نوروز جمشیدی در نگاه شاعران و مورخان
نگاههای وجودی
جمشیدشاه، پس از انجامدادن کارهای بزرگ و بهوجودآوردن جهان آرمانی، در دوران پادشاهی خود، در سالهای آخر آن، با یاری فرِ کیانی و موافق با شکوه پادشاهی که خاصِ پادشاه موبدان بود (فرمانروا و روحانی)، تختی ساخت و آن را که لابد از زر و سیم بود با دُر و گوهر بیاراست و هر هنگام که می خواست، تخت را بر دوش گرفته از زمین به آسمان میبردند و جمشید بر روی تخت همچون خورشید بر آسمان، میدرخشید.
به انگیزه کارهای بزرگ و ساختن این تخت شگفتانگیز که آوازهاش در جهان پیچیده بود، بزرگان و مردمان از گوشهوکنار جهان رو به سوی تختگاه او نهادند و همگی ارمغانهای گرانبها از زر و سیم و دُر و گوهر بر پای او نثار کردند و شکوه و قدرت و ثروت جمشید بالا گرفت و نام او پرآوازه گشت.
این اجتماع بزرگ در تختگاه جمشید که استخر و تخت جمشید بود، در روز ویژهای انجام میگرفت که با روزهای دیگر سال فرق داشت. آن روز، روز هرمزد، یکم روز از ماه فروردین، آغاز فصل بهار و سال نو بود. در آنروز خجسته که همهی مردم جهان تن از رنج و دل زِ کین آسوده و شسته بودند.
جمشید، شاه ایران که گیتی از کارهای او روشنی گرفته بود و جهان به آخرین درجهی آرامش و آراستگی رسیده بود، شادمانانه و پیروزمندانه بر تخت نشست و جشنی آراست و بزرگان و مهمانان خود را بار داد، در حالی که رامشگران به رامش و نوازندگان به نواختن رود مشغول بودند، همگی می گساردند و شادیها کردند و جشن گرفتند و آن روز را "نوروز" نام نهادند و این جشن خجسته و فرخ که هنوز در ایران زمین برپاست از آن خسروان، یعنی کیومرث و جمشید و شاهان دیگر که در برپا داشتن این جشن کوشا بودند، برای ما یادگار مانده است و از آن روز بود که نوروز به ثبت ملی و جهانی تاریخ و فرهنگ ایران زمین رسید.
فردوسی می گوید :
چو خورشید تابان میان هوا
نشسته برو شاه فرمان روا
جهان انجمن شد بر آن تخت او
شگفتی فرو مانده از بخت او
به جمشید بر گوهر افشاندند
مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودین
برآسوده از رنج روی زمین
به نوروز نو شاه گیتی فروز
بر آن تخت بنشست فیروز روز
بزرگان به شادی بیاراستند
می و رود و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار
به ما ماند از آن خسروان یادگار
چنین سال سیصد همی رفت کار
ندیدند مرگ اندر آن روزگار
نیارست کس کرد بیکاریی
نَبُد دردمندی و بیماریی
زِ رنج و زِ بدشان نبود آگهی
میان بسته دیوان بسان رَهی
یکی تخت پرمایه کرده به پای
بَرو بر نشسته جهانکدخدای
نشسته بر آن تخت جمشیدِ کی
به چنگ اندرون خسروی جام می
مَر آن تخت را دیو برداشته
زِ هامون به ابر اندر افراشته
برافرازِ تخت سپهبد رَده
سراسر زِ مرغان همه صف زَده
به فرمان مردم نهاده دو گوش
زِ رامش جهان پر زِ آوای نوش
چنین تا برآمد برین سالیان
همی تافت از شاه ، فرِ کیان
جهان بُد به آرام از آن شادکام
زِ یزدان بدو نو به نو بُد پیام
چو چندی برآمد برین روزگار
ندیدند جز خوبی از شهریار
جهان سر به سر گشته او را رهی
نشسته جهاندار با فرهی