اساس بينش و اعتقاد در مذهب انيميسم يا روح پرستي ، « اصالت روح » است .
و مقصود از روح ، نيروي مرموزي است كه در افراد انسان و همچنين در اشياء وجود دارد.
« لوي برول » مي گويد :
اين روح ، با اعتقاد و تصوري كه ما از روح داريم تفاوت دارد.
( دانشمندان ديگر مي گويند ، اعتقاد ما به روح ، ميراثي است كه از دوره ي انميسم به انسان امروز رسيده است . لوي برل كه از آخرين كساني است كه از درون مكتب هاي جامعه شناسي ابتدائي ، آثار بسيار نوئي بيرون داده ، تزي به نام « Participation » - اشتراك - دارد كه آن را در نوشته هاي ناتمام ِ پس از مرگش منتشر كرده اند. او در اين نوشته است كه مي گويد روحي كه به آن معتقديم ، غير از روحي است كه در انيميسم وجود دارد . )
انيميست ها - يعني بدويان معتقد به آن روح - مي گويند كه : روح عبارت است از قوه ي مرموزي كه در اشياء و افراد وجود دارد .
در صورتي كه ما معتقديم ، اشياء ِ مادي داراي روح نيستند . و روح را عامل حيات و گرما و حركت بدنمان مي دانيم .
اما انميستها به « جزء سومي » اعتقاد دارند كه غير از جسم و روح رايج است ، و آنها به همين جزء سوم روح مي گويند.
اسكيموها نيز به چنين « جزء سومي » معتقدند و مي گويند كه انسان ساخته و تشكيل شده از روح ، جسم و « اسم » .
اعتقاد شديدي كه توده مردم به بعضي از اسم ها دارند - كه مثلا مي گويند اگر اين را كار را نتوانستم انجام دهم اسمم را بر مي گردانم - از همين جنس است .
و بخاطر اين است كه يكي از « اجزاء سه گانه ي فرد » است ، و عالي ترين و مهمترين جزء آن و حتي بالاتر از روح و جسم .
و اين همان است كه در « فلسفه ي روح پرستي » روح نام مي گيرد ، نه « جان » به معني « نيروي حياتي بدن » .
اين است كه بعد از مرگ ِ شخص ، روح مي ماند و بعد بصورت روح اشياء - يا طبيعت - در مي آيد و وارد قواي طبيعت مي شود.
و حتي بعضي از شخصيت ها مي توانند روح شان را در هنگام جنگ بردارند و مثلا بر سر درختي بگذارند تا در جنگ آسيب نبيند و بعد جنگ را شروع كنند .
برخي مي رفتند و روح رئيس قبيله يا روح جادوگر قبيله را مي دزديدند و براي خود مي آوردند و او صبح كه برمي خاست مي ديد روح ندارد . گاه اعتقاد به اين روح ، موجب مي شد كه جادوگران يا افراد مذهبي مقدس ِ برخي از قبائل بتوانند دشمن يا دوست را « تسخير » كنند .
بسياري از اين اشكال و اعمال سحر و جادو و افسون در ميان عوام جوامع هنوز وجود دارد .
پس معلوم شد كه روح به معني جان نيست و « روح پرستي » ، اعتقاد ابتدائي ِ انسان به « يگانه بودن خويش » يا « دو گانه بودن جهان » است .
به اين معني كه جهان مادي و اشياء طبيعت داراي روح هستند و انسان نيز داراي يك عنصر غير مرئي ِ عيني به نام روح است كه « ارزش انساني انسان » است .
و مهمتر اين است كه با اعتقاد به اين روح ، انسان ميان خود و طبيعت نوعي خويشاوندي احساس مي كند .
انسان بدوي چون اشياء طبيعت را هم داراي روح مي داند - كه روح انساني است - و آنچنانكه ما مي پنداريم ، اشياء طبيعت را مرده احساس نمي كند و جامد نمي داند ، ميان خود و طبيعت به نوعي « اتحاد » مي رسد .
مسئله ي دوم ، مسئله ي « تناسخ » است كه در اديان ابتدائي و بخصوص در انيميسم وجود دارد .
تناسخ به اين معني است كه روح بعد از مرگ تن ، باقي مي ماند و به تني ديگر بر مي گردد و زندگي اش را در حيات دومي ادامه مي دهد ، و پس از مرگ ِ جسم دوم ، يا به عالم ارواح بر مي گردد و يا در جسم سومي خانه مي گيرد .
اين تن سوم و چهارم و پنجم و ... گاهي ممكن است كه انسان باشد و گاهي حيوان ، گاهي ممكن است گياه باشد و گاه سنگ .
بنابراين فكر تناسخ كه در مذاهب هند و در بعضي از فرقه هاي غير رسمي اسلامي هم هست ، فكري ابتدائي و از بدوي ترين مذاهب است .