صفحه 24 از 24 نخستنخست ... 142021222324
نمایش نتایج: از شماره 231 تا 238 , از مجموع 238

موضوع: llı. *.*.ıllبهشت ارغوان{قصه ناتمام حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیها}llı. *.*.ıll

  1. Top | #231

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن ایران شناسی
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    1938
    نوشته
    13,518
    صلوات
    1998
    دلنوشته
    2
    « اَلـلّـــهُـــمَّ عَـجِّـــل لِـولـیِّـــنَاالـفَـــرَجَ »
    تشکر
    114,344
    مورد تشکر
    42,176 در 11,163
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    پیش فرض

    روزها و ماه ها از پىِ هم مى گذرند و جنين هر لحظه بزرگ تر مى شود.

    از چهره ى خديجه نور مى تَراود و هر دَم تابنده تر مى گردد.

    درد زايمان آغاز گشته است.

    در اين هنگامه، در ميان صخره هاى «حَرا»، محمد به مكّه مى انديشيد؛

    و به سرنوشت جهان و راهِ انسان.

    چهره اش پُر از اندوه بود، همگونِ آسمانى پوشيده از ابر

    در انديشه ى مردم خود، چنين اندوهگين بود.

    مى خواست چشم آنان را به سوى نورى بگشايد كه بر فراز اين كوه، آن را يافته بود.

    امّا آن ها، خود، راه را بر او بسته بودند.

    آنان عادت كرده بودند كه همانند خفّاشان در تاريكى به سر بَرَند.

    از ملكوت آسمان ها روى برتافته، به پَستِ زمين فرو افتاده،

    و اكنون در ميان عناصرى از خاك و گل گم شده بودند.

    اين مردم از هيچ كارى باز نايستادند؛ آزارش دادند، به ريشخندش گرفتند،

    او را نكوهش كردند و گفتند: «محمّد جادوگرى دروغگوست...

    و مردى است ناقص كه از او نسلى به جا نمى ماند

    و با مرگش خاطره اش نيز خواهد مُرد،

    زيرا هيچ فرزندى ندارد.»



    The following days and months pass and the fetus is larger at any given moment.

    Face the Khadija light is leaking out and the tail is usually wet.

    Labor has begun.

    In this n, on the rocks, "Hara" thought about Mecca, Muhammad;

    And the fate of the world and man.

    His face was full of sadness, uniformly overcast sky

    The thought of his people, it was sad.

    Wanted to open their eyes to the light ards the top of the mountain, it was.

    But, its the way he had closed.

    They were accustomed to living in the dark like a bat.

    Brtafth the kingdom of heaven, down to earth posts,

    Now the elements of earth and mud had been lost.

    These people have nothing open Naystadnd; Zarsh, they were to mock,

    Denounced him and said: "Muhammad Wizard liar ...

    And is a man of his generation to not leaving incomplete

    With his death, the memory of the man,

    It has no baby. "






    امضاء

    http://www.ayehayeentezar.com/signaturepics/sigpic1938_35.gif




  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #232

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن ایران شناسی
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    1938
    نوشته
    13,518
    صلوات
    1998
    دلنوشته
    2
    « اَلـلّـــهُـــمَّ عَـجِّـــل لِـولـیِّـــنَاالـفَـــرَجَ »
    تشکر
    114,344
    مورد تشکر
    42,176 در 11,163
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    پیش فرض



    با يادآورى اين طعنه، احساس كرد كه خنجرى تيز بر قلبش نشسته است.

    محمّد همانند «نوح» و «ابراهيم» و «موسى» و «عيسى»،

    اندوهگينانه به مردم خود مى انديشيد.

    در آن حال، چنان غرق اين انديشه بود

    كه به آنچه پيرامونش مى گذشت، توجّهى نداشت.

    ناگاه فضا از نور پوشيده شد.

    لايه اى شفّاف همچون مِه، گرداگرد او را فرا گرفت.

    سكوت، همه چيز را در خود فرو برد.

    هر صدايى خاموش و محو گشت.

    اكنون، محمّد تنها كلماتى را مى شنيد كه در ژرفاى جانش جارى مى شدند،

    همچون نورى كه در آبى آينه گون نفوذ مى يابد؛

    كلماتى ژرف و تأثير گذار كه از شنيدنشان آب دهانش خشكيد

    و عرق از پيشانى اش سرازير شد.

    كلمات، همانند دانه هاى پراكنده ى مرواريد،

    ستاره آسا در عمق جانش تابيدن گرفتند:

    إنّا أعطيناك الكوثر. فصلّ لربّك وانحر. إنّ شانئك هو الأبتر. [سوره ى كوثر (108).]

    [ما تو را چشمه ى كوثر داديم. پس براى پروردگارت نماز گزار و قربانى كن.

    بدخواه تو، خود، بى تبار خواهد بود.]


    پيامبر، شادمان به خانه باز آمد.

    هنگامى كه همسرش را ديد، دريافت كه او نيز شادمان است.

    خديجه با چشمانى لبريز از مِهر به او نگريست و با صدايى آميخته به پوزش گفت:

    - من فرزندى دختر برايت آورده ام. و مى دانم كه پسر همانند دختر نيست.

    [به اقتباس از آل عمران/ 36: «قالت رب انى وضعتها انثى... و ليس الذكر كالانثى .».]

    پيامبر، در حالى كه اين هديه ى آسمانى را با محبّت در آغوش مى فشرد، زير لب زمزمه كرد:

    - أنّا أعطيناك الكوثر...

    او را فاطمه مى نامم، تا خداوند از هر بدى و زشتى دورش دارد.

    بدين سان، همچون مرواريدى در آغوش صدف، فاطمه پديدار شد:

    با دهانى غنچه گون و لطيف؛ و با چشمانى گشاده

    همانند دو پنجره كه رو به جهانى گسترده باز مى شوند:

    جهانى سرشار از صفا و آرامش.






    Recalling this, ironically, felt that the heart sits sharp dagger.

    Muhammad as "Noah" and "Abraham" and "Moses" and "Jesus",

    Andvhgynanh people thought about her.

    At that time, it was overwhelmed by the thought

    That is what goes around, did not pay attention.

    Suddenly space was filled with light.

    A transparent substrate such as fog swept around him.

    Silence, everything in your swallow.

    The voice was fading off.

    Now, Muhammad only heard the words that were current at the depth of his soul,

    Like the blue light which penetrates the mirror is different;

    Profound influence of water hear the words dry mouth

    And the sweat poured from his forehead.

    Words like pearls scattered grain,

    Asa stars were shining in the depths of his soul:

    We gave you a source Kosar. So pray to your Lord and sacrifice take place.

    You malevolent, his descent would be bad.]


    Prophet came home happy.

    When his wife saw that he was getting too happy.

    Khadija, she looked with eyes overflowing from October to mixed noise and with apologies, saying:

    - I brought you my daughter. And I know that a guy does not like girls.

    Prophet, while he pressed the gift of scripture loving embrace, whispering under his breath:

    I call her Fatima, the God of evil and wickedness are around.

    Thus, like the pearl in the oyster arms, Fatima appeared:

    Diverse and delicate buds with mouth and eyes wide open

    Like two windows that are opened to the world:

    World full of peace and tranquility.







    امضاء

    http://www.ayehayeentezar.com/signaturepics/sigpic1938_35.gif



  4. Top | #233

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن ایران شناسی
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    1938
    نوشته
    13,518
    صلوات
    1998
    دلنوشته
    2
    « اَلـلّـــهُـــمَّ عَـجِّـــل لِـولـیِّـــنَاالـفَـــرَجَ »
    تشکر
    114,344
    مورد تشکر
    42,176 در 11,163
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    پیش فرض



    اكنون، اميد بر خانه اى كوچك از خانه هاى مكّه مى تابيد.

    فاطمه چشم به هستى گشود، همان گونه كه شكوفه ها و گل ها به هستى چشم مى گشايند.

    آن گاه در آغوشى گرم رشد يافت و از مِهر قلب هايى سرشار شد كه با محبّت او مى تپيدند

    و از نگاه هايى سيراب گشت كه لبريز از لطف و رأفت بودند.

    و به اين گونه، فاطمه پرورش يافت و آهسته آهسته پى برد كه پيرامونش چه مى گذرد.

    مادرش را مى ديد كه چگونه غرق اندوه است.

    پدرش را مى ديد كه درد و رنج قلبش را مى فشارد،

    امّا هنوز در نمى يافت كه ريشه ى اين رنج چيست.

    در اين حال، به سوى مادرش بال مى گشود و پدرش را غرق بوسه مى كرد.

    آن گاه، چهره ى حزين آن دو به شوق گشوده مى شد

    و آفتاب شادى از سيماشان ديگر بار طلوع مى كرد،

    همان سان كه خورشيد از پسِ ابرها بر مى آيد

    تا زمين را لبريز از گرما و نور و اميد سازد.

    روزها مى گذرند و فاطمه رشد مى يابد.

    روزگار، چهره ى سخت خويش را به او نشان مى دهد.

    اين كودك خردسال، در سرزمينى خشك و بى آب،

    خود را پيش پاى مادر مى يابد،

    در حالى كه گرسنگى و هراس و حرمان بيداد مى كند.

    او به ناله هاى مظلومان گوش مى سپارد

    و در ميان تاريكى، شمشيرهايى را مى نگرد كه آهسته از نيام بيرون مى آيند.

    بدين سان، فاطمه در «شِعب أبى طالب عليه السلام» به سر برد،

    در حالى كه از شير بازمانده بود و بر ريگ هاى شِعب پاى مى كشيد.

    ويك سال به اين منوال بر او گذشت.

    از آن پس، دو سال ديگر را نيز در شِعب به سر آورد.

    و ناگاه دست تقدير، مادرش را ربود.

    چنين بود كه فاطمه، چشمه ى جوشان محبّت و مِهر را از كف داد.



    Now, hopefully the small house of the houses shining Mecca.

    Fatima's eyes being opened, as flowers bloom and they're eyes open.

    Then it grew warm embrace, and from October hearts were filled with love for him Tpydnd

    And to those who would drink were overflowing with kindness and compassion.

    And as such, Fatima grew and slowly realized that what is happening around her.

    See how the mother is overwhelmed with grief.

    He saw his father suffering a heart squeezing,

    But it still was not what the root of suffering.

    At this moment, the wings would open his hand and kiss his father bathed.

    Then, the two-month figure was eager to open

    Sunshine and Happiness Symashan would rise again,

    The same way the sun comes through the clouds

    To land overflowing with warmth and light and hope.

    Days pass and F grows.

    Today, he shows his face hard.

    The young child, in a dry and thirsty land,

    How is your mother's sake,

    While hunger and fear and disappointment to seething.

    He listened to the cries of the oppressed, gives

    In the darkness, he sees the swords that slowly come out of the pod.

    Thus Fatima "Abu Talib PBUH branches" spent

    While the remaining milk and drew upon the sand of the branches.

    Vick since he passed on the way.

    From then on, he spent two years as the branches.

    And suddenly destiny, kidnapped her.

    Such that F, the boiling springs of love and compassion from the floor.






    امضاء

    http://www.ayehayeentezar.com/signaturepics/sigpic1938_35.gif



  5. Top | #234

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن ایران شناسی
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    1938
    نوشته
    13,518
    صلوات
    1998
    دلنوشته
    2
    « اَلـلّـــهُـــمَّ عَـجِّـــل لِـولـیِّـــنَاالـفَـــرَجَ »
    تشکر
    114,344
    مورد تشکر
    42,176 در 11,163
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    پیش فرض

    اينك، فاطمه، در جستجوى مادر خويش از پدر غمزده اش مى پرسد:

    آه پدر! مادرم كجاست؟

    و پدر مصيبت زده، در حالى كه اين يادگار گرانقدر را به سينه مى فشارَد، پاسخ مى دهد:

    - مادرت در خانه اى است از ياقوت،

    كه در آن، نه از درد نشان است و نه از مصيبت.

    [امك فى بيت من قصب لاتعب فيه و لانصب .]

    كودك به سكوت پناه مى بَرَد...

    به مادرش مى انديشد.

    چشمانش، بى ثمر، در جستجوى آن چشمه ى آسمانى اند.

    آرى فاطمه، در روزگار حرمان رشد يافت،

    در روزگار تنگنا، در روزگار يتيمى و تنهايى.

    از اين رو، همچون شاخه اى شكسته،

    با اندامى رنجور و نحيف به نوجوانى رسيد.

    تنهايى و غم، در چشمان گشاده اش لوحى از اندوه ترسيم كرده بود

    كه سراسر تصويرى از سكون و سكوت بود.

    آنگاه كه به تفكر فرو مى رفت، به پيامبران شبيه بود

    كه همه ى جانشان را در نماز غرق مى كنند.

    فاطمه در روزگار قحطى و خشكى پرورش يافت،

    همچون ساقه اى كه ريشه هاى عميق خود را در دل خاك مى كارد

    و استوار و مقاوم رشد مى كند.

    از اين رو، او بزرگ تر از سنّ خويش جلوه مى كرد،

    بدان سان كه جاى خالى مادر را پر كند و در نقش بانويى كوچك،

    براى پدر تنها مانده اش، مادرى مِهرورز باشد.

    روزگار سپرى شد تا عصرگاهى، محاصره شدگانِ «شِعب» به مكّه روى كردند

    و به غوغاى زندگى بازگشتند تا فصلى نو از تاريخ آغاز گردد

    كه سرچشمه ى بيدارى و لبريز از رخدادهاى بزرگ بود؛

    تاريخى بردميده از آن هنگام كه در غار حرا، آسمان و زمين به هم پيوستند.



    Now, Fatima, in search of his mother, his worrisome father asks:

    Oh Father! Where is my mother?

    And fathers struck in the chest while squeezing the precious heritage, replies:

    - Mom is in the house of Ruby

    That it is not the pain nor suffering.

    [Help with my bit of mischief and Lansb reed Latb party.]

    Children to take refuge in silence ...

    He thinks his mother.

    Her eyes are barren, they are looking at the spring sky.

    F. Yes, the days of disappointment grew,

    Today bottleneck, orphaned and alone in the world.

    Therefore, as a branch is broken,

    The limb was weak and tired teenagers.

    Loneliness and sadness in his eyes wide open was drawing tablet grief.

    The picture was that of silence and inaction.

    When thinking going down the Prophets were similar

    All their lives they bathed in prayer.

    F. In the days of famine and drought reared,

    As a stem grows roots deep into the soil

    And strength and resistance grows.

    Therefore, he would look older than their age,

    That way the parents to fill the gap in the small lady,

    For his father alone, is the compassion of a mother.

    Time passed until evening, surrounded by those "branches" were on to Mecca

    And returned to the fray of life to begin a new season of History

    The origin of the wake and full of great events;

    Start date from when the Hara Cave, heaven and earth are joined.




    امضاء

    http://www.ayehayeentezar.com/signaturepics/sigpic1938_35.gif



  6. Top | #235

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن ایران شناسی
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    1938
    نوشته
    13,518
    صلوات
    1998
    دلنوشته
    2
    « اَلـلّـــهُـــمَّ عَـجِّـــل لِـولـیِّـــنَاالـفَـــرَجَ »
    تشکر
    114,344
    مورد تشکر
    42,176 در 11,163
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    پیش فرض



    فصل 2


    فرياد شتران، فضاى مكّه را تسخير كرده بود.

    كاروان هايى كه براى سفر تجارتى زمستانى به يمن رهسپار شده بودند، باز مى گشتند.

    هوا بسى سرد و آسمان پوشيده از ابرهاى خاكسترى بود.

    چنان مى نمود كه صخره هاى خشك كوه ها، التماس كنان،

    از ابرها مى خواهند تا برايشان سرود باران بخوانند.


    رفته رفته صداها فروخوابيدند و پرندگان براى خفتن به آشيان هاى خود بازگشتند.

    اينك، خانه ها همانند صحرايى خشك، خالى و هراس آور مى نمودند.

    فاطمه در انديشه اى ژرف فرو رفته بود: به «مريم» مى انديشيد؛

    آن بانوى پيراسته اى كه در عبادتگاه خويش از مردم كناره گرفت

    تا به تنهايى با خدا راز و نياز كند و آفاق آسمان ها را

    سبكبالانه و فارغ از بارهاى سنگين زمينى بشكافد و بشناسد.



    Chapter 2


    Shouted camels, had conquered Mecca space.

    Convoys that had been left on a business trip to Yemen winter, return.

    Belonging cold air and the sky was covered with gray clouds.

    It's so dry that the rocks of the mountains, imploring,

    Rain clouds t to sing a song for them.

    Sounds gradually down to sleep sleep and the birds returned to their niche.

    Now, home and dry Like rats, they were empty and frightening.

    Fatima was deep in thought: the "M" thought about;

    Pirasteh lady that people draw from their places of worship

    Need to be alone with God and the mystery of the sky and horizons

    without the heavy load and recognize land splits.




    امضاء

    http://www.ayehayeentezar.com/signaturepics/sigpic1938_35.gif



  7. Top | #236

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن ایران شناسی
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    1938
    نوشته
    13,518
    صلوات
    1998
    دلنوشته
    2
    « اَلـلّـــهُـــمَّ عَـجِّـــل لِـولـیِّـــنَاالـفَـــرَجَ »
    تشکر
    114,344
    مورد تشکر
    42,176 در 11,163
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    پیش فرض



    فاطمه به انتظار بازگشت پدر نشسته بود.

    در خانه هيچ همدمى به چشم نمى خورد.

    نه از «زينب» و «رقيّه» نشانى بود و نه از «امّ كلثوم».

    هر سه به خانه ى همسران خويش رفته بودند.

    زينب در خانه ى «ابوالعاص بن ربيع» سكنا گرفته

    و «امّ جميل»، رقيّه و امّ كلثوم را براى پسرانش «عُتبه» و «عُتيبه» برگزيده بود.

    امّا اين تنهايى در برابر آن مصيبت

    كه نزديك بود همه چيز را در هم بشكند، سبك مى نمود؛

    مصيبت مرگ مادرش، خديجه،

    كه چشمه ى جوشان مِهر و محبّت و گرمى بود:

    - خدا تو را پاداش نيك دهد!

    هنوز روزهاى سخت و شب هاى جانكاه محاصره به پايان نيامده بود

    كه از من جدا گشتى تا پدرم تنها بمانَد،

    در حالى كه او بيش از هر كس نيازمند يار و ياورى بود

    تا پشتيبان و همراهش باشد.

    امّا، اى مادر! من با همه ى هستى ام مى كوشم

    تا جاى خالى ات را در اين خانه پر كنم.

    من براى پدر، هم دختر خواهم بود و هم مادر.

    با دستانى همچون دستان تو،

    اشك هايش را پاك خواهم كرد

    و همان سان كه تو با لبخندت به قلب او روشنى مى بخشيدى،

    به او لبخند خواهم زد.

    امّا مادرم! من هنوز تازه سالَم.

    كاش كمى ديگر درنگ مى كردى...

    پدرم به تو دلگرم بود و نيز به پشتوانه ى «ابوطالب»، بزرگ سرزمين بَطْحا *


    در برابر طوفان قامت راست مى كرد؛

    همو كه در كودكى سرپرستش بود و در بزرگى يار و ياورش.

    امّا شما، هر دو، او را تنها نهاديد و از رنج و اندوه دنيا رهايى يافتيد.

    اين رهايى و آرامش، البتّه سزاوار شماست؛

    زيرا تا زنده بوديد، سختى ها و مصائب از هر سوى به جانب شما مى وزيدند

    و روزگار تيرهاى زهرآگين و نيزه هايش را به سمت شما نشانه مى رفت.


    آرى؛ مادرم! اينك دنيا تيره و تار است.

    غروب پرده ى سياهش را افكنده است.

    و اين سال، سال اندوه است...

    من به انتظار بازگشت پدر نشسته ام؛

    پدرى كه مى خواهد پرده هاى سياهى را با نور اسلام از هم بدرد.

    امّا مكّه به اين نور تن در نمى دهد.

    در مكّه كسانى هستند كه مى خواهند همچون خفّاش

    در تاريكى به سر بَرند و از نور و روشنايى روز رويگردان اند.

    *[بطحا: زمين گسترده كه گذرگاه سيل است و سنگريزه هاى بسيار دارد.
    سرزمين حجاز را به همين مناسبت «بطحا» ناميده اند.]



    Fatima's father was sitting in the back row.

    No companion can not see at home.

    Rather than "Z." and "R" address rather than "Umm."

    All three of his wives had gone to the house.

    Zainab's house "Abvalas bin Rabi 'was Skna

    And "Umm Jamil," Umm R and to his sons, "Tbh" and "Tybh" was chosen.

    But this alone against adversity

    It was close to everything at the break, the light;

    Suffering the death of his mother, Khadija,

    The hot spring was love and warmth:

    - God will reward you!

    Still have hard days and nights of endless siege came to an end

    I came away from my father alone,

    While he did more than anyone needs a companion and helper

    To support and be associated.

    But, O mother! I'm trying with all my being

    From your seat in the house do.

    I am a father, a mother and daughter would.

    With hands like hands,

    I will wipe her tears

    And the way you smile that lights up her heart to forgive

    I gave him a smile.

    But mom! I still sound fresh.

    I've stayed a bit longer ...

    I was encouraged by my father to support, "Abu Talib" Big Country Btha *


    The storms did the right height;

    He was a great friend and Yavrsh child supervisor.

    But both he and the pain and sorrow of the world, only Nhadyd found relief.

    This release and relax, you deserve it;

    They were alive, the pain and suffering of both sides ard you Vzydnd

    Poisonous arrows and spears and dragged her to the side when you go to sign.


    Yes, my mother! Now, the world is dark.

    The black veil is thrown down.

    This year is the year of sadness ...

    I'm sitting waiting for the return of his father;

    Who would father a black screen with a handy light of Islam.

    But Mecca does not give the light of men.

    Those who, like bats in Mecca

    Live in the darkness and the light are turned away daily.

    * [Bat`ha: the vast earth and gravel pathway is very flooded.
    It's the land of the Hijaz "Ba`tha" have been called.]





    امضاء

    http://www.ayehayeentezar.com/signaturepics/sigpic1938_35.gif



  8. Top | #237

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن ایران شناسی
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    1938
    نوشته
    13,518
    صلوات
    1998
    دلنوشته
    2
    « اَلـلّـــهُـــمَّ عَـجِّـــل لِـولـیِّـــنَاالـفَـــرَجَ »
    تشکر
    114,344
    مورد تشکر
    42,176 در 11,163
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    پیش فرض

    ناگاه، فاطمه صداى گام هايى را شنيد كه به سانِ تپش يك قلب،

    اميدرا شماره مى كردند؛ گام هايى كه فاطمه آن ها را مى شناخت.

    از اين رو، با اندام نحيف خود،همانندپروانه اى كه به سوى نورمى شتابد،

    از جاى جست: با چشمانى گشاده به گشادگى صحرا،

    و بالبخندى كه اميد از آن طلوع مى كرد.

    امّا چرا ناگهان فاطمه از حركت باز ايستاد،

    گويى كه نيزه اى پُر پَهنا بر قلبش نشسته باشد...؟

    پدرش غمگين و افسرده باز گشته بود،

    با چهره اى چون آسمانى پوشيده از ابرهاى خاكسترى.

    از سر و رويش خاك و زباله فرومى ريخت.

    با حسرت، زير لب مى گفت:

    - به خدا سوگند! تنها پس از مرگ «ابوطالب»،

    قريش توانستند چنين سخت مرا بيازارند.



    Suddenly, Fatima heard the sound of steps that beat like a heart

    He had no hope, the steps that they knew of Fatima.

    Thus, with their meager limbs, which Hmanndprvanh by Norm Shtabd,

    Instead of looking with open eyes to the aperture field

    Balbkhndy and hoped that it would rise.

    But why Fatima suddenly stopped moving,

    It is as if a spear full width sitting on her ...?

    His father had gone back sad and depressed,

    The face of the sky covered with gray clouds.

    Morphology and Growth of the Soil and Waste swallow.

    With regret, lips, said:

    - I swear to God! Only after death, "Abu Talib"

    Quraish who could hurt me so hard.






    امضاء

    http://www.ayehayeentezar.com/signaturepics/sigpic1938_35.gif


  9. تشكرها 4


  10. Top | #238

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن ایران شناسی
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    1938
    نوشته
    13,518
    صلوات
    1998
    دلنوشته
    2
    « اَلـلّـــهُـــمَّ عَـجِّـــل لِـولـیِّـــنَاالـفَـــرَجَ »
    تشکر
    114,344
    مورد تشکر
    42,176 در 11,163
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    پیش فرض


    كاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش

    كي روي ره ، ز كه پرسي ، چه كني ، چون باشي؟

    خدانگهدار

    امضاء

    http://www.ayehayeentezar.com/signaturepics/sigpic1938_35.gif


  11. تشكرها 2

    مدير اجرايي (17-04-2013), عهد آسمانى (17-04-2013)

صفحه 24 از 24 نخستنخست ... 142021222324

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi