كاشكي در شلمچه مي ماندم، بغض من وا نمي شود در شهر
زان همه شور و حال و سرمستي، هيچ پيدا نمي شود در شهر
لهجه ي شهر را نمي فهمم، شهر با من سخن نمي گويد
گفتگوها چقدر كم رنگند، كسي از درد من نمي گويد
دوست دارم دوباره برگردم روي آن خاك هاي عشـــــــــــق اندود
معصيت مي چكد ز بام غروب، پيش اين مردم گناه آلود
دل من تنگ مي شود اينجا، اي شلمچه مرا، مرا درياب
يا ز توفان شب رهايي ده، شهر من را كه مي رود در خواب
كسي از خود چرا نمي پرسد، چيست اين استخوان تركيده
نقش بند كدام خاطره است، اين به قنداق زخم پيچيده
من به شوق تو آمدم مادر، بس كه در خاك جستجو كردي
روز و شب در قنوت و سجده خود، بازگشت من آرزو كردي
مادر! آنجا ولي چه حالي داشت، بچه ها در زمان رها بودند
منتشر در خيال گرم زمين، در دل كهكشان رها بودند
چون شب حمله، هر شب آن وادي، ميزبان حضور زهرا سلام الله علیها بود
كربلا تا شلمچه نبض زمين، بي قرار عبور زهرا سلام الله علیها بود