انسان و نجات
نجات،(4) رهايي از هر موقعيتي است که در آن خطري بالقوه يا بالفعل انسان را تهديد مي کند. نجات شناسي،(5) روش يا نظامي است که يک دين براي نجات يک شخص يا گروهي از آدميان ارائه کرده است.(6) در واقع، بيشتر اديان با تمرکز بر پاره اي اصول مدعي نجات و تأمين سعادت پيروان خود بوده اند. اما اين سؤال مطرح مي شود که، اساساً انسان از چه چيز بايد رهايي يا نجات يابد؟ اين پرسش را هر دين براساس جهان بيني خاص خود و تفسيري که از هستي دارد پاسخ گفته است.
به عنوان نمونه، در مسيحيت که آموزه « نجات» مشخص ترين ويژگي آن است، اين باور بنيادين که فرزندان آدم به سبب گناه والدين نخستين خود- آدم و حوا- ذاتاً گناهکارند، وجود دارد.(7) و نجات او با دخالت خداوند در تاريخ و به واسطه ي عيسي مسيح و قرباني شدن او صورت پذيرفته است. در اسلام مفهوم فساد يا گناه ذاتي مطرح نيست. اما گرايش انسان به بدي ها و طغيان در برابر پروردگار، مجازات واپسين را در پي خواهد داشت. نجات از عقوبت نيز با تسليم شدن در مقابل خداوند و به واسطه تقوا امکان پذير مي گردد و اين هدف غايي ايمان در اسلام است. از اين رو، بي وجه نيست که گفته شود دغدغه اصلي اديان به سقوط انسان و نجات وي مربوط مي شود. شناخت حق و باطل راه نجات را مي گشايد. به همين علت، اديان فهرست هايي از اعتقادات حق( و باطل) را در اختيار پيروان قرار مي دهند تا ايشان باورهاي خود را براساس آنها تنظيم کنند. شايد منشأ پديد آمدن علم کلام اديان از همين سرچشمه باشد.(8)
اما بينشي که در تمام سنت هاي فکري هند ديده مي شود، « رنج» انسان و لزوم رهايي او از اين رنج است. بحث هاي مختلفي درباره چيستي رنج و منشأ و علت آن در مکاتب مختلف وجود دارد. باور به بخشي از آنها نزد همه مشترک است؛ زيرا سرچشمه اي مقدس دارد. در يوگا سوترا آمده است:« همه چيز رنج است براي حکيم.» عبارتي که در اوپانيشاد متأخر هم ديده مي شود.
و دلالت بر اين مطلب دارد که کشف رنج به عنوان قانون يقيني وجود داشتن حقيقتي است ارزشمند و حرکت ساز.(9) انسان بايد بداند که دنيا محل درآميختگي رنج و خوشي و مشقّت و لذت است. آن چنان که هر آسايش آبستن ناکامي است و هيچ لذتي قرار و ثبات ندارد. گويا اساس عالم رنج است. خاستگاه اين رنج فقط به دنيا باز نمي گردد، بلکه طبيعت انسان نيز يکي از عوامل آن است. در « گيتا» انسان در کشمشي بين دو طبيعت آسماني و اهريمني خود بايد مسير کمال را طي کند. آنجا که مي گويد:« انسان بايد خويش را بوسيله خويش ارتقا دهد؛ زيرا خود او هم دوست خويش و هم دشمن خويش است.»(10) پس اگر به تمايلات نفساني ميدان دهد و نفس طغيان کند، نجات براي او ناممکن مي گردد.
يوگا معتقد است که درون انسان بسيار پيچيده است و از بيماري هاي بسيار رنج مي برد. ذهن انسان به خاطر تمايلات شديد، در ضمير ناخودآگاهش در حالت بي نظمي مي باشد. تا زماني که اين تمايلات وجود دارند، ذهن به ناچار در جهت هايي حرکت مي کند که اجراي تمايلاتش را جست و جو کند. در نتيجه، دچار آشفتگي مي شود. ذهن آشفته نمي تواند متمرکز شود و آن براي تفکر و مراقبه، که او را به سعادت ابدي و درک نفس هدايت مي کند، نامناسب مي باشد. انسان با کمک راهکارهاي عملي مي تواند ذهنش را از مشغله هاي جهان آزاد و متمرکز نموده، به تفکري واحد در درون خود دست يابد تا به درک خداوند بزرگ هدايت شود.
در مکتب يوگا- سانکهيه علت و منشأ رنج انسان عبارت است از:
1. معرفت کاذب يا جهل 2. ادراک خطا 3. اشتياق به لذت 4. نفرت و گريز از درد 5. ترس از مرگ
بنابراين، اگر خواهان رهايي هستيم، ناگزير بايد فعاليت هاي ذهن و بدن را به گونه اي مهار کنيم. در اين صورت، نفس واقعيت خود را بشناسد و درک نمايد که او متمايز از ذهن و بدن بوده و عقلي است که به خودي خود درخشنده و تابناک است. هدف فلسفه يوگا رسيدن به همين نقطه است.(11)
توجه خاص مکتب يوگا، انجام اعمال يوگاست که وسيله اي مطمئن براي نيل به « معرفت» مي باشد. داشتن آن در مکتب سانکهيه نيز شرط ضروري رسيدن به رهايي انسان است. البته لازم يادآوري است که اکثر مکاتب هندي، ارزش يوگا را به عنوان يک شيوه معتبر براي تحقق معرفت، بي واسطه درباره ماهيت نفس و کشف حقايق فلسفي و ديني مورد پذيرش قرار داده اند.
پي نوشت:
*دانشجوي دکتراي کلام اسلامي ،جامعة المصطفي العالميه .
1. Mircea Eliade,The Encyclopedia of Religion,p 48.
2. سيدمحمد حسين طباطبايي، شيعه در اسلام، ص 102.
3. مرتضي مطهري، مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، ص 642-647( با تلخيص و تصرف)
4.salvation.
5. soteriology.
6.Reese,W.L ,Dictionary of Philosiphy & amp; Religion,Eastern & amp; Western Thought.
7. سفر پيدايش، 13/3 و انجيل يوحنا، 6/3؛ رساله پولس رسول به روميان، 10/3-18.
8.ر.ک: حسين توفيقي، « مقدمه اي بر مقايسه اديان توحيدي»، هفت آسمان، ش 22.
9.Mircea Eliade,The Encyclopedia of Religion,v 15, p 520.
10. داريوش شايگان، اديان و مکاتب فلسفي هند، ج 1، ص 308.
11. ساتيش چاندرا چاترجي، معرفي مکتبهاي فلسفي هند، ص 554.
منبع: نشريه معرفت اديان شماره 2