نشانهی آدم بیغیرت
آنچه میخوانید برگزیدهای از کتاب «یک عمر مسلمانی» به قلم سید محمد سادات اخوی است که برداشت و تدوینی نو از کتاب «مِعراجُ السَّعاده»، نوشته مرحوم «احمد نراقی » - دوره قاجار - میباشد.
بیم و امید(خوف و رَجا)
بعضی از آدمها آنقدر از خدا میترسند که همه عبادت و ذکرشان به خاطر شدت ترسشان از خداست... بعضی از آدمها هم آنقدر به خدا امیدوارند که هیچ عبادتی را لازم نمیدانند و از هیچ گناهی پرهیز نمیکنند... هر دو گروه، اشتباه میکنند.
====
گفتهاند:
- پسرم!... فکر کن اگر به اندازه اهل زمین عبادت کرده باشی، خدا از تو قبول نخواهد کرد؛ به این اندازه نگران باش... و فکر کن اگر به اندازه اهل زمین گناه کرده باشی، خدا تو را خواهد بخشید؛ به این اندازه هم امیدوار باش!(تا نه بیش از اندازه امیدوار و نه بی اندازه نگران باشی)- امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(ع)
گناه، لذت دارد؛ آدمها هم که نمیتوانند گناه نکنند... اما وقتی در دلشان از مجازات خدا نگران باشند، نمیتوانند از گناهی لذت کامل ببرند. آدمی هم که از گناه لذت کافی نبرد، آرام- آرام، از گناه کردن پرهیز میکند تا نگرانی آخر گناه، کامش را تلخ نکند. خوبی خوف این است
گفتهاند:
- پدرم محمد بن علی باقرالعلوم میگفت: «کسی به مرحله ایمان حقیقی میرسد که اندازه امید و نگرانیاش یکی باشد»- امام ششم: جعفر صادق(ع).
====
اگر میخواهی به کسی دین درست را بیاموزی؛ نه آنقدر از عذاب خدا بگو که از خدا وحشت کند و هیچ وقت نتواند خدا را دوست داشته باشد... نه آنقدر از لطفش بگو که فکر کند میتواند تا آخر عمرش گناه کند و لحظههای آخر زندگیاش وقت توبه است.
گروه اول، از لذت ارتباط درست با خدا محروم میشوند ... و گروه دوم، یادشان میرود که لحظه مرگ آدمها معلوم نیست و ====
- ای داوود!... تو پیامبر منی، مردم را دوست من کن!
- خدایا!... چگونه دوستیات را به مردم بیاموزم؟
- از مهربانیام بگو و به یادشان بیاور که چقدر در زندگیشان از من مهربانی دیدهاند - گفتگوی خداوند با داوود نبی(ع).
====
یکی از بزرگان، عادت داشت بیش از نگران کردن مردم، بندگان خدا را به لطف او امیدوار میکرد. پس از مرگ، خوابش را دیدند و پرسیدند:
- خدا با تو و اعمالت چگونه رفتار کرد؟
گفت:
- مرا به جایی بردند و گفتند: «در محضر خدایی؛ هر چه پرسیده میشود بگو!»... جز اطاعت، کاری نمیتوانستم بکنم. ندایی را شنیدم که پرسید: «مگر از مجازاتم غافل بودی که آن همه از مهربانیام گفتی؟... نترسیدی بندگانم گناهکار شوند و تقصیر تو باشد؟»...
نمیدانستم چه بگویم. ناگهان فکری از ذهنم گذشت و گفتم: «خدایا!... راست میگویی؛ اما دوست داشتم مخاطبانم دوستت داشته باشند»... کمی سکوت شد. دلم میلرزید. دوباره ندا را شنیدم. گفت: «همه گناهانت را به خاطر نیَّت خوبت بخشیدم».
====
گناه، لذت دارد؛ آدمها هم که نمیتوانند گناه نکنند... اما وقتی در دلشان از مجازات خدا نگران باشند، نمیتوانند از گناهی لذت کامل ببرند. آدمی هم که از گناه لذت کافی نبرد، آرام- آرام، از گناه کردن پرهیز میکند تا نگرانی آخر گناه، کامش را تلخ نکند. خوبی خوف این است.