غزل 11
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرببگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پياله عکس رخ يار ديدهايم
ای بیخبرز لذت شرب مدام ما
هرگز نميرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جريدهعالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان
کايد به جلوه سرو صنوبرخرام ما
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پيامما
گو نام ما ز ياد به عمدا چه میبری
خود آيد آن که ياد نياری ز نامما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپردهاند به مستی زمامما
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست
نان حلال شيخ ز آب حرام ما
حافظ ز ديده دانه اشکی همیفشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
دريای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما