و علّت تمام اين اختلافات آنستكه ملك الموت و فرشتگان زيردست او همگي از باطن و ملكوت انسان قبض روح او را مينمايند، و لذا در هر كس هر ملكه و صفتي بوده باشد، در آنها متجلّي شده و از آن تجلّي به حاسّۀ شخص محتضر اثر گذارده و از آئينۀ منعكس وجود خود آنها را مشاهده ميكند؛ و در حقيقت خود را و ملكوت خود را در آنها مشاهده مينمايد.
البتّه اين صورت ملكوتيّه در انسان هست، در همين دنياي گذران هم در باطن انسان هست ليكن بواسطۀ اعمال نيكو يا اعمال زشت، بواسطۀ ايمان يا كفر تغيير پيدا ميكند و ممكنست از صورتي بصورت ديگر مبدّل شود.
ولي آنچه تغيير و تبديل پيدا ميكند در همين دنياست كه خانۀ عمل است نه خانۀ حساب. امّا در حال موت ديگر قابل تغيير نيست،
ص 241
و نتيجه و خلاصۀ ردّ و بدل شدن و تغيير و تبديل پيدا نمودن اين صورتهاي ملكوتيّه در حال زندگي و حيات، همان حصول صورت ملكوتيّۀ ثابته و لايتغيّر در حال مرگ است.
ملاّي رومي در «مثنوي» خود اين حقيقت را بيان كرده است:
مرگِ هر يك اي پسر، همرنگ اوست
آينۀ صافي يقين همرنگ روست
پيش ترك آئينه را خوش رنگي است
پيش زنگي آينه هم زنگي است
اي كه ميترسي زمرگ اندر فرار
زخود ترساني اي جان، هوشدار
زشت روي تست ني رخسار مرگ
جان تو همچون درخت و مرگ، برگ
از تو رستست ار نكويست ار بد است
ناخوش و خوش هم ضميرت از خود است [151]