صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 21

موضوع: ▐**♥**▐ابعاد هفتگانه فعاليتهای امام حسن عسكرى(ع) ▐**♥**▐

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    اينك كه انگيزه ‏هاى امام در اين زمينه روشن گرديد، چند نمونه از پيشگويي هاى غيبى امام عسكرى عليه السلام را از نظر خوانندگان گرامى مى‏ گذرانيم:

    1 - «محمد بن على سمرى» كه يكى از نزديكترين و صميمى‏ترين ياران امام بود، مى ‏گويد: حضرت عسكرى عليه السلام طى نامه ‏اى به من نوشت: «فتنه ‏اى براى شما پيش خواهد آمد، آماده باشيد».

    بعد از سه روز در ميان افراد بنى هاشم اختلافى روى داد.

    به امام نوشتم: آيا اين همان فتنه است؟

    حضرت پاسخ داد: «اين، آن نيست! مواظب باشيد!».

    چند روز بعد «معتز» كشته شد!(75)



    2 - امام حدود بيست روز پيش از قتل «معتزّ» به «اسحاق بن جعفر زبيرى» نوشت:

    در خانه خود بمان، حادثه مهمى اتفاق خواهد افتاد!

    وى مى ‏گويد: پس از آنكه «بريحه» كشته شد،

    به محضر امام نوشتم: حادثه‏ اى كه گفته بوديد، رخ داد، اينك چه كار كنم؟

    امام پاسخ داد: حادثه‏ اى كه گفتم، حادثه ديگرى است! طولى نكشيد «معتز» كشته شد! (76)




    3 - «محمد بن حمزه سروى» مى‏ گويد: توسط «ابو هاشم جعفرى» كه از نزديكترين ياران حضرت عسكرى عليه السلام بود، نامه ‏اى به آن حضرت نوشتم و در خواست كردم دعائى در حق من بكند تا توانگر شوم.

    امام به خط خود جواب داد: مژده باد بر تو! خداوند به اين زودى تو را بى نياز گردانيد.

    پسر عموى تو «يحيى بن حمزه» درگذشت و وارثى ندارد، دارايى او كه صد هزار درهم است بزودى به دست تو خواهد رسيد. (77)



    4 - «ابو هاشم جعفرى» مى‏گويد: زندانى بودم. از فشار زندان و سنگينى غل و زنجير به حضرت شكايت كردم.

    امام در پاسخ نوشت: امروز نماز ظهر را در منزل خود خواهى خواند. طولى نكشيد از زندان خلاص شدم و نماز را در منزل خواندم! (78)




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    5 - «احمد بن محمد» مى ‏گويد:
    موقعى كه «مهتدى»، خليفه عباسى، شروع به كشتار «موالى» كرد، طى نامه‏اى به حضرت عسكرى عليه السلام نوشتم: شكر خدا كه خليفه گرفتارى پيدا كرده و فرصت مزاحمت به شما را ندارد، شنيده‏ ام شما را تهديد مى ‏كرده و مى ‏گفته: «بايد اينها را از روى زمين بردارم».


    امام در پاسخ با خط خود نوشت: عمر او كوتاهتر از آن خواهد بود كه اين تهديها را عملى كند. از امروز بشمار، در روز ششم با خوارى و خفت كشته خواهد شد. شش روز بعد، همان گونه كه امام پيشگويى كرده بود، مهتدى به قتل رسيد. (79)

    6 - «جعفر بن محمد قلانسى» مى‏ گويد: برادرم محمد كه همسرش آبستن بود، نامه ‏اى به حضرت عسكرى عليه السلام نوشت و خواهش كرد كه حضرت دعا كند زايمان همسرش بى خطر، و نوزاد او پسر باشد.

    امام در پاسخ نوشت: خداوند فرزند پسر به تو عنايت مى‏ كند، و «محمد» و «عبد الرحمن» دو اسم خوبى هستند. آن زن پسر آنهم دو قلو زاييد، يكى را محمد و ديگرى را عبدالرحمن نانم نهادند (80).



    7 - «محمد بن عياش» مى ‏گويد: چند نفر بوديم كه در مورد كرامات امام عسكرى عليه السلام با هم گفتگو مى ‏كرديم. فردى ناصبى (دشمن اهل بيت) گفت: من نوشته ‏اى بدون مركّب براى او مى ‏نويسم، اگر آن را پاسخ داد، مى‏ پذيرم كه او بر حق است.

    ما مسائل خود را نوشتيم. ناصبى نيز بدون مركّب روى برگه‏اى مطلب خود را نوشت و آن را با نامه ‏ها به خدمت امام فرستاديم. حضرت پاسخ سؤالهاى ما را مرقوم فرمود و روى برگه مربوط به ناصبى، اسم او و اسم پدرش را نوشت!. ناصبى چون آن را ديد از هوش رفت، و چون به هوش آمد، حقانيت حضرت را تصديق كرد و در زمره شيعيان قرار گرفت. (81)


    8 - «اسماعيل بن محمد» مى‏گويد: بر درِ خانه امام عسكرى عليه السلام نشستم.

    وقتى امام بيرون آمد، جلو رفتم و از فقر و نيازمندى خويش شكوه كردم و سوگند خوردم كه حتى يك درهم ندارم!


    اما فرمود: سوگند ياد مى ‏كنى، درصورتى كه دويست دينار در خاك پنهان كرده‏ اى؟! آنگاه افزود: اين را براى آن نگفتم كه به تو عطائى نكنم، و آنگاه رو به غلام خود كرد و فرمود: آنچه همراه دارى به او بده. غلام صد دينار به من داد. خداى متعال را سپاس گفتم و باز گشتم.

    حضرت فرمود: مى ‏ترسم آن دويست دينار را، در وقتى كه بسيار نيازمند آن هستى، از دست بدهى. من سراغ دينارها رفتم و آنها را در جاى خود يافتم. جايشان را عوض كردم و طورى پنهان ساختم كه هيچ كس مطلع نشود. از اين قضيه مدتى گذشت. به دينارها نيازمند شدم. سراغ آنها رفتم چيزى نيافتم و اين امر بر من بسيار گران آمد. بعداً فهميدم پسرم جاى آنها را يافته و دينارها را برداشته و برده است! در نتيجه چيزى از آنها به دست من نرسيد و همان طور شد كه امام فرموده بود! (82)





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  4. Top | #13

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    9 - شخصى بنام «حلبى» مى‏گويد: در سامرّأ گرد آمده بوديم و منتظر خروج ابو محمد (امام عسكرى - عليه السلام -) از خانه بوديم تا او را از نزديك ببينيم. در اين هنگام نامه‏اى از حضرت دريافت كرديم كه در آن نوشته بود: «هشدار كه هيچ كس بر من سلام نكند و كسى با دست، به سوى من اشاره نكند، در غير اين صورت جانتان به خطر خواهد افتاد!» در كنار من جوانى ايستاده بود، به او گفتم: از كجايى؟

    گفت: از مدينه. گفتم: اينجا چه مى‏ كنى؟
    گفت: درباره امامت «ابو محمد» عليه السلام اختلافى پيش آمده است، آمده‏ام تا او را ببينم و سخنى از او بشنوم يا نشانه‏اى ببينم تا دلم آرام گيرد، من از نوادگان «ابوذر غِفارى» (83) هستم.

    در اين هنگام امام حسن عليه السلام همراه خادمش بيرون آمد. وقتى كه روبروى ما رسيد، به جوانى كه در كنار من بود، نگريست و فرمود:
    آيا تو غِفارى هستى؟

    جوان پاسخ داد: آرى.

    امام فرمود: مادرت «حمدويه» چه مى ‏كند؟

    چوان پاسخ داد: خوب است. امام پس از اين سخنان كوتاه از كنار ما گذشت. رو به جوان كردم و گفتم: آيا او را قبلاً ديده بودى؟ پاسخ داد: خير. گفتم: آيا همين تو را كافى است؟ گفت: كمتر از اين نيز كافى بود!(84)



    10 - جعفر بن محمد مى‏گويد: امام عسكرى عليه السلام در راه حركت مى ‏كرد و ما در ركاب او بوديم. من آرزو داشتم كه داراى فرزندى شوم، در دلم گفتم: اى ابا محمد (عسكرى) آيا من صاحب فرزندى خواهم شد؟

    در اين هنگام امام نگاهى به من كرد و با سر اشاره كرد كه: آرى.

    در دلم گفتم: پسر خواهد شد؟
    حضرت با سر اشاره كرد كه: نه! چندى بعد خدا فرزند دخترى به ما داد! (85)


    11 - على بن محمد بن زياد مى ‏گويد: نامه‏اى از طرف حضرت به من رسيد كه: خطرى تو را تهديد مى‏ كند، از خانه خارج نشو. در آن روزها يك گرفتارى براى من پيش آمد كه از آن وحشت كردم، نامه‏ اى به امام نوشتم و پرسيدم كه: اين همان خطر است؟

    امام در پاسخ نوشت: خطرى كه گفتيم از اين بدتر خواهد بود. طولى نكشيد بخاطر «جعفر بن محمود» تحت تعقيب قرار گرفتم، و از طرف حكومت براى دستگير كننده من صد هزار درهم جايزه اعلام گرديد! (86)





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  5. Top | #14

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض



    7 - آماده سازى شيعيان براى دوران غيبت

    از آنجا كه غائب شدن امام و رهبر هر جمعيتى، يك حادثه غير طبيعى و نامأنوس است و باور كردن آن و نيز تحمل مشكلات ناشى از آن براى نوع مردم دشوار مى‏ باشد، پيامبر اسلام و امامان پيشين بتدريج مردم را با اين موضوع آشنا ساخته و افكار را براى پذيرش آن آماده مى ‏كردند.


    اين تلاش در عصر امام هادى عليه السلام و امام عسكرى عليه السلام كه زمان غيبت نزديك مى‏ شد، به صورت محسوس ترى به چشم مى ‏خورد. چنانكه در زندگانى امام هادى ديديم، آن حضرت اقدامات خود را نوعاً توسط نمايندگان انجام مى‏ داد و كمتر شخصاً با افراد تماس مى‏ گرفت.


    اين معنا در زمان اما عسكرى عليه السلام جلوه بيشترى يافت ؛ زيرا امام از يك طرف، با وجود تأكيد بر تولد حضرت مهدى عليه السلام او را تنها به شيعيان خاصّ و بسيار نزديك نشان مى‏داد و از طرف ديگر تماس مستقيم شيعيان با خود آن حضرت روز برزو محدودتر و كمتر مى ‏شد، به طورى كه حتى در خود شهر سامرّأ به مراجعات و مسائل شيعيان از طريق نامه يا توسط نمايندگان خويش پاسخ مى‏ داد و بدين ترتيب آنان را براى تحمل اوضاع و شرائط و تكاليف عصر غيبت و ارتباط غير مستقيم با امام آمده مى ‏ساخت، و چنانكه خواهيم ديد اين همان روشى است كه بعداً امام دوازدهم در زمان غيبت صغرى در پيش گرفت و شيعيان را بتدريج براى دوران غيبت كبرى آماده ساخت.

    اشاره كرديم كه گاهى برخى از شيعيان خاص، موفق به ديدار حضرت مهدى عليه السلام مى ‏شدند، اينك در اينجا به عنوان نمونه يك مورد از اين ديدارها را مى ‏آوريم:



    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  6. Top | #15

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض



    پيشگويى غيبت مهدى (عج)

    «احمد بن اسحاق»، يكى از ياران خاص و گرانقدر امام عسكرى عليه السلام ، مى ‏گويد: به حضور امام عسكرى عليه السلام رسيدم مى ‏خواستم درباره امام بعد از او بپرسم، حضرت پيش از سؤال من فرمود:

    اى «احمد بن اسحاق»! خداوند از زمانى كه آدم را آفريده تا روز رستاخيز، هرگز زمين را از «حجت» خالى نگذاشته و نمى‏ گذارد. خداوند از بركت وجود «حجت» خود در زمين، بلا را از مردم جهان دفع مى ‏كند و باران مى‏ فرستد و بركات نهفته در دل زمين را آشكار مى ‏سازد.

    عرض كردم: پيشوا و امام بعد از شما كيست؟ حضرت بسرعت برخاست و به اطاق ديگر رفت و طولى نكشيد كه برگشت، در حالى كه پسر بچه‏اى را كه حدود سه سال داشت و رخسارش همچون ماه شب چهارده مى ‏درخشيد به دوش گرفته بود.

    فرمود: «احمد بن اسحاق»! اگر پيش خدا و امامان محترم نبودى، اين پسرم را به تو نشان نمى ‏دادم، او همنام و هم كنيه رسول خداست، زمين را پر از عدل و داد مى ‏كند چنانكه از ظلم و جور پر شده باشد. او در ميان اين امت (از نظر طول غيبت) همچون «خضر» و «ذوالقرنين» است، او غيبتى خواهد داشت كه (در اثر طولانى بودن آن) بسيارى به شك خواهند افتاد و تنها كسانى كه خداوند آنان را در اعتقاد به امامت او ثابت نگه داشته و توفيق دعا جهت تعجيل قيام و ظهور او مى ‏بخشد، از گمراهى نجات مى ‏يابند... (87).



    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  7. Top | #16

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض



    جلوه درخشان حقيقت

    با تمام دشمنيها و كينه توزيهايى كه درباريان عباسى نسبت به امام عسكرى عليه السلام داشتند، عظمت معنوى و فروغ كمالات او گاه آنان را چنان تحت تأثير قرار مى‏داد كه ناگزير در برابر آن حضرت سر تعظيم فرود مى‏آوردند و زبان به مدح و ستايش آن بزرگوار مى ‏گشودند.

    «عبيد الله بن خاقان» از درباريان و رجال مهمّ حكومت عباسى بود و پسرش «احمد» متصدى اراضى «قم» و مأمور اخذ ماليات اين شهر و از ناصبيان (دشمنان امامان) شمرده مى ‏شد. حسن بن محمد اشعرى و محمد بن يحيى و ديگران آورده‏اند كه روزى در مجلس او سخن از علويان و عقايدشان به ميان آمد. «احمد» گفت:

    من در «سامرّأ» كسى از علويان را از نظر روش و وقار و عفت و نجابت و فضيلت و عظمت در ميان خانواده خويش و تمامى بنى هاشم مانند حسن بن على بن محمد (امام عسكرى) نديدم. خاندانش او را بر بزرگسالان و سران خود مقدم مى‏داشتند. در نزد سران سپاه و وزيران و عموم مردم نيز همين وضع را داشت.

    به ياد دارم روزى نزد پدرم بودم، دربانان خبر آوردند: ابو محمد، ابن الرضا (88) (امام حسن عسكرى - عليه السلام -) مى ‏خواهد وارد شود، پدرم با صداى بلند گفت: بگذاريد وارد شود. من از اينكه در بانان نزد پدرم از او با كنيه و با احترام ياد كردند، شگفت زده شدم، زيرا نزد پدرم جز خليفه يا وليعهد يا كسى را كه خليفه دستور داده بود او را به كنيه (89) ياد كنند، اين گونه ياد نمى ‏كردند. آنگاه مردى گندم گون، خوش قامت، خوشرو، نيكو اندام، جوان و داراى هيبت و جلالت وارد شد. چون چشم پدرم به او افتاد، از جا برخاست و چند گام به استقبال او رفت.

    به ياد نداشتم پدرم نسبت به كسى از بنى هاشم يا فرماندهان سپاه چنين احترامى ابراز كرده باشد. پدرم دست در گردن او انداخت و صورت و سينه او را بوسيد و دست او را گرفت و بر جاى نماز خود كه در آنجا نشسته بود، نشانيد، و خود، رو بروى او نشست و با او به صحبت پرداخت، و در ضمن صحبت، به او «فدايت شوم» مى ‏گفت.

    من از آنچه مى‏ ديدم در شگفت بودم. ناگاه دربانى آمد و گفت «موفق» عباسى (برادر خليفه) آمده است و مى‏خواهد وارد شود. معمول اين بود كه هرگاه «موفق» مى ‏آمد، پيش از او دربانانان و نيز فرماندهان ويژه سپاه او مى‏آمدند و در فاصله در ورودى قصر تا مجلس پدرم در دو صف مى‏ايستادند و به همى حال مى ‏ماندند و «موفق» از ميان آنها عبود مى ‏كرد.



    بارى، پدرم پيوسته متوجه «ابو محمد» (امام عسكرى - عليه السلام) بود و با او گفتگو مى ‏كرد تا آنگاه كه چشمش به غلامان مخصوص «موفق» افتاد، در اين موقع به او گفت: فدايت شوم اگر مايليد، تشريف ببريد، و به دربانان خود دستور داد او را از پشت صف ببرند تا «موفق» او را نبيند. ابومحمد برخاست و پدرم نيز برخاست و دست در گردن او انداخت و با او خداحافظى كرد و او بيرون رفت.




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  8. Top | #17

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    من به دربانان و غلامان پدرم گفتم: وه! اين چه كسى بود كه او را در حضور پدرم به كنيه ياد كرديد و پدرم نيز با او چنين رفتار كرد؟!.
    گفتند: او يكى از علويان است كه به او «حسن بن على عليه السلام » مى‏ گويند و به «ابن الرضا» معروف است.

    تعجب من بيشتر شد و آن روز همه‏اش در فكر او و رفتار پدرم با او بودم تا شب شد. عادت پدرم اين بود كه پس از نماز عشأ مى ‏نشست و گزارشها و امورى را كه لازم بود به اطلاع خليفه برساند، بررسى مى ‏كرد. وقتى نماز خواند و نشست، من آمدم و نزد او نشستم. كسى پيش او نبود.

    پرسيد: احمد! كارى دارى؟


    گفتم: آرى پدر، اگر اجازه مى‏ دهى بگويم.

    گفت: اجازه دارى.

    گفتم، پدر! اين مرد كه صبح او را ديدم چه كسى بود كه نسبت به او چنين تواضع و احترام نمودى و در سخنانت، به او «فدايت شوم» مى‏گفتى و خود و پدر و مادرت را فداى او مى‏ ساختى؟! گفت: پسرم! او امام «رافضيان» (90)، «حسن بن على» معروف به «ابن الرضا» است.

    آنگاه اندكى سكوت كرد. من نيز ساكت ماندم. سپس گفت: پسرم! اگر خلافت از دست خلفاى بنى عباس بيرون رود، كسى از بنى هاشم جز او سزاوار آن نيست، و اين به خاطر فضيلت و عفت و زهد و عبادت و اخلاق نيكو و شايستگى اوست، پدر او نيز مردى بزرگوار و با فضيلت بود.

    با اين سخنان انديشه و نگرانى ام بيشتر و خشمم نسبت به پدر فزونتر شد. ديگر هم و غمى جز اين نداشتم كه درباره ابن الرّضا پرس و جو كنم و پيرامون اوكاوش و بررسى نمايم. از هيچ يك از بنى هاشم و سران سپاه و نويسندگان و قاضيان و فقيهان و ديگر افراد درباره او سؤال نكردم مگر آنكه او را در نظر آنان در نهايت بزرگى و ارجمندى و والايى يافتم، همه از او به نيكى ياد مى ‏كردند و او را بر تمامى خاندان و بزرگان خويش مقدم مى ‏شمردند. (بدين گونه) مقام او در نظرم بالا رفت، زيرا هيچ دوست و دشمنى را نديدم مگر آنكه در مورد او به نيكى سخن مى ‏گفت و او را مى ‏ستود...(91).




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  9. Top | #18

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض



    شهادت امام، و توطئه‏ هاى بى ثمر

    معتمد عباسى كه همواره از محبوبيت و نفوذ معنوى امام در جامعه نگران بود، چون ديد توجه مردم به امام روز بروز بيشتر مى‏ شود و زندان و اختناق و مراقبت تأثير معكوس دارد، سرانجام به همان شيوه مزورانه ديرينه متوسل شد و امام را پنهانى مسموم ساخت.

    دانشمند نامدار جهان تشيع، «طبرسى»، مى‏ نويسد: بسيارى از دانشمندان ما گفته‏اند: امام عسكرى عليه السلام بر اثر مسوميت به شهادت رسيد، چنانكه پدرش و جدش و همه امامان، با شهادت از دنيا رفته‏اند. (92) «كفعمى»، دانشمند معروف شيعه، مى ‏گويد: او را «معتمد» مسموم ساخت (93) و «محمدبن جرير بن رستم»، از دانشمندان شيعى در قرن چهارم، معتقد است كه: امام عسكرى عليه السلام در اثر مسموميت به درجه شهادت رسيد. (94)

    يكى از نشانه‏هاى شهادت امام توسط دربار عباسى، تحرّكها و تلاشهاى فوق العاده‏اى بود كه معتمد عباسى در روزهاى مسموميت و شهادت امام، براى عادى جلوه دادن مرگ آن حضرت از خود نشان داد.

    «ابن صبّاغ مالكى»، يكى از دانشمندان اهل سنت، از قول «عبيد الله بن خاقان»، يكى از درباريان عباسى (كه از احترام او نسبت به امام ياد كرديم) مى ‏نويسد:

    «... هنگام در گذشت ابو محمد حسن بن على عسكرى عليه السلام معتمد، خليفه عباسى حال مخصوصى پيدا كرد كه ما از آن شگفت زده شديم و فكر نمى‏كرديم چنين حالى در او (كه خليفه وقت بود و قدرت را در دست داشت) ديده شود. وقتى «ابو محمد» (امام عسكرى) رنجور شد، پنج نفر از اطرافيان خاص خليفه كه همه از فقيهان دربارى بودند، به خانه او گسيل شدند.

    معتمد به آنان دستور داد در خانه ابو محمد بمانند و هرچه روى مى‏ دهد به او گزارش كنند، نيز عده ‏اى را به عنوان پرستار فرستاد تا ملازم او باشند، و همچنين به «قاضى بن بختيار» فرمان داد ده نفر از معتمدين را انتخاب كند و به خانه ابو محمد بفرستد و آنان هر صبح و شام نزد او بروند و حال او را زير نظر بگيرند. دو يا سه روز بعد به خليفه خبر دادند حال ابو محمد سخت‏تر شده و بعيد است بهتر شود.

    خليفه دستور داد شب و روز ملازم خانه او باشند و آنان پيوسته ملازم خانه آن بزرگوار بودند تا پس از چند روزى رحلت فرمود. وقتى خبر درگذشت آن حضرت پخش شد، سامرّأ به حركت در آمد و سراپا فرياد و ناله گرديد و بازارها تعطيل و مغازه‏ها بسته شد. بنى هاشم، ديوانيان، امراى لشكر، قاضيان شهر، شعرا، شهود و گواهان و ساير مردم براى شركت در مراسم تشييع حركت كردند، سامرّأ در آن روز ياد آور صحنه قيامت بود!


    وقتى جنازه آماده دفن شد، خليفه برادر خود، «عيسى بن متوكل»، را فرستاد تا بر جنازه آن حضرت نماز بگزارد. هنگامى كه جنازه را براى نماز روى زمين گذاشتند، عيسى نزديك رفت و صورت آن حضرت را باز كرد. و به علويان و عباسيان و قاضيان و نويسندگان و شهود نشان داد و گفت: اين «ابو محمد عسكرى» است كه به مرگ طبيعى درگذشته است و فلان و فلان از خدمتگزاران خليفه نيز شاهد بوده‏ اند!! بعد روى جنازه را پوشاند و بر او نماز خواند، و فرمان داد براى دفن ببرند...»(95)

    البته اين نماز جنبه تشريفاتى داشت و طرحى بود كه رژيم حاكم براى لوث كردن ماجراى شهادت امام ريخته بود و چنانكه در ميان دانشمندان شيعه مشهور است، حضرت مهدى عج به طور خصوصى بر جنازه پدر بزرگوارش، امام عسكرى عليه السلام نماز گزارد (96).




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  10. Top | #19

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض



    تلاش مذبوحانه جعفر كذّاب

    «ابوالأديان» مى‏گويد: من از خدمتگزاران امام عسكرى عليه السلام بودم و نامه ‏ها آن حضرت را به شهرها مى ‏بردم. در مرضى كه امام با آن از دنيا رفت، به خدمتش رسيدم. حضرت نامه‏ هايى نوشت و فرمود: اينها را به «مدائن» مى ‏برى، پانزده روز در سامرّأ نخواهى بود، روز پانزدهم كه داخل شهر شدى، خواهى ديد كه از خانه من ناله و شيون بلند است و جسد مرا در محل غسل گذاشته ‏اند.

    گفتم: سرور من! اگر چنين شود، امام بعد از شما كيست؟

    فرمود هر كس به جنازه من نماز گزارد، قائم بعد از من او است.

    گفتم: نشانه ديگرى بفرماييد. فرمود: هر كس از آنچه در ميان هميان (كمر بند) است خبر دهد، او امام بعد از من است. هيبت و عظمت امام مانع شد كه بپرسم: مقصود از آنچه در هميان است چيست؟


    من نامه‏ هاى آن حضرت را به «مدائن» بردم و جواب آنها را گرفته و روز پانزدهم وارد سامرّأ شدم، ديدم همان طور كه امام فرموده بود، از خانه امام صداى ناله بلند است. نيز ديدم برادرش «جعفر» (كذّاب) در كنار خانه آن حضرت نشسته و گروهى از شيعيان، اطراف او را گرفته به وى تسليت، و به امامتش تبريك مى ‏گويند (!!)

    من از اين جريان يكّه خوردم و با خود گفتم: اگر جعفر امام باشد، پس وضع امامت عوض شده است، زيرا من با چشم خود ديده بودم كه جعفر شراب مى ‏خورد و قمار بازى مى‏ كرد و اهل تار و طنبور بود. من هم جلو رفته و رحلت برادرش را تسليت و امامتش را تبريك گفتم، ولى از من چيزى نپرسيد!

    در اين هنگام «عقيد»، خادم خانه امام، بيرون آمد و به جعفر گفت: جنازه برادرت را كفن كردند، بياييد نماز بخوانيد. جعفر وارد خانه شد. شيعيان در اطراف او بودند. «سمّان» (97) و «حسن بن على» معروف به «سلمه» پيشاپيش آنها قرار داشتند.

    وقتى كه به حياط خانه وارد شديم، جنازه «امام عسكرى عليه السلام » را كفن كرده و در تابوت گذاشته بودند. جعفر پيش رفت تا بر جنازه امام نماز گزارد.

    وقتى كه خواست تكبير نماز را بگويد، ناگاه كودكى گندمگون و سياه موى كه دندانهاى پيشينش قدرى با هم فاصله داشت، بيرون آمد و لباس جعفر را گرفت و او را كنار كشيد و گفت: عمو! كنار برو، من بايد بر پدرم نماز بخوانم. جعفر، در حالى كه قيافه ‏اش دگرگون شده بود، كنار رفت. آن كودك بر جنازه امام نماز خواند و حضرت را در خانه خود در كنار قبر پدرش امام هادى دفن كردند.


    بعد همان كودك رو به من كرد و گفت: اى مرد بصرى! جواب نامه را كه همراه تو است بده! جواب نامه ‏ها را به وى دادم و با خود گفتم: اين دو نشانه (:نماز بر جنازه، و خواستن جواب نامه‏ ها)، حالا فقط هميان مانده.

    آنگاه پيش جعفر آمدم و ديدم سر و صدايش بلند است. «حاجز وشأ» كه حاضر بود به جعفر گفت: آن كودك كى بود؟!! او مى ‏خواست با اين سؤال جعفر را (كه بيخود ادعاى امامت مى ‏كرد) محكوم كند.

    جعفر گفت: والله تا به حال او را نديده ‏ام و نمى ‏شناسم!


    در آنجا نشسته بوديم كه گروهى از اهل «قم» آمدند و از امام حسن عسكرى عليه السلام پرسيدند، و چون دانستند كه امام رحلت فرموده است، گفتند: جانشين امام كيست؟

    حاضران جعفر را نشان دادند. آنها به جعفر سلام كرده تسليت و تهنيت گفتند و اظهار داشتند: نامه‏ ها و پول هايى آورده ‏ايم، بفرماييد: نامه‏ ها را چه كسانى نوشته ‏اند و پولها چقدر است؟ جعفر از اين سؤال بر آشفت و برخاست و در حاليكه گرد جامه‏ هاى خود را پاك مى ‏كرد، گفت: اينها از ما انتظار دارند علم غيب بدانيم!! در اين ميان خادمى از خانه بيرون آمد و گفت: نامه ‏ها از فلان كس و فلان كس است و در هميان هزار دينار است كه ده تا از آنها را آب طلا داده ‏اند.


    نمايندگام مردم قم نامه ‏ها و هميان را تحويل داده و به خادم گفتند: هر كس تو را براى گرفتن هميان فرستاده، او امام است...(98)


    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  11. Top | #20

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض



    تلاشهاى بى ثمر

    «معتمد» عباسى كه با شهادت امام عسكرى عليه السلام به خيال خام خويش، به مقصد و مرادخود رسيده بود، تصور مى ‏كرد ديگر خطرى سر راه حكومت خودكامه وى وجود ندارد، ولى براى اطمينان خاطر خود دست به اعمال ديگرى زد كه نشانه جاه‏ طلبى و عمق نگرانى او از ناحيه فرزند امام بود. او به عده ‏اى مأموريت داد كه وارد منزل امام شوند و اثاثيه حضرت را كاملاً بازرسى كرده آنها را مهر و موم نمايند.

    از طرف ديگر، چون شنيده بود كه از حضرت عسكرى عليه السلام فرزندى باقى مانده، در صدد يافتن او بر آمد و دستو داد عده ‏اى از قابله ‏ها، زنان و كنيزان آن حضرت را معاينه نمايند و اگر آثار حملى در آنان مشاهده شد، گزارش كنند. نقل شده است كه يكى از قابله‏ ها به كنيزى ظنين شد و از طرف خليفه دستور داده شد كه آن كنيز را در محليل تحت نظر قرار بدهند و «نحرير» (يكى از درباريان، و پيشكار مخصوص خليفه) همراه عده ‏اى از زنان مراقب حالاو باشند تا صدق و كذب گزارش معلو گردد. (99) مدّت دو سال آن كنيز تحت نظر بود ولى سر انجام اثرى از حمل ظاهر نشد و كذب گزارش روشن گشت! (100)

    در اين هنگام معتمد براى آنكه وانمود كند كه از امام عسكرى عليه السلام فرزندى باقى نمانده، و شيعيان از وجود امام بعدى نوميد گردند، دستور داد ميراث آن حضرت ميان مادر و برادرش جعفر تقسيم شود (101)، ولى شيعيان همچنان عقيده داشتند كه از امام فرزندى باقى مانده است كه امامت را به عهده دارد (102)، زيرا تعدادى از آنان فرزند خردسال امام را قبلاً ديده بودند (چنانكه نمونه آن را قبلاً گفتيم).

    در هر حال فشار و اختناق و انواع محدوديتها در مورد خاندان امام براى يافتن امام دوازدهم همچنان ادامه داشت تا آنكه قيام «يعقوب بن ليث صفارى» در «خراسان»، و مرگ ناگهانى «عبد الله بن يحيى بن خاقان» و آشوب و فتنه «صاحب الزنج» در «بصره» پيش آمد و دربار عباسى تمام نيروى خود را براى مقابله با اين حركتهابسيج كرد و ديگر مجال تعرّض و سختگيرى در مورد خاندان امام باقى نماند! (103)(104)



    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi