2. خوی تجاوزگری صدام و حزب بعث
در سال 1361 در شرایطی زمزمه های صلح و آتش بس از سوی عراق و متحدان منطقه ای آن مطرح شد که جمهوری اسلامی به عنوان پیروز جنگ، توانسته بود در مقابل عراق، قدرت نمایی کند و به همین جهت نیز به هیچ وجه حاضر به دادن کوچک ترین امتیاز به طرف مقابل نبود و شرایط ملی هم به او چنین اجازه ای نمی داد.
از طرف دیگر، صدام در جنگ به شدت تضعیف شده و در طی دو سال نیروهایش به شکل مفتضحانه یا فرار کردند یا اسیر شدند و یا کشته شدند که این ضربه بزرگی به حزب بعث و ارتش عراق بود به شکلی که سازماندهی ارتش عراق در آن مقطع زمانی به کلی بهم ریخت و نیز اهدافی که زمان شروع جنگ در ذهن استراتژیست های نظامی بغداد بود هیچ کدام محقق نشده و طبیعی بود که صدام به عنوان رئیس حزب بعث عراق می بایست توجیهی برای قول هایی که در ابتدای جنگ به مردمش داده بود می داشت.
با توجه به روحیه روانی و خوی تجاوزگری صدام قطعا بعثی ها به دنبال صلح دایم نبودند، اما زمزمه های صلح را مطرح می کردند تا با این تاکتیک ضمن تجهیز قوا، ارتش به هم ریخته خود را سر و سامانی داده و پس از آن اقدام به تجاوز مجدد نمایند.
صدام توجیه اولیه اش برای شروع جنگ این بود که:
«قرارداد 1975 الجزایر به ما تحمیل شد؛ چون از یک طرف توان نظامی و تسلیحاتی ما به شدت کاهش یافته بود و از طرف دیگر چون عقبه استراتژیکی ایران با توجه به حمایت های شدید آمریکا بسیار قوی بود، ما مجبور به انعقاد قرار داد شدیم و به همین جهت امروز اعلام می کنیم که قرار داد مزبور مورد قبول ما نیست و ناگزیر هستیم از طریق قوه قهریه و جنگ به حق و حقوق تضییع شده خود برسیم»
و به همین بهانه به خاک جمهوری اسلامی ایران حمله کرد.
لذا اگر ایران پس از فتح خرمشهر هم حاضر می شد آتش بس نماید و تن به صلح بدهد، قطعا زمانی که عراق احساس می کرد نقاط ضعف خود را برطرف نموده است، مجددا به ایران حمله می کرد و این بار موفق هم می شد، چرا که صحنه جنگ در جبهه ایران به علت آتش بس و صلح سرد شده بود و نیروها به عقب برگردانده می شدند و به دلیل احساس پیروزی، شور و شوق جنگ در آنان کم شده، امکان فراخوانی مجدد آنان به جبهه ها غیر ممکن و یا بسیار مشکل بود. به همین جهت لشکر ایران اسلامی در مقابل ارتش تازه نفس عراق تن به شکست می داد.
حالا اگر چنین وضعیتی رخ می داد چه تضمینی برای احقاق حق ملت ایران وجود داشت؟
کدام مرجع بین المللی از ایران حمایت می کرد؟ بدین ترتیب می بینیم که ما با توجه به شرایط روحی و روانی صدام و خوی تجاوزگری او، چاره ای جز دفاع و استمرار جنگ و حتی پیشروی در خاک عراق برای به دست آوردن امتیازی که این خوی تجاوزگری را تعدیل نماید نداشتیم.
حالا ممکن است کسی بگوید مگر این خوی تجاوزگری در سال 1367 (زمان قبول قطعنامه) در صدام و حزب بعث نبود؟ پس چرا به ایران حمله نکرد؟
در جواب باید گفت که:
اولاً) پس از قبول قطعنامه 598 از سوی ایران، عراق اقدام به حمله وسیعی در مناطق جنوبی ایران کرد و موفق شد مجددا قسمت هایی از خاک ایران را به تصرف درآورد، اما در همان زمان ایران خیلی زود توانست توازن قوا را در جبهه ها به وجود آورده و تک عراق را با قدرت جواب دهد و او را یک بار دیگر به عقب براند و شرایط را به گونه ای تغییر دهد که دیگر صدام نتواند اقدام به تجاوز نماید و به همین جهت نیز ناچار شد به پذیرش قطعنامه 598 تن دهد.
ثانیاً) در سال 1367 ایران پشتوانه بین المللی به نام قطعنامه 598 سازمان ملل متحد داشت که تا حدودی او را حمایت می کرد، اما در مقطع زمانی سال 1361 هیچ سند رسمی که بتواند ایران را در صحنه بین الملل پشتیبانی کند وجود نداشت.
ثالثاً) این خوی تجاوزگری صدام پس از قبول قطعنامه 598 و ناامیدی از حمله مجدد به ایران او را درگیر جنگی در خلیج فارس با کویت کرد که منجر به کاهش شدید قدرت او در منطقه گردید و دیگر توانایی مقابله با ایران را از دست داده بود.