غزل ۱۸۱
بعد از اين دست منو دامن آن سرو بلند
که به بالای چمان از بن و بيخم برکند
حاجت مطرب و مینيست تو برقع بگشا
که به رقص آوردم آتش رويت چو سپند
هيچ رويی نشود آينهحجله بخت
مگر آن روی که مالند در آن سم سمند
گفتم اسرار غمت هر چه بود گومی*باش
صبر از اين بيش ندارم چه کنم تا کی و چند
مکش آن آهوی مشکين مراای صياد
شرم از آن چشم سيه دار و مبندش به کمند
من خاکی که از اين درنتوانم برخاست
از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند
باز مستان دل از آنگيسوی مشکين حافظ