پیر تاریخ،ای تعالی بخش جان
ای گهرهای فراوان در دل پاکت،نهان
ای که روز و شب به هرجایی و اندر هر مکان
فارغ از گرما و سرما،می کنی بر ما عیان
آنچه نیکان می کنند و همچنین آن غافلان
در میان کاخ ها و در همه کون و مکان
من زخود پرسیده ام این پرسش بس ساده را
می زند صد لطمه بر این جانم و روح و روان
هیچ آیا گشته ای تو،لحظه ای غافل زخود؟
هیچ آیا برده خواب،چشم تورا تیره شبان؟
شد که مردی،در فروافتد زجور ظالمان
از جفای رعیت ظلم و از آن نامردمان؟
تو نبینی،ثبت سرمستی اربابان کنی
او به خون افتاده و تو در ره بزم شهان
هیچ بوده که یتیمی از سر بیچارگی
صد هزاران ناله دارد،زین خرابینه جهان
لیک تو مشغول نظر بازی یک بدکاره ای
با دل فارغ ز درد و نام او،شاه جهان
بر سر بالین بیمار پر درد و جواب کرده حکیم
بوده ای؟تا نیک بنگاری چرا او داده جان؟
من در این تردید و فکرم،ای عموی مهربان
که تو هم از مردم عادی حذر داری،بدان
من نمی بینم ز رنج مردمان در یاد تو
لیک از زشتی های شاهان،بیکران در بیکران
اندازه اين تصوير تغيير داده شده است براي نمايش اندازه واقعي كليك نماييد .