اقتصاددانان برجستهاي كه مبدع اين بحث بودند يعني ويليام استنلي، كارل منگر و لئون والراس پيشگامان انقلاب مارژيناليستي شمرده ميشوند. اما انقلاب اين سه در اواخر قرن نوزدهم توسط آلفرد مارشال تكميل شد و به همين علت بين نامهاي مارژيناليسم و مارشال نوعي پيوستگي ايجاد شده كه هر يك، ديگري را به ياد ميآورد. اهميت كار مارشال در اين بود كه بين آراي كلاسيكها و منتقدان مارژيناليست آنها به دنبال يك نقطه تعادل گشت و آن را يافت. مارشال ميگفت كلاسيكها برطرف عرضه تاكيد كرده و طرف تقاضا را ناديده گرفتهاند و مارژيناليستها و برعكس آنها عمل كرده و بر نقش فايده، تاكيد افراطي كردهاند. او براي روشنتر كردن بحث خود از تمثيل قيچي استفاده كرد و گفت اينكه گفته ميشود طرف عرضه و قيمت توليد تعيينكننده است يا ميل مصرفكننده به خريد، مثل اين ميماند كه كسي بپرسد كدام تيغه قيچي مهمتر است. مارشال از اين بحث نتيجه ميگيرد، تعيينكننده نهايي قيمت، نسبت بين عرضه و تقاضا است كه ميتوان آن را با مدل رياضي يا نمودار عرضه و تقاضا نشان داد. ويژگي اصلي نظريههاي نئوكلاسيك، باز بودن راه تحول در آنها است. به همين علت شايد نتوان براي آن نقطه شروع و پايان روشني را نشان داد. بحثهاي نئوكلاسيكها كه از اواخر قرن نوزدهم آغاز شده بود در قرن بيستم نيز ادامه يافت. از درون آراي كارل منگر، مكتب اتريش سر برآورد و آراي مارشال، الهامبخش شمار ديگري از اقتصاددانان از جمله جون رابينسون و ادوارد چمبرلن شد. تاكيد اقتصاددانان نئوكلاسيك در سالهاي پس از جنگ جهاني اول، به رقابت كامل و موانع آن متمركز شده بود.