بحرانهای اقتصادی اوایل قرن نوزدهم, شورش کارگران و شکستن ماشین ها و سقوط مالی بانک ها را به دنبال دارد؛ و عقاید عمومی برضد نظریات اقتصادی کلاسیک برانگیخته می شود.
در حالی که در انگلستان, نظام سلطنت مشروطه و حکومت پارلمانی سعی دارند آزادی اقتصادی را تداوم بخشیده و مشکلات بحرانها را تعدیل نمایند. در اروپای قاره فلاسفه و متفکرین بر اهمیت ارزشهای اجتماعی در مقابل آزادی فردی تاکید بیشتری می ورزند. در فرانسه بجز "ژان ژاک روسو" تقریباً همه فلاسفه دوره روشنگری, تاریخ را بستر پیشرفت مداوم انسان در جهت منطق و حقیقت تعریف می کنند و آن را فلسفه عقلانی می خوانند, ولی انقلاب کبیر فرانسه نشان می دهد که این نوع فلسفه عقلانی به خودی خود خوشبختی و رفاهیت اجتماعی را به همراه ندارد. عده ای از متفکرین و نویسندگان مثل "سیسموندی", "سن سیمون", "اوون" و"فوریه" خواهان جایگزینی تعاون و همکاری عمومی به جای نفع شخصی در امور اقتصادی گردیده و در صدد ایجاد نظام اقتصادی جدیدی برمی آیند که آزادی فردی و عدالت اجتماعی را هماهنگ سازد. ولی در عمل این گونه گرایشات اجتماعی به تعاون طلبی و خیرخواهی جمعی بسنده کرده و تئوری جهانروای جدیدی در مقابل اقتصاد کلاسیک به وجود نمی آورد. (grampp-1973)