1 - آيا پيامبران براى دنيا آمدهاند يا آخرت؟
براى تبيين مسئله از منظر برون دينى بايد به چند اصل توجه كرد:
اصل اول - هدف دين، كمال انسان است. پيامبران آمدهاند تا انسانها را به كمال وجودىخود برسانند.اين اصل، خود مبتنى بر مقدمات زير است:
الف: جهان آفرينش داراى هدف است و بيهوده خلق نشده است. موجودات براى نيل به مقصد خاصى در حركتند و آفرينش آنها، از سر تدبير و حكمتبوده است.
«و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا»
«ما آسمان و زمين و آنچه را در آن دو است، بيهوده و باطل نيافريديم». (ص 27)
« افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لاترجعون»
«آيا گمان كردهايد كه شما را بيهوده آفريدهايم و شما به سوى ما بازگشت نمىكنيد؟» (مؤمنون 115)
ب : هدف از آفرينش موجودات، ميل به كمالات است. هر موجودى، خلق شده تا بهكمال وجودى خود برسد. موجودات جهان، در اثر برخودارى از يك نيروى درونى بهسوى مقصد خاصى درحركتند. به بيان ديگر، اگر هر يك از موجودات در شرايط مشابه قرار گيرند و موانعى بر سر راه نباشد، مىتوانند قوهها و استعدادهاى وجودى خود را به فعليت برسانند. به طور مثال، دانه گندم يا هسته ميوهاى كه در دل خاك نهفتهاند، مراحلىطى مىكنند تا به كمال خود كه بوته گندم يا ميوهاى مطلوب است، دستيابند.
همچنين نطفهاى كه در رحم مادر بسته مىشود از آغاز پيدايش، به سوى هدف غايىخود كه نوزاد انسانى است، رهسپار است. موجودات با هدايت تكميلى به سوى كمالنوعى خود در حركت مىباشند و خداوند متعال كه ربالعالمين استبه هر يك ازموجودات، جهاز وجودى لازم را داده و آنها را به سوى هدف نهايى خويش سوقمىدهد.
«قال ربناالذى اعطى كل شىء خلقه ثم هدى»
«گفت: پروردگار من كسى است كه به هر موجودى، خلقت لازمهاش را داد وسپس هدايت كرد.» (طه 50)
ج : انسان به عنوان موجودى داراى اختيار، بايد با اراده خود، مسير كمال را طى كند.او در هر دو بعد مادى و معنوى، مىتواند كمال يابد و كمال وى، اختيارى است.
«ولو شئنا لآتينا كل نفس هديها»
«اگر مىخواستيم به هر انسانى (از روى اجبار) هدايتش را مىداديم.» (سجده13)
د : انسان به خاطر محدوديت و خطاى عقل، نمىتواند كمال نهايى خود و راه وروشهاى آن را دريابد. و اگر خداوند، آگاهى از هدف خلقت و راه نيل به كمال را دراختيار انسان نمىگذاشت، آفرينش لغو و بيهوده مىشد. خداوند، پيامبران را مبعوثنمود تا راه رشد و كمال را به انسانها نشان دهد. با اين بيان مىتوان گفت كه خداوندپيامبران را براى كمال انسان مبعوث كرده است.
اصل دوم: كمال انسان، مربوط به روح وى است. انسان برخلاف ساير موجودات، همكمال جسمانى دارد و هم كمال روحانى. هدايت تكوينى، در كمال جسمانى انسان نقشاساسى دارد و انسان، در كمال روحانى خود، نياز شديد به پيامبران دارد.
اصل سوم: روح انسان، يك وجود متصل است كه دو نشئه را پشتسر مىگذارد. يكىنشئه دنيوى است و ديگرى نشئه اخروى كه مربوط به عالم برزخ و قيامت مىباشد. بهبيان ديگر، روح انسان از آغاز حيات دنيوى خود تا قيامت، مراحل و نشآتى را پشتسرمىگذارد.
اصل چهارم: كمال روح، به معناى فعليت استعدادها و قواى مثبت درونى است. انسان،داراى مجموعهاى از استعدادها و صفات و گرايشهاى بالقوهاى است كه با فعليت آنهامىتواند به كمال وجودى خود برسد.
اصل پنجم: تكامل انسان، در ظرف جامعه ميسر است. بسيارى از صفات انسانى درخلال زندگى اجتماعى فعليت مىيابند. تكامل انسان، تنها فردى نيست. بلكه بعداجتماعى نيز دارد. برخى از مكاتب نظير آيينهاى هندى و تصوف، فقط بر روى تكاملفردى انسان تاكيد دارند و از ضرورت مسايل اجتماعى غافل ماندهاند. اين مكاتب تصوركردهاند كه بدون يك جامعه سالم، مىتوان انسانها را به رشد و كمال رساند. در يكجامعه ناسالم، فقط برخى از افراد مىتوانندبه كمال وجودى خود برسند نه اكثريتانسانها، در حالى كه در يك جامعه سالم،زمينههاى رشد و كمال براى عموم انسانها فراهم مىشود.
اصل ششم: جامعه سالم، جامعهاى نيست كهدر آن، فقط افراد سالم باشند. بلكه جامعهاى است كه همه نهادهاى آن سالمباشد. اگر غايت جامعهاى، تحقق فلسفه خلقت نباشد; اگر ارزشهاى الهى بر همهاجزاء و نهادهاى جامعه حاكم نباشد; آنجامعه، دينى تلقى نخواهد شد. اگر قوانينموجود در جامعه، دينى نباشد; روابطاجتماعى مبتنى بر دين نباشد; سياستداخلى و خارجى آن بر اساس مبانى دينىنباشد و ارزشهاى الهى در تار و پود جامعه،ريشه ندوانده باشد، آن جامعه، دينى تلقىنخواهد شد. با اين بيان، سخن آقاى سروشنيز كه جامعه دينى را "جامعه دينداران"تلقى مىكنند، به نقد كشيده مىشود.
در يك جامعه طاغوتى نيز ديندارانمىتوانند حضور داشته باشند، اما چهره آنجامعه، دينى نخواهد بود. اين همه اصولاجتماعى كه در اسلام وجود دارد، از اصل"امر به معروف" گرفته تا "جهاد" و اجراى "حدود" و "حاكميت صالحان بر جامعه" و ...نشانگر آن است كه جامعهاى، دينى است كه نهادهاى آن نيز دينى باشند.
اصل هفتم: رابطه دنيا و آخرت، رابطه عمل و عكسالعمل است. حيات دنيوى، سازندهحيات اخروى است. انسان، در ظرف دنيا، حيات اخروى خود را مىسازد. حديث«الدنيا مزرعة الآخرة» اشاره به همين معنا دارد. نمىتوان بدون برخوردارى از يك زندگى متعالى در دنيا، حيات اخروى مثبت داشت. براى آنكه حيات اخروى، آباد باشد، بايد حيات دنيوى را نيز آباد ساخت. اگر آبادانى حيات دنيا اهميت نمىداشت، قرآن كريم نمىفرمود:
«ولاتنس نصيبك منالدنيا»
«بهرهات را از دنيا فراموش نكن.» (قصص 77)
اينكه تفكر دينى از سويى رهبانيت را، و از سوى ديگر، هوسبارگى و به فراموشىسپردن ارزشهاى الهى را نهى مىكند، به خاطر آن است كه حيات دنيوى و حياتاخروى، هر دو طيبه باشد. از آنجا كه حيات اخروى، نتيجه حيات دنيوى است و انساندر دنيا به هر كمالى برسد، در آخرت، نتيجه آن را خواهد ديد، مىتوان گفتبه يك معنا،حيات دنيوى، مهمتر از حيات اخروى است.
اصل هشتم: از ديدگاه قرآن، حيات اخروى بر حيات دنيوى برترى دارد و در مقايسه باآن، زندگى دنيوى، ناچيز و بىمقدار به حساب آمده است.
«و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الآخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون»
«اين زندگانى دنيا جز بازيچه و سرگرمى چيزى نيست، در حالى كه زندگانى آخرت جاويدان و هميشگى است، اگر آنها دريابند.» (عنكبوت 64)
«يا قوم انما هذهالحيوةالدنيا متاع و ان الآخرة هى دارالقرار»
«اى قوم زندگانى دنيا متاعى بيش نيست، ولى زندگانى آخرت منزلگاه ابدىاست.» (مؤمن 39)
در اين قبيل آيات، حيات اخروى با حيات دنيوى مقايسه گشته و برتر دانسته شدهاست. اين آيات به انسان گوشزد مىكند كه مبادا زندگانى دنيوى را هدف اعلاى خودتلقى كند، چرا كه اگر انسان زندگى دنيوى را آرمان خود بداند، هيچگاه حيات از محدودهاشباع خودخواهيها، خارج نخواهد شد. اما اگر زندگى اخروى را ايدهآل تلقى كند، ديگراسير هوسهاى نفسانى نخواهد شد.
حيات اخروى، باطن حيات دنيا و حيات حقيقى است، چرا كه در آنجا آدمى باحقايق سر و كار دارد نه با امور اعتبارى. آن حيات، جاودانه است و در آن، اثرى از شر وفساد نيست. برترى حيات اخروى به خاطر ويژگيهاى آن است اما از برترى كيفى آن،نمىتوان به نفى حيات دنيوى رسيد. نتيجهگيرى: با توجه به اصول هشتگانه فوق:
اولا: پيامبران براى تكامل روح انسان آمدهاند، نه براى دنيا يا آخرت انسانها.
ثانيا: دنيا و آخرت، ظروف تكامل روح انسان مىباشند. در دنيا انسانها به تكاملمىرسند و يا سقوط مىكنند و در آخرت نتايج تكامل يا سقوط خود را مشاهده مىكنند.پس دنيا ظرف تكامل و يا سقوط روح است و آخرت، ظرف برخوردارى از نتايج عملكردهاى دنيوى.
ثالثا: حيات اخروى نتيجه حيات دنيوى است، لذا براى آمادهسازى آخرت انسانها بايد دنياى آنها را نيز بر اساس ارزشهاى الهى آباد ساخت.