صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 15 , از مجموع 15

موضوع: ღ•*♥*•ღگوشه ای از اخلاق،صفات،فضائل و كرامات امام باقر عليه السلام ღ•*♥*•ღ

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن فرهنگی
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    399
    نوشته
    8,168
    تشکر
    20,575
    مورد تشکر
    12,603 در 3,859
    وبلاگ
    34
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    در آن كتاب به نقل از ابوبصير آمده است كه مى گويد: در مسجد رسول خدا صلى اللّه عليه و اله خدمت امام باقر عليه السلام نشسته بوديم و هنوز زمان چندانى از رحلت على بن حسين عليه السلام نگذاشته بود. ناگهان منصور با داوود بن على وارد شدند. اين قضيه پيش از رسيدن سلطنت به بنى العباس ‍ بود، فقط داوود بن على نزد امام باقر عليه السلام آمد و نشست . امام عليه السلام فرمود: چه باعث شد كه منصور دوانيقى نزد ما نيامد؟ داوود گفت : او يك نوع بد خلقى دارد، امام باقر عليه السلام فرمود: طولى نخواهد كشيد كه زمام امر اين مردم را به دست خواهد گرفت و همه مردم را تحت فرمان خود در مى آورد و شرق و غرب عالم را مالك مى شود و عمرى طولانى خواهد كرد تا آن قدر گنجينه هاى ثروت را جمع آورى كند كه هيچ كس پيش از او نكرده باشد. پس داوود بلند شد و رفت و جريان را به اطلاع دوانيقى رساند. او خدمت امام عليه السلام آمد و گفت : تنها عظمت شما مانع نشستن من در خدمت شما شد، حال بفرماييد آنچه داوود خبر داد چگونه است ؟ فرمود: وقوع آن حتمى است .
    عرض كرد: آيا پيش از آن كه شما به قدرت برسيد، ما مى رسيم ؟ فرمود: آرى . عرض كرد: كسى از اولاد من هم بعد از من به قدرت مى رسد؟ فرمود: آرى . عرض كرد: آيا مدت حكومت بنى اميه بيشتر است يا مدت حكومت ما؟ فرمود: مدت حكومت شما بيشتر است و كودكان شما به حكومت مى رسند و همچون گوى با آن بازى مى كنند، اين عهد و پيمانى است از پدرم به من . وقتى كه منصور دوانيقى به سلطنت رسيد از گفته هاى امام باقر عليه السلام تعجب كرد.(33)
    در همان كتاب از ابوبصير نقل شده كه مى گويد: روزى به امام باقر عليه السلام عرض كردم : شما وارثان رسول خداييد؟ فرمود: آرى . عرض ‍ كردم : رسول خدا عليه السلام وارث تمام انبيا بود؟ فرمود: آرى او تمام علوم انبيا را به ارث برده بود. گفتم : شما تمام علوم رسول خدا صلى اللّه عليه و اله را به ارث برده ايد؟ فرمود: آرى . عرض كردم : شما مى توانيد مردگان را زنده كنيد و كور مادرزاد و پيس را بهبود بخشيد و مردم را از آنچه مى خورند و در خانه هايشان اندوخته مى كنند، خبر دهيد؟ فرمود: آرى به اذن خدا. سپس ‍ فرمود: ابوبصير جلوتر بيا! نزديك آن حضرت رفتم دستش را به صورت من كشيد. دريافتم كه كوه و دشت و آسمان و زمين را مى بينم . دوباره دست به صورتم كشيد، به حال اول برگشتم ، چيزى را نمى ديدم . ابوبصير مى گويد: امام باقر عليه السلام به من فرمود: اگر مايلى همچنان بينا بمانى مى توانى و حسابت با خداست و اگر هم دوست دارى چنان كه بودى نابينا باشى ، پاداشت بهشت است ؟ عرض كردم : همچنان نابينا مى مانم زيرا بهشت را بيشتر دوست مى دارم .(34)
    در همان كتاب به نقل از جابر آمده است كه مى گويد: حدود پنجاه نفر خدمت امام باقر عليه السلام بوديم . ناگاه مردى به نام كثير النواء، از جمله افراد قمار باز، وارد شد، سلام داد و نشست ، سپس گفت : مغيرة بن عمران در شهر ما يعنى كوفه معتقد است كه همراه شما فرشته اى است كه كافر را از مؤ من و شيعيان شما را از دشمنانتان براى شما جدا مى سازد و معرفى مى كند. امام عليه السلام فرمود: شغل تو چيست ؟ عرض كرد: خريد و فروش گندم ، فرمود: دروغ گفتى ، عرض كرد: گاهى جو نيز خريد و فروش ‍ مى كنم ، فرمود: چنان نيست كه تو مى گويى ، بلكه تو هسته خرما خريد و فروش مى كنى ، عرض كرد: چه كسى به شما خبر داده ؟ فرمود: همان فرشته الهى كه شيعيان ما را از دشمنانمان جدا مى كند و به ما مى شناساند و تو نخواهى مرد مگر آن كه پريشان عقل شوى ، جابر مى گويد: وقتى كه به كوفه برگشتيم جمعى به جستجوى آن مرد رفتيم و از افراد بسيارى سراغ او را گرفتيم ما را به پيرزنى راهنمايى كردند و به او گفت : سه روز پيش در حالى كه پريشان عقل شده بود، از دنيا رفت .(35)



    امضاء


  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن فرهنگی
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    399
    نوشته
    8,168
    تشکر
    20,575
    مورد تشکر
    12,603 در 3,859
    وبلاگ
    34
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    از همان كتاب به نقل از عاصم بن حمزه آمده است - و من به اختصار نقل مى كنم - مى گويد: روزى امام باقر عليه السلام به قصد رفتن به باغ خود سوار بر مركبى شد و من با سليمان بن خالد همراه آن حضرت بوديم . قدرى كه راه رفتيم ، دو مرد را ديديم ، امام عليه السلام فرمود: اينها دزد هستند، آنها را بگيريد. غلامان آن دو مرد را گرفتند، فرمود: آنها را محكم نگه داريد آنگاه رو به سليمان كرد و فرمود: با اين غلام به آن كوه برو و بالاى سرت را نگاه كن ، در آن جا غارى مى بينى ، داخل آن برو، هر چه بود از آن بيرون آور و بده غلام بياورد كه آن را از دو مرد دزديده اند. سليمان رفت و دو صندوقچه آورد، فرمود: صاحب اين صندوقها يكى حاضر و ديگرى غايب است كه بزودى حضور خواهد يافت و صندوقچه ديگرى را از جاى ديگر غار بيرون آورد و به مدينه برگشت . صاحب آن دو صندوق وارد شد در حالى كه گروهى را متهم كرده بود و حاكم مى خواست آنها را مجازات كند، امام باقر عليه السلام به حاكم فرمود: آنها را مجازات نكن و آن دو صندوق را به صاحبش بازگردانيد، و دست هر دو دزد را بريد، يكى از آنها گفت : به حق دست ما را بريد، سپاس خداى را كه توبه ما و بريدن دست ما به دست پسر رسول خدا صلى اللّه عليه و اله انجام گرفت ، امام عليه السلام فرمود: دست تو بيست سال جلوتر از خودت به بهشت رفت . و آن مرد بيست سال پس از بريدن دستش زنده بود. بعد از سه روز از آن جريان صاحب صندوق ديگر حضور يافت . امام باقر عليه السلام به او فرمود: به تو خبر دهم كه داخل صندوق چه دارى ؟ ميان صندوق هزار دينار از تو هزار دينار از ديگرى است و جامه هايى چنين و چنان داخل آن است ، آن مرد گفت : اگر بفرماييد كه صاحب آن هزار دينار كيست و اسمش چيست و در كجاست مى فهمم كه تو امامى و اطاعتت واجب است . فرمود: وى محمّد بن عبدالرحمن ، مردى صالح است كه صدقه زياد مى دهد و نماز بسيار مى گذارد و هم اكنون بيرون منزل منتظر شماست . آن مرد كه از طايفه برير و نصرانى مذهب بود، گفت : به خدايى كه جز او خدايى نيست و به محمّد، بنده و رسول خدا ايمان آوردم و مسلمان شدم .(36)
    از همان كتاب نقل است كه حسين بن راشد مى گويد: من در حضور امام صادق عليه السلام از زيد بن على نام بردم و از او بدگويى كردم ، امام عليه السلام فرمود: اين حرفها را نزن ، خدا عمويم زيد را بيامرزد، زيرا او نزد پدرم آمد و گفت : من قصد خروج بر اين ظالم را دارم ، پدرم فرمود: زيد! اين كار را نكن زيرا مى ترسم تو آن كشته اى باشى كه در بيرون شهر كوفه به دار آويخته مى شود. زيد! مگر نمى دانى كه هر كس از فرزندان فاطمه بر هر يك از پادشاهان پيش از خروج سفيانى خروج كند كشته مى شود. و فرمود: اى حسين بن راشد! براستى كه فاطمه كمال عفت را داشت از اين رو خداوند اولاد او را بر آتش دوزخ حرام كرده و درباره آنان اين آيه را نازل فرموده است : ععع ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منه مقتصد و منهم سابق بالخيرات . )) (37) بنابراين آن كه به خود ستم مى كند كسى است كه امام شناس نباشد و مقتصد كسى است كه عارف به حق امام باشد، و پيشى گيرنده به سوى خيرات ، خود امام است . سپس ‍ فرمود: اى حسين ! ما اهل بيت از دنيا نمى رويم تا وقتى كه براى هر صاحب فضيلتى به فضيلتش اقرار نماييم .(38)



    امضاء

  4. Top | #13

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن فرهنگی
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    399
    نوشته
    8,168
    تشکر
    20,575
    مورد تشکر
    12,603 در 3,859
    وبلاگ
    34
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    از جمله ، ابوبصير از امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: ((همانا من مردى را مى شناسم كه اگر كنار دريا بايستد هر آينه جانداران آبزى را با مادران ، عمه ها و خاله هايشان مى شناسد.))(39)
    از آن جمله ، گروهى از امام باقر عليه السلام اجازه ورود خواستند و گفتند: وقتى كه وارد راهرو خانه شديم صداى خواندن كسى به زبان سريانى به گوش مى رسيد كه با صداى خوش مى خواند و مى گريست به گونه اى كه بعضى از ما نيز گريه كرديم امّا نمى فهميديم كه چه مى گويد. گمان برديم كه كسى از پيروان تورات و انجيل خدمت امام عليه السلام است و اجازه يافته تا بخواند. امّا همين كه صدا قطع شد و ما وارد شديم كسى را نزد آن حضرت نديدم . عرض كرديم : ما صداى قرائت كسى را به زبان سريانى با صوتى غم انگيز شنيديم ، فرمود: ((من به ياد مناجات الياس پيامبر صلى اللّه عليه و اله افتاده بودم كه مرا به گريه واداشت .))(40)
    از جمله روايتى است كه عيسى بن عبدالرحمن به نقل از پدرش كه مى گويد: ابن عكاشة بن محصن اسدى بر امام باقر عليه السلام وارد شد. امام صادق عليه السلام نيز در نزد ايشان ايستاده بود. انگورى خدمتش آوردند، فرمود: پيرمرد، بزرگسال و كودك خردسال از اين انگور دانه دانه مى خورند و كسى كه گمان مى برد سير نخواهد شد سه دانه و چهار دانه مى خورد، شما دو دانه ، دو دانه ميل كنيد كه مستحب است . سپس ابن عكاشه ، به امام باقر عليه السلام عرض كرد: چرا ابوعبداللّه (امام صادق ) را داماد نمى كنيد كه وقت دامادى اش فرا رسيده است . در جلو امام كيسه پول سربسته اى بود، فرمود: ((برده فروشى از طايفه برير بزودى مى آيد و به محل دار ميمون وارد مى شود)) سپس مدتى گذشت ، بار ديگر ما خدمت امام باقر عليه السلام رسيديم ، فرمود: آيا راجع به آن برده فروش شما را خبر دهم كه او آمده است ؟ برويد با اين كيسه كنيزى از او بخريد. اين بود كه ما نزد برده فروش رفتيم ، او گفت هر چه كنيز بوده فروخته ام جز دو كنيز كه يكى زيباتر از ديگرى است . گفتيم : آنها را بياور تا ببينيم آنها را آورد. گفتيم : اين كه بهتر است چند مى فروشى ؟ گفت : هفتاد دينار گفتيم : تخفيف بده ، گفت : از هفتاد دينار كمتر نمى دهم ، گفتيم : به همين كيسه هر مبلغى كه هست مى خريم و ما نمى دانيم چقدر است ؟ مردى با سر و ريش سفيد نزد او بود، گفت : سر كيسه را باز كنيد و بشمريد، برده فروش گفت : باز نكنيد كه اگر كمتر از هفتاد دينار باشد به شما نخواهم داد. آن پيرمرد گفت : باز كنيد! ما باز كرديم و پولها را شمرديم ديديم بدون كم و زياد، هفتاد دينار است ، پس كنيز را گرفتيم و خدمت امام باقر عليه السلام آورديم و جعفر عليه السلام نزد وى بود. آنگاه ما آنچه اتفاق افتاده بود براى امام عليه السلام بازگو كرديم . پس ‍ حمد خدا را گفت و از آن كنيز پرسيد: اسمت چيست ؟ گفت : حميده . فرمود: در دنيا حميده و در آخرت محموده اى ، بگو ببينم باكره اى يا نه ؟ گفت : باكره ام . فرمود: چگونه ؟ در حالى كه اگر كسى به دست اين برده فروشان بيفتد، فاسدش مى كنند؟ گفت : برده فروش تا نزديك من مى آمد و مى نشست ولى خداوند مردى را با سر و ريش سفيد بر او مسلط مى كرد و او را سيلى مى زد تا از نزد من بر مى خاست . چندين بار اين اتفاق افتاد و آن پير مرد همان كار را كرد! پس امام باقر عليه السلام رو به جعفر عليه السلام كرد و فرمود: او را براى خودت بگير. پس بهترين اهل زمين ، موسى بن جعفر عليه السلام از او به دنيا آمد.(41)
    از جمله روايتى است كه ابوبصير از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه فرمود: ((روزى پدرم در انجمنى كه داشت ناگهان سر به زير انداخت و بعد سرش را بلند كرد و فرمود: چگونه خواهيد بود وقتى كه مردى با چهار هزار نفر وارد شهر شما شود و سه روز شمشير به روى شما بكشد و مبارزان شما را بكشد و شما از او ستم ببينيد و نتوانيد دفاع كنيد و اين كار از سال آينده خواهد شد. شما احتياط لازم را بكنيد و بدانيد اين كه گفتم حتما روى خواهد داد.)) مردم مدينه توجهى به سخن آن حضرت نكردند و گفتند هرگز چنين چيزى اتفاق نمى افتد و احتياط لازم را نكردند جز گروه اندكى بويژه بنى هاشم به آن دليل كه مى دانستند سخن امام عليه السلام حق است ، همين كه سال بعد فرا رسيد امام باقر عليه السلام خانواده خود و بنى هاشم را كوچ داد و از مدينه بيرون برد. (چندى بعد) نافع بن ازرق آمد، مدينه را اشغال كرد، مبارزان را كشت و زنهايشان را بى ناموس كرد. مردم مدينه گفتند: پس از آنچه ما ديديم و شنيديم هرگز سخنى را كه از امام باقر عليه السلام بشنويم ، رد نخواهيم كرد، زيرا ايشان از اهل بيت نبوتند و به حق سخن مى رانند. اين آخرين روايتى است كه از كتاب راوندى نقل شده است .))(42)

    امضاء

  5. Top | #14

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن فرهنگی
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    399
    نوشته
    8,168
    تشکر
    20,575
    مورد تشکر
    12,603 در 3,859
    وبلاگ
    34
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    از كتابى كه وزير سعيد مؤ يد الدين ابوطالب محمّد بن احمد بن محمّد بن على علقمى - رحمه اللّه - گرد آورده است ، نقل شده است كه : مرد بزرگوار ابوالفتح يحيى بن محمّد بن حباء كاتب به نقل از بعضى از بزرگان مى گويد: بين مكه و مدينه بودم ، ناگاه چشمم به سياهيى افتاد كه از دور نمودار شد، گاهى پيدا و گاهى ناپيدا تا اين كه نزديك ما رسيد. خوب نگاه كردم ديدم پسر بچه اى هفت يا هشت ساله است ، همين كه رسيد به من سلام داد، جواب سلامش را دادم و پرسيدم : از كجا مى آيى ؟ گفت : از جانب خدا، گفتم : به كجا مى روى ؟ گفت : به سوى خدا. مى گويد: پرسيدم براى چه مى روى ؟ گفت : براى خدا، گفتم : توشه سفرت چيست ؟ گفت : تقوا. پرسيدم از كدام قبيله اى ؟ گفت : من مرد عربى هستم . گفتم : توضيح بده ! گفت : مردى از قريشم . گفتم : بيشتر توضيح بده ! گفت : هاشمى هستم ، گفتم : باز هم واضح تر بگو! گفت : مردى علوى هستم ، سپس اين شعر را خواند و گفت :
    (( فنحن على الحوض ذواده
    تذود و يسعد وراده
    فما فاز من فاز الابنا
    و ما خاب من حبنا زاده
    فمن سرنا نال منا السرور
    و من ساء ناساء ميلاده
    و من كان غاصبنا حقنا
    فيوم القيامة ميعاده )) (43)
    سپس فرمود: منم محمّد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام بعد كه صورتم را برگردانم او را نديدم ، نفهميدم به آسمان بالا رفت يا به زمين فرو رفت .(44)

    امضاء

  6. Top | #15

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن فرهنگی
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    399
    نوشته
    8,168
    تشکر
    20,575
    مورد تشکر
    12,603 در 3,859
    وبلاگ
    34
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    پي نوشت :

    1- همان ماءخذ، ص 80.
    2- جزرى در نهايه خود مى گويد: در حديث امام باقر عليه السلام آمده است : (( از زندگى مادى جز لذتى كه تو را به مرگ نزديك مى سازد چيزى عايد نمى شود.))
    3- (( مطالب السؤ ول ، )) ص 80.
    4- (( مطالب السؤ ول ، )) ص 80.
    5- همان ماءخذ، ص 81.
    6- همان ماءخذ، همان ص .
    7- همان ماءخذ، همان ص .
    8- همان ماءخذ، همان ص 81.
    9- ارشاد مفيد، ص 249.
    10- همان ماءخذ، ص 250.
    11- همان ماءخذ، ص 250.
    12- همان ماءخذ، ص 250.
    13- (( كشف الغمه )) ص 217. كتاب (( دلائل )) تاءليف ابى العباس عبداللّه بن جعفر بن حسين بن مالك بن جامع حميرى قمى ، شيخ قميها صاحب كتاب معروف (( قرب الاسناد )) است . نجاشى مى گويد: وى در سال دويست و نود و اندى به كوفه آمد و مردم كوفه از او رواياتى شنيدند. ابوغالب زرارى در رساله خود آمدن او را به كوفه در سال 297 دانسته و سيد بن طاووس در كتاب (( محاسبة النفس )) ص 7 حديث عرض اعمال را از كتاب (( دلائل )) نقل مى كند و به پسرش ‍ محمّد در (( كشف المحجة )) ص 35 سفارش مى كند كه در كتاب (( معجزات و دلائل )) از جمله (( دلائل )) ابن جرير طبرى و (( دلائل ((ع حميرى دقت كند. ميرزا كمالا داماد علامه مجلسى در (( البياض الكمالى )) مى گويد: بر تو باد مطالعه كتاب (( دلائل )) حميرى ! معلوم مى شود نسخه اى از آن در نزد وى بوده است . به كتاب (( الذريعة الى تصانيف الشيعه ، )) ج 8، ص 237 مراجعه كنيد.
    14- نام محلى در مدينه طيبه است .
    15- (( كشف الغمه ، )) ص 217.
    16- همان ماءخذ، همان ص .
    17- همان ماءخذ، همان ص .
    18- همان ماءخذ، همان ص .
    19- همان ماءخذ، همان ص .
    20- همان ماءخذ، همان ص .
    21- همان ماءخذ، همان ص .
    22- همان ماءخذ، ص 218.
    23- همان ماءخذ، همان ص . تمام اين احاديث را از دلايل حميرى نقل كرده است .
    24- همان ماءخذ، همان ص . تمام اين احاديث را از دلايل حميرى نقل كرده است .
    25- همان ماءخذ، همان ص . تمام اين احاديث را از كتاب دلائل حميرى نقل كرده است .
    26- همان ماءخذ، همان ص . تمام اين احاديث را از كتاب دلائل حميرى نقل كرده است .
    27- همان ماءخذ، همان ص . اين حديث نيز از دلايل حميرى نقل شده است .
    28- خرايج و جرايح ، ص 196 چاپ ضميمه به (( اربعين و كفاية الاثر. ))
    29- (( كشف الغمه ، )) ص 218.
    30- همان ماءخذ، همان ص .
    31- همان ماءخذ، همان ص .
    32- همان ماءخذ، همان ص .
    33- همان ماءخذ همان ص .
    34- همان ماءخذ، همان ص .
    35- فاطر / 32: سپس اين كتاب آسمانى را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم ، از ميان آنها عده اى بر خود ستم كردند، و عده اى ميانه رو بودند و عده اى به اذن خدا در نيكيها از همه پيشى گرفتند.
    36- (( كشف الغمه ، )) ص 218.
    37- همان ماءخذ، همان ص .
    38- همان ماءخذ، همان ص .
    39- همان ماءخذ، همان ص ؛ و اين حديث را كلينى در كافى ج 1، ص 466 روايت كرده است .
    40- همان ماءخذ، همان ص .
    41- ما حاميان واقعى حوض كوثريم ، از حوص كوثر دفاع مى كنيم و واردين آن خوشبختند. كسى رستگار نمى شود جز به وسيله ما، و كسى كه محبت ما را همراه دارد نااميد نمى شود. پس هر كه ما را شادمان كند از جانب ما به شادمانى رسد، و هر كه باعث ناراحتى ما شود ميلادش ناروا بوده است .
    42- (( كشف الغمه )) 217.

    منبع:www.balagh.net




    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 11-05-2013 در ساعت 13:59
    امضاء

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi