درد عشقى كشيده ام كه مپرس
زهر هجرى چشيده ام كه مپرس
گشته ام در جهان و آخر كار
دلبرى برگزيده ام كه مپرس
آنچنان در هواى خاك رهش
مى رود آب ديده ام كه مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانى شنيده ام كه مپرس
سوى من لب چه مى گزى كه مگوى
لب لعلى گزيده ام كه مپرس
بى تو در كلبه ى گدايى خويش
رنجهايى كشيده ام كه مپرس
همچو حافظ غريب در ره عشق
به مقامى رسيده ام كه مپرس
لسان الغيب حافظ شيرازي