانون دارد. تا مردم صالحی خودشان به‏ سوی فساد نگرایند خدا لطفش را از آنها نمی‏گیرد و تا مردم فاسدی به ‏سوی خدا باز نگردند خداوند لطفش را به سوی آنها باز نمی‏گرداند.
    در این زمینه مخصوصا در نهج البلاغه مطالب زیادی است.
    خطبه ‏ای هست به نام خطبه قاصعه . وجود مقدس امیر المؤمنین علی علیه السلام درباره همین مسئله که قرآن بیان کرده است راجع به عزت‏ و ذلت امم ، یک فصل مشبعی بحث می‏کند یعنی مطلبی که می‏گوید توضیح همین آیه قرآن است.






  6. Top | #5

    عنوان کاربر
    عضو كوشا
    تاریخ عضویت
    January 2012
    شماره عضویت
    2132
    نوشته
    155
    تشکر
    62
    مورد تشکر
    220 در 111
    وبلاگ
    9
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    دو حدیث از امام صادق (ع)
    اکنون دو حدیث را که در تفسیر آمده است ‏به عنوان نمونه برایتان عنوان می کنم .

    حدیث اول در کافی است که از امام صادق علیه السلام‏ روایت می‏کند : ان الله بعث نبیا من انبیائه الی قومه و اوحی الیه‏ خدا به یکی از پیغمبرانش که او را به سوی قومش فرستاده بود چنین ‏وحی کرد: ان قل لقومک به مردمت اطلاع بده که انه لیس من‏ اهل قریة و لا ناس ( قریه یعنی محل جمع شدن. لازم نیست که حتما ده‏باشد. در اصطلاح امروز ما قریه یعنی ده ،ولی در اصطلاح قرآن قریه به‏ شهر هم اطلاق می‏شود. از ماده‏ «قری‏» به معنی محل اجتماع است
    مردم یک محلی ، دهی، شهری ، و به طور کلی مردمی نیستند که کانواعلی طاعتی که بر راه من و اطاعت من باشند یعنی صالح باشند فاصابهم فیها سراء و به همین جهت برای آنها خوشی و نعمت و سعادت بیاید فتحولوا عما احب الی ما اکره و بعد اینها از این‏ نعمتها سوء استفاده بکنند یعنی بیافتند در عیش و فساد اخلاق ، و فاسد بشوند ( به عبارت دیگر مردمی نیستند که صالح باشند و پشت‏ سر این‏ صلاح ، من بر ایشان سعادت بیاورم ولی بعد این سعادت و خوشی، آنها را به سوی فساد بکشاند یعنی از این نعمت‏ سوء استفاده کنند) الا تحولت لهم عما یحبون الی ما یکرهون مگر اینکه من هم نظرم را درباره آنها تغییر بدهم و آنچه را که آنها دوست می‏دارند از ایشان‏ بگیرم و چیزی به آنها بدهم که از آن بدشان می‏آید، یعنی بجای نعمت ، نقمت بدهم. و انه لیس من اهل قریة و لا اهل بیت کانوا علی ‏معصیتی و مردم جایی یا حتی مردم خانواده‏ای نیستند که بر معصیت من‏ و در راه فساد باشند فاصابهم فیها ضراء و در نتیجه به ایشان سختی‏ برسد فتحولوا عما اکره الی ما احب و برگردند از آنچه من مکروه‏ می‏دارم به سوی آنچه محبوب من است الا تحولت لهم عمایکرهون الی ما یحبون مگر آنکه من دو مرتبه نظرم را درباره آنها تغییر بدهم و آنچه را که بر آنها سختی بود عوض کنم و به ایشان خوشی بدهم‏ که آنها هم راضی بشوند و آن را دوست داشته باشند.
    حدیث دیگری را در اینجا (1) از تفسیر «صافی‏» نقل می‏کنند و این هم ظاهرا از«کافی‏» است که امام صادق(ع) فرمود: کان ابی‏یقول پدرم امام باقر علیه السلام می‏فرمود:ان الله عز و جل قضی‏ قضاء حتما خدا تقدیر و حکم حتمی و تخلف ‏ناپذیر کرده است که لاینعم علی العبد بنعمة فیسلبها ایاه حتی یحدث العبد ذنبا یستحق‏بذلک النقمة خداوند نعمتی را به بنده‏اش نمی‏دهد که آن نعمت را ازاو سلب کند مگر آنکه قبلا آن بنده گناهی مرتکب شده است ، یعنی‏ قبلا آن بنده، خودش ، خودش را تغییر داده است.
    ممکن است در اینجا ذهنتان برود دنبال این مطلب که آیا اگرخداوند به انسان نعمتی داد و انسان گناهی مرتکب شد ، آن گناه هرچه می‏خواهد باشد، خدا آن نعمت را از انسان می‏گیرد، یا میان‏ گناهان و نعمتهایی که سلب می‏شود رابطه خاصی است‏ یعنی هرگناهی تاثیر دارد در سلب نعمت معینی ، و در سلب نعمت دیگر اثرندارد کما اینکه هر طاعتی تاثیر دارد در جلب یک نعمت معین نه همه‏ نعمتها . مثلا ما به طور کلی می‏دانیم که هم باید رعایت ‏حق الله را بکنیم و هم رعایت‏ حق الناس. حق الله وظایفی است بین ما و خدا مثل‏ نماز و روزه . حق الناس وظایف مستقیمی است که ما در برابر مردم‏ داریم از عدالت ، انصاف و غیره ; تکالیفی است که نسبت به مردم‏ داریم ، حقوقی است که دیگران بر عهده ما دارند.یکوقت گناه ما این‏ است که حق الله را ادا نمی‏ کنیم ، و یک وقت گناه ما این است که حق‏ الناس را ادا نمی‏کنیم . حق الله هم فرق می‏کند ; یکوقت نماز نمی‏خوانیم ، یکوقت روزه نمی‏گیریم ، یکوقت العیاذ بالله شراب می‏خوریم ، یکوقت‏ دروغ می‏گوییم ، یکوقت‏ حج‏ خانه خدا را نمی‏رویم.همین طور است‏ حق‏الناس . آیا اینها دیگر فرق نمی‏کند؟






  7. Top | #6

    عنوان کاربر
    عضو كوشا
    تاریخ عضویت
    January 2012
    شماره عضویت
    2132
    نوشته
    155
    تشکر
    62
    مورد تشکر
    220 در 111
    وبلاگ
    9
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    ارتباط هر گناه با سلب یک نعمت‏خاص
    همین قدر که انسان یک گناه‏ مرتکب شد خدا هر نعمتی را که شد از او می‏گیرد یا هر گناهی با یک‏ نعمت‏ خاصی ارتباط دارد؟ دومی درست است.حالا من برایتان یک‏ دلیل ذکر می‏ کنم.

    شاهدی از دعای کمیل

    در دعای کمیل که در شبهای جمعه کسانی که توفیق‏ دارند می‏خوانند، اینطور می‏خوانیم : اللهم اغفر لی الذنوب التی تنزل‏النقم . اللهم اغفر لی الذنوب التی تغیر النعم. اللهم اغفر لی‏الذنوب التی تنزل البلاء. اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس‏الدعاء گناهان را دسته دسته می‏کند : خدایا آن گناهانی را که نقمت‏ را بر بنده نازل می‏کند ببخش،آن گناهانی را که نعمت را می‏گیرد ببخش ، گناهانی را که بلاها را نازل می‏کند بیامرز، گناهانی را که‏ سبب می‏شود دعاهای ما حبس بشود (یعنی حال دعا از ما گرفته بشود که دعا نکنیم که این بدترینش است، یا دعا بکنیم و مستجاب نشود) ببخش. معلوم می‏شود هر دسته‏ای از گناهان یک خاصیت مخصوص ‏به خود دارد.
    آیه‏ ای که در هفته پیش هم خواندیم آیه عجیبی است : و ما کان ربک لیهلک القری بظلم و اهلها مصلحون (2). پروردگار توهرگز چنین نیست که مردمی را به موجب ظلمی هلاک کند در حالی‏ که آنها مصلح و اصلاح کننده‏ اند . اینکه هم ظالمند و هم اصلاح کننده‏ یعنی چه؟ مقصود از ظلم در اینجا آن ظلم عظیم است که شرک است، و مقصود از اینکه مصلح هستند یعنی در میان خودشان مصلحند. پس ‏ظلمشان در حق الله است، اصلاحشان در حق الناس. بنابراین قرآن‏ اینطور می‏ گوید که اگر مردمی خودشان برای خودشان در دنیا خوب‏ باشند اما کافر و مشرک باشند ،[به عبارت دیگر]عدالت در میانشان‏ برقرار باشد ولی مشرک باشند، در این دنیا خدا آنها را معذب نمی‏کند.
    پس معلوم می‏شود هر گناهی یک خاصیتی دارد. این است که پیغمبراکرم(ص)فرمود : الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم.
    جمله عجیبی است : یک ملک ، یک دولت ، یک نظام با کفر قابل بقا هست ولی با ظلم قابل بقا نیست.هم کفر گناه است و هم ظلم ، اماهر گناهی در یک جهت تاثیر دارد. تاثیر کفر در اینکه نظام یک‏ زندگی را از هم بپاشد به اندازه ظلم نیست. پس ما اگر دو جمعیت‏ داشته باشیم ، یک جمعیت مسلمان باشند ولی در میان خودشان ظالم‏ باشند، خودشان به یکدیگر ظلم بکنند، و جمعیت دیگر کافر باشند اما نسبت به خودشان عدالت و انصاف داشته باشند ، از نظر اخروی آن‏ مسلمانها مسلما بهتر بوده‏اند... (3
    )
    مرتضی مطهری





    پی‏نوشتها

    1-تفسیر«المیزان‏»ج 9،ص 110.
    2-سوره هود،آیه 117




اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi