کردهام سرمشق حیرت سرو موزون تورا
ناله میخوانم بلندیهای مضمون تو راشام پرورد غمم با صبح اقبالم چهکارتیرهبختی سایهٔ بید است مجنون تو را
❤ |
کردهام سرمشق حیرت سرو موزون تورا
ناله میخوانم بلندیهای مضمون تو راشام پرورد غمم با صبح اقبالم چهکارتیرهبختی سایهٔ بید است مجنون تو را
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* (02-07-2012), مدير اجرايي (19-06-2012), شهاب منتظر (02-07-2012)
❤ |
آمدم تا صد چمن بر جلوهنازان بینمت
نشئه، در، سر می به ساغر،گل به دامان بینمتهمچو دل عمری در آغوش خیالت داشتماین زمان همچون نگه درچشم حیران بینمتگرد دامانت به مژگان نیاز افشاندهامبیکسوف اکنون همان خورشید تابان بینمتای مسیحا نشئهٔ رنج دو عالم احتیاجبرنگه ظلم است اگرمحتاج درمان بینمتدیدهٔ خمیازه سنجی چون قدح آوردهامتا به رنگ موج صهبا مست جولان بینمتعالمی ازنقش پایت چشم روشن میکنداندکی پیش آی تا من هم خرامان بینمتحق ذات تست سعی دستگیریهای خلقتا ابد یارب عصای ناتوانان بینمتعرض تعداد مراتب خجلت شوق رساستآنچه دل ممنون دیدنها شود آن بینمتغنچگیهایت نصیب دیدهٔ بیدل مبادچشم آن دارمکه تا بینمگلستان بینمت
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* (02-07-2012), مدير اجرايي (19-06-2012), شهاب منتظر (02-07-2012)
❤ |
در ره او بی سر و پا میروم
بی تبرا و تولا میروم
ایمن از توحید و از شرک آمدم
فارغ از امروز و فردا میروم
نه من و نه ما شناسم ذرهای
زانکه دایم بی من و ما میروم
سالک مطلق شدم چون آفتاب
لاجرم از سایه تنها میروم
مرغ عشقم هر زمانی صد جهان
بی پر و بی بال زیبا میروم
چون همه دانم ولیکن هیچ دان
لاجرم نادان و دانا میروم
قطرهای بودم ز دریا آمده
این زمان با قعر دریا میروم
در دلم تا عشق قدس آرام یافت
من ز دل با جان شیدا میروم
شرح عشق او بگویم با تو راست
گرچه من گنگم که گویا میروم
بارگاهی زد ز آدم عشق او
گفت بر یک جا به صد جا میروم
زو بپرسیدند کاخر تا کجا
گفت روزی در به صحرا میروم
چون هویت از بطون در پرده بود
در هویت بس هویدا میروم
گرچه نه پنهانم و نه آشکار
هم نهان هم آشکارا میروم
گر هویدا خواهیم پنهان شوم
ور نهان جوییم پیدا میروم
نه چنینم نه چنان نه هردوم
بل کزین هر دو مبرا میروم
چون فرید از خویش یکتا میرود
هم به سر من فرد و یکتا میروم
عطار نیشابوری
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
مدير اجرايي (02-07-2012), شهاب منتظر (02-07-2012), عهد آسمانى (29-10-2012)
شعر زیبای دکتر محمّدحسین قائمی که به اشتباه به زنده یاد پروفسور هشترودی منسوب شده است.
شعر «با تو در عالم ریاضیات» سروده ی دکتر محمّدحسین قائمی است که اغلب به اشتباه به زندهیاد پروفسور محسن هشترودی منسوب شده و البته اغلب با غلط های فراوان بازگو شدهاست.
در طول تاریخ، دانشمندان زیادی به سرودن شعر علاقه داشتند و گاه میشد که برخی مسایل علمی را به زبان شعر بازگو میکردند. برای آشنایی با این نوع اشعار، اینجا را کلیک کنید.
و اما شعر «با تو در عالم ریاضیات» که دکتر قائمی آن را به تضمین تکبیتی (بیت نخست: منحنی قامتم...) سروده که شاید تنها همان تکبیت از پروفسور محسن هشترودی باشد.
"منحنی قامتم تابع ابروی توست
خط مجانب بر آن ، طره ی گیسوی توست"
حد رسیدن به تو، مبهم و بی انتهاست
بازه تعریف دل، در حرم کوی توست
بی تو وجودم بود یک سری واگرا
ناحیه همگراش دایره روی توست
مهر تو چون میدهد سمت به بردار دل
هر طرفی روکنی، همجهت و سوی توست
پرتو خورشید شد مشتق از آن چشم تو
گرمی و جانبخشیاش جزئی از آن خوی توست
چون به عدد، یک تویی، من همه صفرها
آن چه که معنا دهد قامت دلجوی توست
گر شود آن دم که ما زوج مرتب شویم
سر به رهت مینهم، چون که سرم گوی توست
هجر و فراقت شکست قائمه قائمی
نقطه پرگار عشق واله و پیجوی توست
دکتر محمّد حسین قائمی
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* (06-08-2012), مدير اجرايي (06-08-2012), عهد آسمانى (29-10-2012)
❤ |
آن یکی الله میگفتی شبی
تا که شیرین میشد از ذکرش لبی
گفت شیطان آخر ای بسیارگو
این همه الله را لبیک کو
مینیاید یک جواب از پیش تخت
چند الله میزنی با روی سخت
او شکستهدل شد و بنهاد سر
دید در خواب او خضر را در خضر
گفت هین از ذکر چون وا ماندهای
چون پشیمانی از آن کش خواندهای
گفت لبیکم نمیآید جواب
زان همیترسم که باشم رد باب
گفت آن الله تو لبیک ماست
و آن نیاز و درد و سوزت پیک ماست
حیلهها و چارهجویی های تو
جذب ما بود و گشاد این پای تو
ترس و عشق تو کمند لطف ماست
زیر هر یا رب تو لبیک هاست
جان جاهل زین دعا جز دور نیست
زانک یا رب گفتنش دستور نیست
بر دهان و بر دلش قفلست و بند
تا ننالد با خدا وقت گزند
داد مر فرعون را صد ملک و مال
تا بکرد او دعوی عز و جلال
در همه عمرش ندید او درد سر
تا ننالد سوی حق آن بدگهر
داد او را جمله ملک این جهان
حق ندادش درد و رنج و اندهان
درد آمد بهتر از ملک جهان
تا بخوانی مر خدا را در نهان
خواندن بی درد از افسردگیست
خواندن با درد از دلبردگیست
آن کشیدن زیر لب آواز را
یاد کردن مبدا و آغاز را
آن شده آواز صافی و حزین
ای خدا وی مستغاث و ای معین
نالهٔ سگ در رهش بی جذبه نیست
زانک هر راغب اسیر رهزنیست
چون سگ کهفی که از مردار رست
بر سر خوان شهنشاهان نشست
تا قیامت می خورد او پیش غار
آب رحمت عارفانه بی تغار
ای بسا سگ پوست کو را نام نیست
لیک اندر پرده بی آن جام نیست
جان بده از بهر این جام ای پسر
بی جهاد و صبر کی باشد ظفر
صبر کردن بهر این نبود حرج
صبر کن کالصبر مفتاح الفرج
زین کمین بی صبر و حزمی کس نرست
حزم را خود صبر آمد پا و دست
حزم کن از خورد کین زهرین گیاست
حزم کردن زور و نور انبیاست
کاه باشد کو به هر بادی جهد
کوه کی مر باد را وزنی نهد
هر طرف غولی همیخواند ترا
کای برادر راه خواهی هین بیا
ره نمایم همرهت باشم رفیق
من قلاووزم درین راه دقیق
نه قلاوزست و نه ره داند او
یوسفا کم رو سوی آن گرگخو
حزم این باشد که نفریبد ترا
چرب و نوش و دامهای این سرا
که نه چربش دارد و نه نوش او
سحر خواند میدمد در گوش او
که بیا مهمان ما ای روشنی
خانه آن تست و تو آن منی
حزم آن باشد که گویی تخمهام
یا سقیمم خستهٔ این دخمهام
یا سرم دردست درد سر ببر
یا مرا خواندست آن خالو پسر
زانک یک نوشت دهد با نیشها
که بکارد در تو نوشش ریشها
زر اگر پنجاه اگر شصتت دهد
ماهیا او گوشت در شستت دهد
گر دهد خود کی دهد آن پر حیل
جوز پوسیدست گفتار دغل
ژغژغ آن عقل و مغزت را برد
صد هزاران عقل را یک نشمرد
یار تو خرجین تست و کیسهات
گر تو رامینی مجو جز ویسهات
ویسه و معشوق تو هم ذات تست
وین برونیها همه آفات تست
حزم آن باشد که چون دعوت کنند
تو نگویی مست و خواهان منند
دعوت ایشان صفیر مرغ دان
که کند صیاد در مکمن نهان
مرغ مرده پیش بنهاده که این
میکند این بانگ و آواز و حنین
مرغ پندارد که جنس اوست او
جمع آید بر دردشان پوست او
جز مگر مرغی که حزمش داد حق
تا نگردد گیج آن دانه و ملق
هست بی حزمی پشیمانی یقین
بشنو این افسانه را در شرح این
سعدی
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
مدير اجرايي (06-08-2012), شهاب منتظر (03-09-2012), عهد آسمانى (29-10-2012)
❤ |
ای ضیاء الحق حسام الدین بگیر
یک دو کاغذ بر فزا در وصف پیر
گرچه جسم نازکت را زور نیست
لیک بی خورشید ما را نور نیست
گرچه مصباح و زجاجه گشتهای
لیک سرخیل دلی سررشتهای
چون سر رشته به دست و کام تست
درهای عقد دل ز انعام تست
بر نویس احوال پیر راهدان
پیر را بگزین و عین راه دان
پیر تابستان و خلقان تیر ماه
خلق مانند شبند و پیر ماه
کردهام بخت جوان را نام پیر
کو ز حق پیرست نه از ایام پیر
او چنان پیرست کش آغاز نیست
با چنان در یتیم انباز نیست
خود قویتر میشود خمر کهن
خاصه آن خمری که باشد من لدن
پیر را بگزین که بی پیر این سفر
هست بس پر آفت و خوف و خطر
آن رهی که بارها تو رفتهای
بی قلاوز اندر آن آشفتهای
پس رهی را که ندیدستی تو هیچ
هین مرو تنها ز رهبر سر مپیچ
گر نباشد سایهی او بر تو گول
پس ترا سرگشته دارد بانگ غول
غولت از ره افکند اندر گزند
از تو داهیتر درین ره بس بدند
از نبی بشنو ضلال رهروان
که چه شان کرد آن بلیس بدروان
صد هزاران ساله راه از جاده دور
بردشان و کردشان ادبیر و عور
استخوانهاشان ببین و مویشان
عبرتی گیر و مران خر سویشان
گردن خر گیر و سوی راه کش
سوی رهبانان و رهدانان خوش
هین مهل خر را و دست از وی مدار
زانک عشق اوست سوی سبزهزار
گر یکی دم تو به غفلت وا هلیش
او رود فرسنگها سوی حشیش
دشمن راهست خر مست علف
ای که بس خر بنده را کرد او تلف
گر ندانی ره هر آنچ خر بخواست
عکس آن کن خود بود آن راه راست
شاوروهن و آنگه خالفوا
ان من لم یعصهن تالف
با هوا و آرزو کم باش دوست
چون یضلک عن سبیل الله اوست
این هوا را نشکند اندر جهان
هیچ چیزی همچو سایهی همرهان
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
مدير اجرايي (24-09-2012), شهاب منتظر (03-09-2012), عهد آسمانى (29-10-2012)
❤ |
جراحت دل من تازه کرد دلبر جانی
که هر جدید درو لذتیست وین تو ندانی
پس از مجاورت چاه دید یوسف کنعان
بمصر ، عالم صورت ، تجلیات معانی
ترا ز ذوق ملامت خبر کجاست؟ که دایم
رهین نعمت و عزت ، قرین امن و امانی
سعادتی که تو داری بوصف راست نیاید
حیات و صحت و عرفان ، جمال و جان و جوانی
بکوش تا بشناسی کمال نعمت منعم
رموز دفتر شکرش چنان بخوان که بدانی
اگر تو یوسف جان را ز حبس تن بدر آری
به اتفاق عزیزان ، عزیز هر دو جهانی
خموش، قاسم، ازین پس بپوش حال درون را
ترا چه شد که همه آه و درد و سوز و فغانی؟
قاسم انوار
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
مدير اجرايي (24-09-2012), شهاب منتظر (03-09-2012), عهد آسمانى (29-10-2012)
دست از طلب ندارم تا كام من بر آيد
يا تن رسد به جانان يا جان زتن بر آيد
بگشاى تربتم رابعد از وفات و بنگر
كز آتش درونم دود از كفن برآيد
بنماى رخ كه خلقى واله شوند و حيران
بگشاى لب كه فرياد از مرد و زن برآيد
جان برلبست و حسرت در دل كه از لبانش
نگرفته هيچ كامى جان از بدن برآيد
از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم
خود كام تنگدستان كى زان دهن برآيد
گويند ذكر خيرش در خيل عشقبازان
هر جا كه نام حافظ در انجمن برآيد
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* (04-09-2012), مدير اجرايي (24-09-2012), عهد آسمانى (29-10-2012)
❤ |
عاقبت خاک شود حسن جمال من و تو
خوب و بد میگذرد وای به حال من و تو
قرعه امروز به نام من و فردا دگری
میخورد تیر اجل بر پر و بال من و تو
مال دنیا نشود سد ره مرگ کسی
گیرم که کل جهان باشد از آن من و تو
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* (04-09-2012), مدير اجرايي (24-09-2012), شهاب منتظر (24-09-2012), عهد آسمانى (29-10-2012)
❤ |
خواست شیطان بد کند با من ولی احسان نمود
از بهشتم برد بیرون بسته جانان نمود
خواست از فردوس بیرونم کند خوارم کند
عشق پیدا گشت و از مُلک و مَلَک پران نمود
ساقی آمد تا ز جام باده بی هوشم کند
بی هشی از مُلک بیرونم نمود و جان نمود
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* (04-09-2012), مدير اجرايي (24-09-2012), شهاب منتظر (24-09-2012), عهد آسمانى (29-10-2012)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)