به نام خدا و سلام بر همگی
سه سال گذشت... انگار همین دیروز بود که برام پیامک کوتاهی اومد: آقای بهجت مرحوم شدند!
انگار دنیا رو سرم خراب شد، اصلا انتظارش رو نداشتم... خیلی بی مقدمه بود
با یه پیگیری کوتاه فهمیدم پیکر مطهرشون هنوز در بیمارستان ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف هست. سریع رفتم بیمارستان، غوغایی بود... خیلی ها جمع بودند، از شاگردان ایشون، از اساتید و بزرگان حوزه، از ارادتمندان...
حال همه مثل کسی بود که پدر از دست داده باشه...
هر کسی یه گوشه نشسته بود و زانوی غم بغل کرده بود
نوحه می خوندن، صدای گریه همه جا رو گرفته بود...
خدایش رحمت کند...
از موقعی که یادم میاد، زمانی که هنوز به سن مدرسه هم نرسیده بودم، دست در دست پدرم به نماز جماعت این عزیز و مجالس موعظه و روضه در منزلشون می رفتیم. تا این اواخر که البته به علت کم توفیقی و کم همتی، کمتر موفق می شدم و الان چقدر از این بابت افسوس می خوردم.
معنویت و روحانیتی که در نماز جماعت ایشون حاکم بود، کجا دیگه میشه پیدا کرد؟
حیف و هزار حیف که قدر ندونستیم...
از میان ما پر کشید و رفت!
خوشا آنان که الله یارشان بی
بحمد و قل هو الله کارشان بی
خوشا آنان که دائم در نمازند
بهشت جاودان بازارشان بی