صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 18 , از مجموع 18

موضوع: مقايسه « انسان شناسي» اسلامي با مکتب يوگا- سانکهيه

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    عضو حرفه‌ ای
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    753
    نوشته
    2,287
    تشکر
    4,554
    مورد تشکر
    7,562 در 1,896
    وبلاگ
    6
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    انسان و سنت هاي حاکم بر او در يوگا و اسلام


    يکي از اصولي که در همه ي مکاتب شش گانه هندو، حتي غير آنها پذيرفته شده، قانون « کارما» است. اين اصل مبتني بر اين معناست که نظام طبيعي عالم در نظام اخلاقي جهان نيز منعکس است. هر کردار، گفتار و پنداري، واکنش و تأثيري را در پي دارد که ثمره اش در اين زندگي و يا زندگي هاي بعد پديدار مي گردد. اين نيروي به وجود آمده از عمل را « ادريشتا»، يعني نيروي نامريي يا اپوروا يعني نيروي نوظهور مي گفتند.
    قانون کارما پا را از اين حد نيز فراتر گذاشته و چنين انديشه اي را مي پروراند که خود انسان نيز محصول کردارها و اعمال زندگي هاي پيشين است. مرگ پايان کار نيست، بلکه آغاز سرنوشتي ديگر است. مادام که انسان به معرفت مطلق و وارستگي کامل نائل نشود، از گردونه مرگ و حيات نجات نخواهد يافت.(1) روح آدمي از زماني بي آغاز در چرخ بازپيدايي محصور شده و هر دم از قالبي به قالب ديگر درمي آيد. تجارب و اعمالي که مي اندوزد، چون نيروهايي نهفته موجب حيات نو او مي شوند که تمام لذت و عذاب و زيبايي و زشتي و حتي طول عمر او را در پي مي آورند.(2) اين سرگرداني انسان در مراتب هستي، امري حتمي و جبري است که آن را « سمساره» مي نامند.(3)
    در واقع، بحث آزادي و نجات که در تمامي مکاتب هندو پذيرفته شده است، از همين جا شکل مي گيرد. در ديدگاه اين مکاتب، هدف غائي حيات انسان آزادي او از « سمساره» با رسيدن به وارستگي مطلق و بي تعلقي کامل به خواطر دنيا است. اما نکته مهمي که در اينجا وجود دارد اين است که در فلسفه سانکهيه قانون« کرمه» حتي بر فعل الاهي نيز مسلط است و بر او نيز چيره مي باشد.
    در مقابل، قرآن کريم همان گونه که از قوانين محکم و غيرقابل تخلّفي در طبيعت ياد مي کند، براي حيات فردي و اجتماعي انسان ها نيز قوانين حاکمي را قايل است. اين قوانين بر همه امور و شئون انسان ها مسلط بوده و در فرهنگ قرآني به نام « سنّت» خوانده مي شود. اين واژه در لغت به معناي طريقه، سيره و راه و روش است(4) و بارها در قرآن با تعابيري مانند سنّت ابتلاء( آزمايش) سنّت استدراج، سنّت هدايت، سنّت نصرت و ... مورد تأکيد قرار گرفته است. در اينجا تذکر سه نکته لازم است:
    1. اين سنت ها از جانب خداوند و بدون تغيير مي باشند:« سنة الله التي قد خلت من قبل و لن تجد لسنة الله تبديلاً»(فتح:23)
    2. برخي از سنّت ها به جعل الاهي بر برخي ديگر حاکميت دارند.(5) يعني اگر سنت حاکم و برتري وجود داشته باشد، سنت ديگر را تحت الشعاع خود قرار داده و از تأثير آن ممانعت مي کند. براي مثال، سنت عذاب الاهي در برخي آيات شريفه با سنت پذيرش توبه خنثي مي گردد.« ما کان الله معذبهم و هم يستغفرون»( انفال:33)
    3. بعضي از سنت ها به حيات فردي و بعضي به حيات اجتماعي انسان ها مربوط مي شوند.
    4. اختيار انسان در به حرکت آمدن سنن الاهي، نقش تام و تمامي دارد؛ زيرا انسان است که با عملکرد خويش زمينه اجراي سنت هاي مختلف را فراهم مي آورد.(6) آري« انسان تنها موجود طبيعي است که زنجير کور عليت را مي تواند از دست و پاي انديشه و عمل خويش باز کند و از جبر حاکم بر تمام پديده ها خود را رها سازد. خود حلقه اي از اين زنجير لايتناهي است. خود معلول جبري علت طبيعي است، اما معلول طبيعي خويش را مي تواند تغيير دهد، بيارايد، بيافريند و آن چنانکه مي خواهد انتخاب کند.»(7)
    در اين بخش نيز برتري و تعالي مطلق انديشه اسلامي جاي هيچ سخني را باقي نمي گذارد. اين مطلب علاوه بر بطلان بسياري از انديشه هاي هندويي مانند تناسخ است که دلايل مسلم عقلي بر رد آن دلالت مي کند و حکماي اسلامي نيز در اين زمينه مکتوبات فراواني دارند که خواننده را به نگاشت هاي علم کلام ارجاع مي دهيم.
    امضاء





  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    عضو حرفه‌ ای
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    753
    نوشته
    2,287
    تشکر
    4,554
    مورد تشکر
    7,562 در 1,896
    وبلاگ
    6
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    انسان در دنيا


    بي ترديد يکي از مهم ترين و تأثيرگذارترين اشتباهات فلسفه هاي رايج غربي اين است که انسان را صرفاً به عنوان يک « پديده» و بدون توجه به علت فاعلي و خالق و نيز بي ارتباط و منقطع با غايت و هدف نهايي او مورد بررسي قرار مي دهند. حال آنکه، در انسان شناسي ديني و به ويژه اسلامي، آدمي موجودي است که با خدا ارتباط وجودي دارد و حرکت او به سوي هدفي خاص است. قرآن کريم ارتباط انسان را با خدا در اين دنيا، نزديک تر از هر چيز ديگر حتي رگ گردنش به او مي داند:« نحن أقرب إليه من حبل الوريد:(ق: 16) و غايت تلاش و حرکت انسان را برترين موجود يعني « خدا» معرفي مي نمايد:« يا أيها الانسان انک کادح إلي ربک کدحاً فملاقيه»( انشقاق:6). پس هم مبدأ و هم غايت و منتها( بقره:156) و هم أقرب امور به انسان خداست و خدا هرگز از آدمي منقطع نيست.
    اما اين تمام کلام نيست. « انسان» در نظر قرآن خليفه خدا« در زمين» دانسته شده است. « و إذ قال ربک للملائکه إني جاعلُ في الأرض خليفه»( بقره:30) اين واژه در لغت به معناي پشت سرآمدن و جانشين شدن و از پي چيزي درآمدن است.(8) با تأمل در اين تعبير روشن مي گردد که خليفه خدا قائم مقام اوست. پس بيش ترين ارتباط و سنخيت را با خداوند دارد. به همين جهت، ارزشمند و والا مرتبه است. قرآن براي اشاره به شأن والاي انسان از واژه « کرامت» بهره مي برد. همين امر موجب برخوردار شدن آنها از نعمت الاهي گرديده است:« و لقد کرمنا بني آدم و حملناهم في البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم علي کثيرٍ ممن خلقنا تفضيلاً»(اسراء:70)
    در نتيجه، مي توان ادعا نمود که انسان در دنيا بر پايه توجه به کرامت خويش است که به جايگاه واقعي خود دست مي يابد آنچه در سقوط انسان نقش بسزايي دارد، بي توجهي و غفلت از جايگاه دنيا در نظام هستي است. خداي سبحان در توصيف زندگي دنيوي، آن را لهو و لعب برمي شمرد:« إنما الحيوة الدنيا لعب و لهو»( محمد: 36). علامه طباطبائي در توضيح و شرح اين آيه مي فرمايد:« لعب فعلي است، غايتي جز خيال ندارد و لهو هر چيزي است که انسان را به خود مشغول سازد و موجب فراموشي گردد. بنابراين، آيه بدان اشاره دارد که زندگي دنيايي،که همان تعلّق نفس به بدن و توسيط بدن در طريق تحصيل کمالات است، انسان را به خويش مشغول مي دارد و موجب فراموشي مي گردد. منشأ اين فراموشي آن است که زندگي دنيايي روح را چنان مي فريبد که خود را با بدن متحد مي پندارد... و به هر چيز که روي مي نمايد، جز به مقاصد خياليه و آرزوهاي وهميه نيست.»(9) در آيات ديگري از قرآن نيز، زندگي دنيوي متاع، متاع الغرور و زينت( کهف:7؛ لقمان:33؛ مؤمن: 39) دانسته شده است که همگي به اين معنا اشاره دارد که اگر انسان، دنيا را بذاته محبوب بدارد و تمام توجه و رغبت قلب خود را به آن معطوف سازد، دچار زياني بزرگ گرديده و فريب آن را خورده است. نتيجه اينکه انسان در زندگي دنيوي هم بايد بر پايه نظر به سوي تکامل خويش حرکت کند. حقيقت و کرامت خود را بيابد و کشف نمايد. واقعيت دنيا را درک کند و هم اعمال خويش را به جهت کمال واقعي اش سوق دهد.
    اما چنان که گذشت، در نظام انديشه يوگا- سانکهيه، نرسيدن انسان به حقيقت موجب عذاب او در چرخه بازپيدايي مي گردد. اين برترين رنج براي انسان است. رهايي از اين امر، چندان داراي اهميت است که برخي بر اين باورند که انساني که يوگا آن را به تصوير مي کشد، سرانجام از نظام اخلاقي فاصله مي گيرد؛ زيرا ايشان اعتراف دارند که پيوستن به لايتناهي، يک امر فکري و ذهني است که هيچ رابطه با عمل و اخلاق ندارد. اعراض از دنيا يعني کنار گذاردن هر عمل نيک و بد. در اوپانيشاد آمده است:« فنا ناپذير نه بيم و ترس از بدي که مرکتب شده و نه اميد و آرزو از نيکي که انجام داده. نه اين و نه آن، هيچ کدام بر آن حاکم نيست.»(10)
    بعضي نيز در تثبيت اين مطلب اين گونه مي نويسند:
    روش گيتا در انجام آداب يوگا با يوگاي کلاسيک پتنجلي متفاوت است.(11) گيتا راهي معتدل براي زدودن دل از پليدي ها پي مي گيرد و انسان را از افراط و تفريط برحذر مي دارد. اما در يوگاي کلاسيک، روشي افراط آميز و حتي غيرانساني در رياضات پيش گرفته مي شود. کوچک ترين توجهي به احتياجي طبيعي انسان نمي شود. در يوگاي پتنجلي، انسان درست عکس آن چيزي مي شود که هست؛ يعني خلوت گزيني سکون و اعتکاف جايگزين تحرک عادي بدن مي شود حبس دم و ... جاي تنفس طبيعي و متشتت انسان را مي گيرد و خاموشي افکار و ايجاد جريان يک پارچه حواس، که براي سالک در حالت مراقبه حاصل مي شود، جايگزين انديشه جوال و تيزرو مي گردد.(12)
    اما اسلام هرگز انسان را از نظام اخلاقي جدا نمي کند، بلکه همواره تأکيد دارد که پيامبران، مردم را به رها ساختن پليدي هاي نفساني فرامي خواندند، و از اهداف انبياء، « تزکيه» و تقوا بوده است؛ چرا که تا انسان ها از درون ساخته نشوند و قلب آنها از خودخواهي ها آزاد نشود، نمي توانند به کمال برسند. آن کسي که به مرحله سلامت نفس نرسد، در روز حساب و ميزان از تبهکاران است. قرآن مجيد مي فرمايد:« يوم لا ينفع مالٌ و لا بنون الا من أتي الله بقلبٍ سليم»( شعرا:89)؛ روزي که هيچ مال و فرزندي سود نمي دهد، مگر کسي که با دلي پاک به سوي خدا آيد.»
    يعني تنها دل سالم و بي آلايش سودمند است.(13)
    از اين رو، با اندک توجهي به آيات سوره شمس در خصوص تزکيه و تهذيب نفس، کاملاً مشهود است که در نگاه قرآن« رستگاري» مبتني بر تزکيه و تهذيب نفس است: « قد أفلح من زکيها و قد خاب من دسيها»(شمس: 9-10)؛ هرکس جان را پاک گردانيد، قطعاً رستگار شد و هر که آلوده اش ساخت، قطعاً درباخت. طبرسي مي فرمايد: در آيات مذکور اهميت « فلاح» به واسطه « تزکيه» معلوم مي شود؛ زيرا پس از چندين سوگند به امر فلاح اشاره شده و مقصود از تزکيه، تطهير و اصلاح نفس است که به واسطه اطاعت خدا و انجام اعمال صالح انجام مي شود.(14)
    حضرت علي(ع) جان آدمي را تشبيه به کشتزاري مي کند که اگر آب زلال فضايل اخلاقي آن را سيراب نکند، سبزي و شادابي از آن رخت بر بسته و محصولي نخواهد آورد. آنجا که فرمود:« انسان شديداً نيازمند به تربيت و اصلاح خويش است، همان گونه که کشتزار تشنه ي آب باران است.»(15)

    پي نوشت:

    *دانشجوي دکتراي کلام اسلامي ،جامعة المصطفي العالميه .
    1. داريوش شايگان، اديان و مکتب هاي فلسفي هند، ص 21.
    2. اساس اين پاداش و عقاب را در آثار کهن هندو، نظام عالم « رتيا» مي دانستند که بعدها به مفهوم دارما dharma تبديل شد.
    3. داريوش شايگان، اديان و مکتب هاي فلسفي هند، ص 22.
    4. المنجد.
    5. عبدالله نصري، مباني انسان شناسي در قرآن، ص 428.
    6. سيدمحسن ميرباقري، سيماي انسان مختار در قرآن، ص 60-62.
    7. علي شريعتي، انسان، ص 145.
    8. دهخدا ذيل همين واژه.
    9. احمد واعظي، انسان از آغاز تا انجام، ص 51.
    10. آلبرت شوايتزر، متفکرين بزرگ هند، ترجمه علي اکبر بامداد، ص 45.
    11. P.T.Raju,Structural Depth of Indian Thought, p6.
    12. داريوش شايگان، اديان و مکتب هاي فلسفي هند، ص 310.
    13. محمدرضا مهدوي کني، نقطه هاي آغاز در اخلاق عملي، ص 41.
    14. علي بن حسن طبرسي، مجمع البيان، علي بن حسن طبرسي، ج 10، ص 755.
    15. ان بذوي العقول من الحاجه الي الادب کما يفمأ الزرع الي المطر/ محمدرضا مهدوي کني، نقطه هاي آغاز در اخلاق عملي، ص 13؛ عبدالواحد تميمي آمدي، غرر الحکم، ج 1، ص 224.

    منبع: نشريه معرفت اديان شماره 2
    امضاء




  4. Top | #13

    عنوان کاربر
    عضو حرفه‌ ای
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    753
    نوشته
    2,287
    تشکر
    4,554
    مورد تشکر
    7,562 در 1,896
    وبلاگ
    6
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    انسان پس از دنيا


    در بازکاوي انديشه حيات پس از مرگ انسان، در آثار آيين هندو مشاهده مي کنيم که در « وداها» تمايز بين جسم و روح امري قطعي است؛ به اين معنا که در انسان يک حقيقت ماندگار وجود دارد که با فساد بدن فاسد نمي شود. مثلاً در برخي از آيات وداها، از روح خواسته شده که به بدن درآيد. يا در برخي ديگر آمده که شخص پس از مرگ، روحش به آسمان و چشمش به خورشيد و دمش به هوا مي رود. يا اين مطلب که ارواح به غرب در سرزمين يمه( انسان خداي اوليه که بعد از مرگش خداي سرزمين اموات شد) مي روند. اينها همگي نشان دهنده بقاء يک حقيقت اصيل انسان است. اما يک نظام مشخص درباره آخرت، چگونگي پايداري روح يا کيفر و پاداش به چشم نمي خورد، اگرچه اشارات ضعيفي به تناسخ هم در وداها وجود دارد.
    برخلاف وداها، در اوپانيشادها تناسخ به طور کامل ديده مي شود. البته داسکوپتا مي گويد: دو انديشه موازي در اوپانيشادها درباره آخرت رشد کرده است؛ يک تفکر تناسخي و يک تفکر تناسخ همراه با حيات اخروي. در نگرش تلفيقي، هم جزا و پاداش مطرح است و هم تناسخ. در نظريه تلفيقي، انسان هاي نيک پس از مرگ، ممکن است دو راه را بروند: راه پدران و راه خدايان. راه پدران اين است که آنها مراتبي را طي مي کنند، که از دود و نيمه تاريک ماه شروع مي شود، تا به ماه برسند و در آنجا مستقر مي شوند. اين به معناي استقرار در بهشت است. ايشان هر اندازه که کار نيک انجام داده باشند، در ماه از نعمات بهره مند مي شوند. وقتي پتانسيل اعمالشان تمام شد، در فرايند معکوسي مجدداً زاده مي شوند.
    راه ديگر، راه کساني است که راه خدايان را مي روند. آنها خواص اوليا هستند که به « معرفت» رسيده اند. در اينجا، برخلاف مورد قبل، تمام مراحل روشن است که از آتش و نيمه روشن ماه و ... شروع مي شود تا به برهمن( نورالانوار) منتهي مي شود. اين افراد به رهايي کامل مي رسند و ديگر برنمي گردند. و در برهمن فاني و مستغرق مي شوند. در مقابل اين دو دسته، کساني هستند که اعمال نيک ندارند. آنها دچار دوزخ و عذابي در زيرزمين مي شوند تا نيروي منفي آنها تمام شود.(1) به هر حال، با گذشت زمان انديشه تناسخ تثبيت مي شود، به خصوص در پورانه ها و منوها در اين آثار، منازل آخرت ذکر شده که يک دوره ده روزه است. روح در اين مدت يک بدن مثالي دارد تا دوباره به بدني جديد برگردد.
    اما در انديشه اسلامي، هدفمندي خلقت انسان و جهان تنها با باور داشتن به معاد و اعتقاد به حيات اخروي و زندگي پس از مرگ معنا مي يابد.
    « در ميان کتب آسماني، قرآن کريم تنها کتابي است که از روز رستاخيز به تفصيل سخن رانده. در عين اينکه، تورات نامي از اين روز به ميان نياورده و انجيل جز اشاره مختصري ننموده، قرآن کريم در صدها مورد با نام هاي گوناگون روز رستاخيز را ياد کرده و سرنوشتي را که جهان و جهانيان در اين روز دارند، گاهي به اجمال و گاهي به تفصيل بيان نموده است. بارها تذکر داده که ايمان به روز جزا و روز رستاخيز، همتراز ايمان به خدا و يکي از اصول سه گانه اسلام است که فاقد آن، از آيين اسلام خارج و سرنوشتي جز هلاکت ابدي ندارد.»(2)
    دو آيه زير نمونه اي از مواضع صريح قرآن مجيد در مورد غايت طلبي انسان و جهان با تأکيد بر حيات اخروي مي باشند:
    -« ما خلقنا السماوات و الارض و ما بينهما إلا بالحق و أجل مسميً»( احقاف: 3)؛ - « ربنا إنک جامع الناس ليوم لا ريب فيه إن الله لا يخلف الميعاد»(آل عمران: 9)
    برخي از متفکرين معتقدند که استدلال هاي قرآن در مورد معاد و جهان پس از مرگ، در واقع سلسله پاسخ هايي است که به منکران قيامت. اين پاسخ ها سه گونه است:1. بيان امکان معاد؛ 2. ذکر نمونه هاي شبيه قيامت در اين جهان؛ 3. ضروري و لازم دانستن قيامت. قرآن در مورد اول، به استناد قدرت خداوند، قيامت را امري ممکن و شدني مي داند. در مورد دوم، از احياي مردگان و نيز از موت و حيات نظام مشهود جهان سخن مي گويد. در مورد سوم، قيامت را امر ضروري و حتمي معرفي مي کند و نبود آن را ناروا و محال مي داند.(3)
    امضاء




  5. Top | #14

    عنوان کاربر
    عضو حرفه‌ ای
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    753
    نوشته
    2,287
    تشکر
    4,554
    مورد تشکر
    7,562 در 1,896
    وبلاگ
    6
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    انسان و نجات


    نجات،(4) رهايي از هر موقعيتي است که در آن خطري بالقوه يا بالفعل انسان را تهديد مي کند. نجات شناسي،(5) روش يا نظامي است که يک دين براي نجات يک شخص يا گروهي از آدميان ارائه کرده است.(6) در واقع، بيشتر اديان با تمرکز بر پاره اي اصول مدعي نجات و تأمين سعادت پيروان خود بوده اند. اما اين سؤال مطرح مي شود که، اساساً انسان از چه چيز بايد رهايي يا نجات يابد؟ اين پرسش را هر دين براساس جهان بيني خاص خود و تفسيري که از هستي دارد پاسخ گفته است.
    به عنوان نمونه، در مسيحيت که آموزه « نجات» مشخص ترين ويژگي آن است، اين باور بنيادين که فرزندان آدم به سبب گناه والدين نخستين خود- آدم و حوا- ذاتاً گناهکارند، وجود دارد.(7) و نجات او با دخالت خداوند در تاريخ و به واسطه ي عيسي مسيح و قرباني شدن او صورت پذيرفته است. در اسلام مفهوم فساد يا گناه ذاتي مطرح نيست. اما گرايش انسان به بدي ها و طغيان در برابر پروردگار، مجازات واپسين را در پي خواهد داشت. نجات از عقوبت نيز با تسليم شدن در مقابل خداوند و به واسطه تقوا امکان پذير مي گردد و اين هدف غايي ايمان در اسلام است. از اين رو، بي وجه نيست که گفته شود دغدغه اصلي اديان به سقوط انسان و نجات وي مربوط مي شود. شناخت حق و باطل راه نجات را مي گشايد. به همين علت، اديان فهرست هايي از اعتقادات حق( و باطل) را در اختيار پيروان قرار مي دهند تا ايشان باورهاي خود را براساس آنها تنظيم کنند. شايد منشأ پديد آمدن علم کلام اديان از همين سرچشمه باشد.(8)
    اما بينشي که در تمام سنت هاي فکري هند ديده مي شود، « رنج» انسان و لزوم رهايي او از اين رنج است. بحث هاي مختلفي درباره چيستي رنج و منشأ و علت آن در مکاتب مختلف وجود دارد. باور به بخشي از آنها نزد همه مشترک است؛ زيرا سرچشمه اي مقدس دارد. در يوگا سوترا آمده است:« همه چيز رنج است براي حکيم.» عبارتي که در اوپانيشاد متأخر هم ديده مي شود.
    و دلالت بر اين مطلب دارد که کشف رنج به عنوان قانون يقيني وجود داشتن حقيقتي است ارزشمند و حرکت ساز.(9) انسان بايد بداند که دنيا محل درآميختگي رنج و خوشي و مشقّت و لذت است. آن چنان که هر آسايش آبستن ناکامي است و هيچ لذتي قرار و ثبات ندارد. گويا اساس عالم رنج است. خاستگاه اين رنج فقط به دنيا باز نمي گردد، بلکه طبيعت انسان نيز يکي از عوامل آن است. در « گيتا» انسان در کشمشي بين دو طبيعت آسماني و اهريمني خود بايد مسير کمال را طي کند. آنجا که مي گويد:« انسان بايد خويش را بوسيله خويش ارتقا دهد؛ زيرا خود او هم دوست خويش و هم دشمن خويش است.»(10) پس اگر به تمايلات نفساني ميدان دهد و نفس طغيان کند، نجات براي او ناممکن مي گردد.
    يوگا معتقد است که درون انسان بسيار پيچيده است و از بيماري هاي بسيار رنج مي برد. ذهن انسان به خاطر تمايلات شديد، در ضمير ناخودآگاهش در حالت بي نظمي مي باشد. تا زماني که اين تمايلات وجود دارند، ذهن به ناچار در جهت هايي حرکت مي کند که اجراي تمايلاتش را جست و جو کند. در نتيجه، دچار آشفتگي مي شود. ذهن آشفته نمي تواند متمرکز شود و آن براي تفکر و مراقبه، که او را به سعادت ابدي و درک نفس هدايت مي کند، نامناسب مي باشد. انسان با کمک راهکارهاي عملي مي تواند ذهنش را از مشغله هاي جهان آزاد و متمرکز نموده، به تفکري واحد در درون خود دست يابد تا به درک خداوند بزرگ هدايت شود.
    در مکتب يوگا- سانکهيه علت و منشأ رنج انسان عبارت است از:
    1. معرفت کاذب يا جهل 2. ادراک خطا 3. اشتياق به لذت 4. نفرت و گريز از درد 5. ترس از مرگ
    بنابراين، اگر خواهان رهايي هستيم، ناگزير بايد فعاليت هاي ذهن و بدن را به گونه اي مهار کنيم. در اين صورت، نفس واقعيت خود را بشناسد و درک نمايد که او متمايز از ذهن و بدن بوده و عقلي است که به خودي خود درخشنده و تابناک است. هدف فلسفه يوگا رسيدن به همين نقطه است.(11)
    توجه خاص مکتب يوگا، انجام اعمال يوگاست که وسيله اي مطمئن براي نيل به « معرفت» مي باشد. داشتن آن در مکتب سانکهيه نيز شرط ضروري رسيدن به رهايي انسان است. البته لازم يادآوري است که اکثر مکاتب هندي، ارزش يوگا را به عنوان يک شيوه معتبر براي تحقق معرفت، بي واسطه درباره ماهيت نفس و کشف حقايق فلسفي و ديني مورد پذيرش قرار داده اند.

    پي نوشت:

    *دانشجوي دکتراي کلام اسلامي ،جامعة المصطفي العالميه .
    1. Mircea Eliade,The Encyclopedia of Religion,p 48.
    2. سيدمحمد حسين طباطبايي، شيعه در اسلام، ص 102.
    3. مرتضي مطهري، مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، ص 642-647( با تلخيص و تصرف)
    4.salvation.
    5. soteriology.
    6.Reese,W.L ,Dictionary of Philosiphy & amp; Religion,Eastern & amp; Western Thought.
    7. سفر پيدايش، 13/3 و انجيل يوحنا، 6/3؛ رساله پولس رسول به روميان، 10/3-18.
    8.ر.ک: حسين توفيقي، « مقدمه اي بر مقايسه اديان توحيدي»، هفت آسمان، ش 22.
    9.Mircea Eliade,The Encyclopedia of Religion,v 15, p 520.
    10. داريوش شايگان، اديان و مکاتب فلسفي هند، ج 1، ص 308.
    11. ساتيش چاندرا چاترجي، معرفي مکتبهاي فلسفي هند، ص 554.

    منبع: نشريه معرفت اديان شماره 2
    امضاء




  6. Top | #15

    عنوان کاربر
    عضو حرفه‌ ای
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    753
    نوشته
    2,287
    تشکر
    4,554
    مورد تشکر
    7,562 در 1,896
    وبلاگ
    6
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    نجات و راه يوگا


    گفته شد که مکتب هاي سانکهيه و يوگا هر دو بر اين باورند که فقط با بصيرت معنوي نسبت به اينکه نفس، روحي جاودانه و به طور کامل جداي از بدن و ذهن است، مي توان به نجات نايل شد. مکتب يوگا براي اشراق ذهن اصول هشت گانه زير را ارائه مي کند:
    1. خويشتن داري: به معناي صدمه نزدن به زندگي خود و ديگران و اجتناب از ناراستي و دزدي و مهار اميال جسماني مي باشد؛
    2. پرورش: يعني طهارت و پاکسازي بروني و دروني و نيز زهد و رضامندي به داده ها و مطالعه منظم در متون مقدس و مطالعه و تعمق درباره خدا و تسليم در برابر او؛
    3. پرورش اندام: تا بدن از بيماري هاي جسمي رها شده، بتواند انرژي حيات را حفظ و تقويت نمايد؛
    4. کنترل تنفس؛ 5. بازگرفتن حواس: تا امور مختلف مزاحم و مخل ذهن نشوند؛ 6. تمرکز بر شيء خاص؛ 7. مراقبه، به اين معنا که انديشه به صورت بي وقفه بر روي يک شيء سرازير شود و حول محور آن متمرکز گردد تا حقيقت و واقعيت آن امر آشکار شود؛
    8. تمرکز( سامان دهي)، به گونه اي که ذهن در انجذابي ژرف در شيء مذکور محو گردد، به طوري که آگاهي به خود را از دست بدهد و حتي تفاوت ميان خود و شيء را درک نکند.(1)
    ابوريحان بيروني، که در عرصه ي مطالعه تطبيقي اديان، صاحب نظر است، به همانندي ها و داد و ستدهاي فرهنگ هندي و ايراني اشاره مي کند. به نظر او، ديدگاه ها و باورهاي صوفيه مسلمان، به جستارهاي ( يوگه سوتره) پتنجلي بسيار نزديک است. او همچنين همانندي هاي تصوف را با ( سانکهيه) و با بهکودگيتا يادآور مي شود. بيروني نظر( پتنجلي) را درباره نفس، اين گونه بيان مي کند:
    « نفس که تخته بند علايق گرفتارکننده ناداني است، همچون برنجي است که در غلاف خود قرار دارد.تا زماني که در غلاف است، قابليت رستن و درو دارد و در اين ميان، گاه زاده مي شود و گاه مي زايد؛ اما چون پوست و غلاف را از برنج برگيرند، آن ديگر محل بروز حوادث مذکور نخواهد بود.»(2) از اين رو، درباره چگونگي رهايي از دنيا چنين روايت مي کند:
    متمرکز ساختن فکر بر يگانگي خداوند، آدمي را مشغول دريافت چيزي مي دارد، غير از آنچه بدان اشتغال داشت. هرکس که خدا را بخواهد، بهانه اي مي جويد تا خيرخواه همه آفريدگان بدون هيچ استثنايي باشد. هرکس که به نفس خويش مشغول شود، هيچ دم و بازدمي را براي سود آن نمي کشد و برنمي آورد، هرکس که بدين غايت برسد، نيروي روحي اش بر نيروي بدني اش چيره مي گردد. در اين صورت، قدرت بر انجام دادن هشت چيز به او بخشيده مي شود که با حصول آنها، بي نيازي از غيرتحقق مي يابد؛ چرا که محال است آدمي از آنچه فراتر از توان اش است؛ بي نياز شود.
    و سپس به برابرسازي اين سخن انديشه صوفيان مسلمان مي پردازد و مي نويسد:
    اشارت صوفيان در مورد عارف، هنگامي که به مقام معرفت رسيده است نيز همان گونه است؛ زيرا ايشان بر آنند که او را دو روح است: يکي قديم، که هيچ گونه دگرگوني در آن راه ندارد و با آن از غيب آگاهي مي يابد و معجزاتي ظاهر مي کند و آن ديگر، روح بشري است که دگرگون مي شود و حادث است.(3)
    امضاء




  7. Top | #16

    عنوان کاربر
    عضو حرفه‌ ای
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    753
    نوشته
    2,287
    تشکر
    4,554
    مورد تشکر
    7,562 در 1,896
    وبلاگ
    6
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    نجات در اسلام


    قرآن کريم فلسفه ي نزول خود را نجات انسان اعلان مي نمايد و مي گويد اگر غير از اين بود، هرگز کتاب « فرو فرستاده نمي شد». در انديشه اسلام، انساني که دين را حق مي داند و مدعيات آن را صادق مي شمارد، به نيکي مي داند که دين براي سعادت و نجات ابدي او آمده است. اين نجات « بي بديل»، بدون عمل به دستورات آن ممکن نيست. اينجاست که دو رکن قرآني« ايمان و عمل صالح»( بقره: 82) شکل مي گيرد. به همين جهت، يکي از دستاوردهاي بعثت انبياء، نجات بشر دانسته مي شود. اين امر موجبات فوز و فلاح را فراهم مي سازد. اما سؤال اين است که متعلق اين نجات چيست؟ آيا متعلق اين نجات رنج بشر است؟ و خاستگاه رنج بشر کدام است؟ پرداختن به اين سؤالات و يافتن پاسخي جامع، امري مشکل به نظر مي رسد؛ زيرا از نظر اسلامي، انسان موجودي است داراي حيثيات و جهات متعدد و دين نيز در جهت کمال بخشي انسان در تمامي عرصه هاي اعتقادي، اخلاقي و عملي و همچنين تمامي جهات فردي و اجتماعي ارائه گرديده است. از اين رو، کاستي يا غفلت از هريک از اين امور، مي تواند موجب رنج و عدم کمال انسان گردد. قرآني که موعظه خود را « شفاي مؤمنان»( اسراء: 82 و يونس: 57) مي داند، به تمامي امور مادي و معنوي انسان توجه دارد. همچنين پيامبري که در هر مکان و زمان به « درمان گري» مي پردازد و « طبيب دوار»(4) خوانده مي شود، از هيچ عيب و فسادي بي توجه نمي گذرد. اما با اين وجود، در راهکار نجات اسلامي، گويا سه مؤلفه براي هر ناظر بيروني برجسته تر به نظر مي رسد:
    الف. دنيا محل گذار است نه مأمن بقا. دنيا سراي دگرگوني و عبرت است. از اين رو، نجات حقيقي انسان به اين دار لهو و لعب و فاني مربوط نيست. کعبه آمال انسان فراتر از اين دنيا است، بلکه نجات از سردرگمي و ظلمت وجودي و دلهره هاي دروني است که فقط با اصلاح دردهاي قلبي و بينايي کوردلي ها، اين مطلوب حاصل مي گردد. انسان به مقام اطمينان قلب ( نفس مطمئنه) نايل مي شود.
    ب. غايت دين، تعالي انسان و رسيدن به خود اصيل اوست. اين تعالي بدون علم و عمل ممکن نيست و با طي مسير کمال است که انسان با عبور از هر مرحله اي به مرتبه اي از نجات دست مي يابد. پس هم آگاهي از آغاز مسير و مقصد لازم است و هم حرکت در مسير.(5) نه آگاهي صرف او را به نتيجه مي رساند، نه عمل تهي از معرفت.
    ج. نقطه مقابل علم و عمل در انديشه اسلامي، جهل و هوي است. قرآن راه نجات از جهل يا ظن را از يک سو، رجوع به عقل ناب و فکر عبرت آموز مي داند و از سوي ديگر، حکمت آسماني و وحي الاهي را اصل و نهاد علم و معرفت مي شمرد. هر دو مطابق با يک امر دروني به نام « فطرت» مي باشند. اين از جانب جهل اما براي رهايي از هوي، که قرآن بيشتر ابتلائات انسان را از اين ناحيه مي داند، طريق نجات رسيدن به تزکيه درون است. خداوند در هيچ جاي قرآن تا اين اندازه تأکيد ننموده است که در سوره ي شمس پس از « يازده بار قسم» فلاح و رستگاري انسان را در « تزکيه نفس»، و خسران او را در آلودن جان خويش مي داند« قد افلح من زکاها و قد خاب من دساها». اگر کسي از هوي نجات يابد، به هدي وارد مي شود. البته هدايت يکي بيش نيست، اما هوا متعدد و متکثّر است. به همين دليل در آيات قرآن تعبير جمع آن به کار رفته است: « بل اتبع الذين ظلموا أهواءهم بغيرعلمٍ»( روم: 28 و 29) که همين نکته بر تأکيد معرفت و علم در اسلام دلالتي روشن دارد.
    در حقيقت، ايمان و معرفت به خداوند و اسماء و صفات او حالاتي را در روان انسان پديد مي آورد که به دنبال آن افعال و توجهات او نيز اثر مي پذيرد. بر همين اساس، علم و معرفت نسبت به ذات، صفات و اسماء و افعال الاهي به نوبه خود، تأثير عميقي در برانگيختن مايه هاي فطري دارد که با خداي متعال در ارتباطند و پيدايش حالات خاص الاهي در روان انسان از اين رهگذر، در شکل دهي به رفتار وي اثر مي گذارد. آيات و روايات تأثير معرفت و ايمان در ايجاد اين حالات را مورد توجه قرار داده اند: خداوند مي فرمايد:« إنما يخشي الله من عباده العلماء»( فاطر: 28)؛ تنها دانشمندان از ميان بندگان خدا، از وي خشيت دارند. شايد به همين جهت، در روايات اسلامي به شناخت نفس توصيه فراوان شده و آن را سودمندترين معارف طريق خداشناسي، نشانه کمال عقل، بالاترين حکمت و نردبان صعود خوانده و جهل به نفس خويش را بدترين نوع جهل، که خودفراموشي، گمراهي، تباهي و ناداني نسبت به همه چيز را در پي خواهد داشت، دانسته اند.(6) يکي از گام هاي نخستين در راه اصلاح نفس، خودشناسي است. انسان از طريق خودشناسي بر کرامت نفس و عظمت اين خلقت بزرگ الاهي و اهميت روح آدمي، که پرتويي از انوار الاهي و نفخه اي از نفخات رباني است، پي مي برد.(7) پس آن کس که به معرفت نفس نائل است، از برترين حکمت برخوردار است، و آن کس که از آن دور است از راه نجات دور مانده و به معرفت خداي خويش نمي رسد. علي(ع) سرانجام کساني را که در اين وادي گام ننهند و به خودشناسي نپردازند، هلاکت قطعي دانسته، مي فرمايد:« آن کس که قدر خود نشناخت، هلاک خواهد شد.»(8)
    انسان در اوج
    امضاء




  8. تشكر

    مدير اجرايي (25-02-2012)

  9. Top | #17

    عنوان کاربر
    عضو حرفه‌ ای
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    753
    نوشته
    2,287
    تشکر
    4,554
    مورد تشکر
    7,562 در 1,896
    وبلاگ
    6
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    انسان در اوج


    سير انسان در مراتب و مدارج مختلف اوج و حضيض، از ويژگي هاي انسان است. انسان در اوج، انساني است که در همه اديان و مکاتب بدان و ويژگي ها و اعمال و صفاتش پرداخته شده است، او الگو و آرمان ساير افراد بشر دانسته مي شود و بي شک اگر مکتبي يا انديشه اي فاقد آن باشد، داراي نقص بزرگ مي باشد.
    مکتب يوگا سانکهيه نيز از اين انديشه تهي نيست. در مرحله نهايي يوگا، يعني اسام پرجناتا شخص به مرتبتي نائل مي گردد که ذهن او بر هيچ چيز در عالم متوقف نمي گردد و در بند چيزي واقع نمي شود، يعني اثر همه اشياي جهان بر يوگا متوقف مي شود و از آگاهي محض از وجود مطلق، مجرد و قائم به ذات خود بهره مند شده که اين هدف غايي زندگي انسان و رهايي از ريشه تمام رنج هاست که در انديشه هندوان چيزي جز چرخه سمساره نيست. البته حتي اگر کسي يک بار بتواند به مرحله سامان دهي برسد، به معناي رهايي هميشگي او نيست و امکان عودت به شرايط قبل وجود دارد، مگر اينکه تمام اعمال و آثار آنها( کارما) از بين رفته باشد.(9)
    در واقع در انديشه يوگي، هدف روش هاي يوگا کشف قلمرو تجربه فرا- مادي و نيز هويدا ساختن واقعيت انسان و جهان يعني نفس واقعي( Atman) است، چيزي که تا ابد، پاک و روشن و آزاد به حيات خود ادامه مي دهد و يگانه سعادت راستين و دگرگون ناپذير است که هرکس به آن نايل گردد، به مقصود نهايي يعني نجات از تناسخ دست يافته است.(10) اما بحث انسان کامل از ديدگاه اسلام بسيار مفصل و دامنه دار مي باشد، در اينجا فقط به اشاره به آن مي پردازيم: در بررسي هاي قرآني، کمال نهايي انسان به تهذيب و استکمال نفساني اوست و آن را هم منوط به استکمال هر دو جنبه علم و عمل مي داند. انسان کامل کسي است که در اين دو عرصه در اوج باشد. آنان در قرآن کريم لايق صفت « مقرّبين» هستند؛ زيرا به مقام « قرب الاهي» نايل شده اند.( واقعه: 11؛ آل عمران: 45)
    انسان کامل قرآن اين گونه نيست که فقط قوه عقلاني اش به اوج رسيده باشد و يا اينکه مقام وحدت و حقيقت را شهود کرده باشد، يا اينکه به طبيعت و بيرون خويش بي اعتنا گردد؛(11) بلکه او در همه شئون و مراتب و استعدادهاي انساني در حد کمال مي باشد. چنين انساني پس از گذار از همه آزمون ها به رشد اعلا مي رسد و « امام» مي گردد: « و إذا ابتلي إبراهيم ربه بکلماتٍ... قال اني جاعلک للناس إماماً»( بقره:124). وصول به چنين کمالي موجب مي گردد که شخص به نوعي تعادل و توازن دست يابد و همه استعدادهاي گوناگون او و همه ارزش هاي انساني اش با هم رشد کنند، و به حدّ اعلا برسد.
    آنچه از قرآن کريم برمي آيد اين است که، کامل ترين و برجسته ترين وصف براي انسان، همان است که او بنده خداوند باشد؛ زيرا انسان و ساير موجودات، مخلوق خدايند و هر موجود مخلوقي، عبد خالق خود است. اگر انسان، خالقيت و مولويت خداوند را دريافت و آگاهي او از همه شؤون زندگي و هستي انسان و جهان را پذيرفت و در عمل نيز عبد مطيع خداوند بود، آن گاه به بهترين کمال خود مي رسد. از اين رو، خداي سبحان، مهم ترين کمالي را که در قرآن مطرح مي فرمايد، همين عبوديت انسان براي خداست. از اين رو، قرآن کريم هم سير و عروج انسان کامل را بر اساس عبوديت او مي داند:« سبحان الذي اسري بعبده»(اسراء: 1) و هم نزول وحي و کتاب الاهي را بر مدار عبوديت وي بيان مي فرمايد:« الحمدلله الذي انزل علي عبده الکتاب»( کهف: 1)
    امضاء




  10. تشكر

    مدير اجرايي (25-02-2012)

  11. Top | #18

    عنوان کاربر
    عضو حرفه‌ ای
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    753
    نوشته
    2,287
    تشکر
    4,554
    مورد تشکر
    7,562 در 1,896
    وبلاگ
    6
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    نتيجه گيري


    از آنچه گذشت به دست مي آيد که انسان شناسي بر بنيان هايي استوار است که بررسي آن بنيان ها، مقدم بر هم پژوهش هايي است که در علوم مختلف مرتبط با انسان پي گيري مي شود. انسان شناسي ديني- تطبيقي، يکي از رويکردهاي نو در آشنايي و دستيابي به آن بنيان ها است؛ چرا که ربط و پيوند دين و اديان با عرصه هاي مختلف زندگي بشر ديروز و امروز، چنان ضرورتي را براي محقّقان پديد آورده که بدون آشنايي با آن، تحقيق و مطالعه در زمينه هاي تاريخي، اجتماعي، مردم شناختي، فلسفه، هنر و بسياري عرصه هاي ديگر، ناکارامد خواهد ماند.
    البته توجه به اين نکته ضروري است که آيين هندو يک سنت در حال تکامل است و نه ديني بسيط و متمايز؛ زيرا در آن سخن از پيامبري خاص نيست يا آموزه و اعتقادات جزمي يا عمل خاصي- به جز مواردي اندک- در آن اصالت ندارد، حتي مفهوم خدا در آن محوريتي ندارد. درواقع، ساختار اين آيين به دو جهت در تکامل بوده است:يکي به جهت نوآوري ها و تحولاتي است که در خود سنت رخ داده و ديگري، به يمن تعامل و سازگاري با ديگر سنت ها و مذاهبي که در خود آيين هندو جذب مي شدند. اين دو فرآيند تطور و جذب، تنوع عجيبي از نظام هاي ديني، عقايد و مراسم عبادي پديد آورده است. به همين جهت، در بحث انسان شناسي نيز بر مکتبي خاص( يوگا- سانکهيه) تکيه نموديم تا تمرکز و فايده بيشتري حاصل شود.
    انسان در نگاه اين مکتب، موجودي صرفاً مادي نيست، بلکه او تعلقي به عالم ماوراء نيز دارد. نفس انسان از بدن و حواس او متمايز است. روح انسان گوهري از عالم برين است که در جهان پست مادي فرو افتاده و به اسارت آن در آمده است. همين امر موجبات از خودبيگانگي و جهل او را فراهم آورده است. اين نفس امري ثابت است نه متغير، به خلاف انديشه هاي اسلامي. علاوه بر اينکه، محور نجات و آزادي انسان، براساس رنج سمساره شکل مي گيرد. اما در اسلام انسان به سوي قرب و فلاح در حرکت است و نجات او نيز در اين چارچوب معنا مي يابد؛ يعني هر اندازه که از غيّ و ضلالت دوري کند، به هدايت نزديک مي گردد. اين معنا از طريق عمل و معرفت امکان پذير است. عمل به احکام و سنت هاي عملي و اخلاقي و معرفت درباره خداوند و درباره خود. روح به اين ترتيب عروج مي کند.
    « خودسازي» رکن مهم ديگري است که در هر دو آيين اسلام و يوگا- سانکهيه مورد توجه قرار گرفته است. ذهن و قلب آلوده و مشوش هرگز به درک حقايق عالم بالا نايل نمي گردد. بدين جهت، تزکيه نفس ضرورتي غيرقابل انکار دارد؛ زيرا انسان موجودي است برخوردار از جنبه دوگانه خير و شر و داراي اختيار و قدرت تربيت پذيري نامحدود؛ اما تمايزات بسيار جدي نيز در آن قابل رؤيت است. همانند اينکه به اذعان برخي از محققان رياضت هاي يوگايي، شخص را از اخلاق و اعتدال دور مي نمايد.

    پي نوشت:

    *دانشجوي دکتراي کلام اسلامي ،جامعة المصطفي العالميه .
    1. همان، ص 563 تا 570.
    2. تحقيق ماللهند، ابوريحان بيروني، چاپ عربي، ص 42.
    3. همان، ص 34.
    4. نهج البلاغه، خطبه 108.
    5. عبدالله جوادي آملي، انسان در اسلام، ص 35.
    6. ر.ک: محمدتقي مصباح يزدي، خودشناسي براي خودسازي، ص 8.
    7. ناصر مکارم شيرازي، اخلاق در قرآن، ج 1، ص 322.
    8. نهج البلاغه، قصار 149.
    9. ساتيش چاندرا چاترجي، معرفي مکتب هاي فلسفي هند، ص 561-562.
    10. همان، ص 577.
    11. مرتضي مطهري، انسان کامل، ص 152-164.

    منبع: نشريه معرفت اديان شماره2
    امضاء




  12. تشكر

    مدير اجرايي (25-02-2012)

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi