نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6

موضوع: عاشقانه هاي علما و عرفا

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    160
    نوشته
    1,009
    تشکر
    700
    مورد تشکر
    2,232 در 814
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض عاشقانه هاي علما و عرفا

    عاشقانه های علما و عرفا

    عالمان ديني جدا از سبک زندگي زاهدانه و عارفانه شان مثل همه ما بودند؛ آدم هايي عادي که مثل ما در اين دنيا با همه گرفتاري هايش زندگي کردند، زندگي و خانواده داشتند و مثل همه ما در زندگي روزمره شان با کلي آدم و اتفاق روبه رو مي شدند. راجع به زندگي عارفانه و مجتهدانه بزرگان ديني زياد ديده، شنيده و خوانده ايم اما کمتر کسي هست که بداند اين بزرگان چطور زندگي مي کردند و رفتارشان با اعضاي خانواده چطور بوده؟ با همسرشان چطور برخورد مي کردند يا حتي ماجراي ازدواجشان چگونه بوده؟ نکته اي که انگار حلقه گمشده سيره عملي و زندگي آنهاست. تلاش ما در اين مقاله، پرداختن به همين گوشه جذاب و مهم اما مغفول مانده زندگي بزرگان ديني است. حالا ديگر کمتر کسي هست که از نامه عاشقانه و لطيف امام خميني (ره) به همسرشان اطلاعي نداشته باشد و البته کمتر کسي هست که بداند مثلاً صاحب تفسير الميزان با درگذشت همسرش چقدر اشک ريخته. شايد براي شما هم جالب باشد که سبک زندگي عاشقانه و خانوادگي بزرگان ديني را بدانيد؛ رفتاري که شايد بهترين الگو براي سبک زندگي ديني خانواده هاي مذهبي امروزي هم باشد.
    اين شما و اين عاشقانه هاي علما.
    امضاء
    اللهم ارزقنا حلاوت ذکرک و لقائک و الحضور عندک
    بمعرفة حججک سیما معرفة حجتک حجة ابن الحسن صلواتک علیه وعلی آبائه
    و معرفة اولیائک سیما معرفة ولیک نجم الدّین

    حسن حسن زاده آملی

  2. تشكرها 2

    مدير اجرايي (02-07-2012), شهاب منتظر (04-07-2012)

  3.  

  4. Top | #2

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    160
    نوشته
    1,009
    تشکر
    700
    مورد تشکر
    2,232 در 814
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    گريه علامه


    علامه طباطبايي

    براي همه عجيب بود. علامه و گريه؟! آن هم براي از دنيا رفتن کسي؟ درست است که همسر علامه از دنيا رفته بود و او تمام 27 روز آخر بيماري او حتي يک لحظه تنهايش نگذاشته بود اما اين همه گريه و سوگواري آن هم از کسي که همه را در مصيبت ها دعوت به آرامش مي کرد، عجيب بود. رفته بودند پيشش که دلداري اش بدهند و از راز گريه علامه سر در بياورند. اين طور جواب گرفته بودند. « مرگ حق است. همه بايد بميريم. من براي مرگ همسرم گريه نمي کنم. گريه من براي کدبانوگري و محبت هاي خانم است. ما زندگي پر فراز و نشيبي داشتيم. در نجف اشرف با سختي هايي مواجه مي شديم و من از حوائج زندگي و چگونگي اداره آن بي اطلاع بودم. اداره زندگي به عهده خانم بود. در طول مدت زندگي ما هيچگاه نشد خانم کاري بکند که من حداقل در دلم بگويم کاش اين کار را نمي کرد. يا کاري را ترک کند که بگويم کاش اين عمل را انجام داده بود. در تمام دوران زندگي ما هيچگاه به من نگفت چرا فلان عمل را انجام دادي يا چرا ترک کردي؟»
    بعد هم که تا سه چهار سال هر روز سر مزار همسرش مي رفت و بعدتر هم شد هفته اي دو روز به صورت مرتب. مي گفتند بنده خدا بايستي حق شناس باشد. اگر آدمي نتواند حق مردم را ادا کند حق خدا را هم نمي تواند ادا کند.

    برگرفته از سخنان فرزند علامه سيد محمد حسين طباطبايي (ره)

    زيارت بي ثمر


    شيخ رجبعلي خياط

    با کاروان رفته بود کربلا. يک روز موقع برگشت از زيارت حرم از دور صداي بگو مگوي زن و شوهر هم کارواني به گوشش رسيده بود. همه که به استراحتگاه مي رسند، يکي يکي سراغ همه مي رود و زيارت قبول» مي گويد. به آن زن و شوهر که مي رسد. رو به زن مي کند و مي گويد: «تو که هيچ همه را ريختي روي زمين!» زن حسابي تعجب مي کند و مي گويد: « اي آقا! چطور؟ من اين همه راه آمده ام کربلا، مگر من چه کار کرده ام ؟! » جواب او اما اين است: « از حرم که آمدي بيرون، نيشي که زدي، همه اش رفت!»

    برگرفته از کتاب «نکته ها از گفته ها» اثر استاد فاطمي نيا (جلد اول)
    امضاء
    اللهم ارزقنا حلاوت ذکرک و لقائک و الحضور عندک
    بمعرفة حججک سیما معرفة حجتک حجة ابن الحسن صلواتک علیه وعلی آبائه
    و معرفة اولیائک سیما معرفة ولیک نجم الدّین

    حسن حسن زاده آملی

  5. تشكرها 2

    مدير اجرايي (02-07-2012), شهاب منتظر (04-07-2012)

  6. Top | #3

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    160
    نوشته
    1,009
    تشکر
    700
    مورد تشکر
    2,232 در 814
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    زنگ نزدم که اذيت نشويد


    ميرزا جواد آقا تهراني

    به خانه که رسيده بود، ديگر شب از نيمه گذشته بود. داخل لباس و جيب هايش را هم که گشته بود. کليد را پيدا نکرده بود. چراغ هاي خانه خاموش بودند؛ اين يعني همه خوابند. سرماي استخوان سوز نيمه شب کوچه را خلوت خلوت کرده بود. او اما آنجا مانده بود. در نزده بود و تا اذان صبح همان جا در کوچه قدم زده بود.
    موقع اذان که اهل خانه بيدار شده بودند، همسرش در را باز کرده بود و رفته بود خانه. بچه ها که دوره اش کرده بودند و خرده گرفتند که چرا لااقل زنگ نزديد تا وسط اين سرما در را برايتان باز کنيم، جواب شنيده بودند: « شما خواب بوديد. زنگ من موجب اذيت و آزار شما مي شد!»

    خانه شان ديدني بود. با اينکه وسايل ساده اي داشتند، اما همه چيز توي خانه «ست» شده بود. مرتب و زيبا. حتي رنگ پرده ها را هم با رنگ خانه «ست» کرده بودند. براي بقيه عجيب بود که يک روحاني و عالم ديني چنين خانه اي داشته باشد. سراغ جواب که رفته بودند، اين طور جواب شنيدند: « موقعي که ازدواج کردم، همسرم از خانواده آبرومند و نسبتاً متمکني بود و من گفتم که طلبه هستم و چيز زيادي ندارم و آنها بدين صورت قبول کردند ولي بعدها مي ديدم هر وقت اقوام و خويشان همسرم به منزل ما مي آمدند، خانه سروسامان خوبي نداشت و باعث خجالت و شرمندگي همسرم مي شد. لذا به خاطر احترام به همسرم و رضايت او منزل را بدين صورت درآوردم که مشاهده مي کنيد و اين موجب رضايت و خشنودي او شد. زينت منزل فقط به خاطر رضايت او بوده نه براي تمايل خودم به تجملات و زرق و برق دنيوي».

    برگرفته از زندگي ميرزا جواد آقا تهراني (ره)

    نوبت من است


    امام خميني (ره)

    بگو مگو مي کردند. همين طور شوخي و جدي سرظرف شستن آن روز يکي به دو مي کردند. يکي شان مي گفت خسته ام. امروز خيلي خسته ام. اين دفعه تو ظرف ها را بشوي! آن يکي جواب مي داد اگر تو خسته اي من هم خسته ام. نوبت خودت است. خودت بايد ظرف ها را بشويي! بگو مگو برنده نداشت و بدون نتيجه تمام شد. ظرف ها مانده بود و هر دو رفته بودند سراغ کار خودشان تا بالاخره يکي شان خستگي اش را در کند و خودش برود ظرف ها را بشويد.
    اذان ظهر را که گفتند، چشم شان به آقا افتاده بود که مي رود توي آشپزخانه، لابد طبق معمول براي وضو. اما وضوي آقا اين بار خيلي طول کشيده بود؛ بيشتر از هر وقت ديگر. نگران شده بودند. رفتند سمت آشپزخانه که ببينند خداي نکرده اتفاقي براي آقا نيفتاده باشد. وارد آشپزخانه که شدند، خشک شان زد. آقا بود و آستين هاي بالا زده يک کپه ظرف شسته شده ترو تميز. آقا که تعجب شان را ديده بود، لبخندي زده بود و گفته بود حرف هايتان را که شنيدم، احساس کردم که اين دفعه نوبت من است که ظرف ها را بشويم.

    برگرفته از کتاب «مهربان تر از نسيم» انتشارات ذکر
    امضاء
    اللهم ارزقنا حلاوت ذکرک و لقائک و الحضور عندک
    بمعرفة حججک سیما معرفة حجتک حجة ابن الحسن صلواتک علیه وعلی آبائه
    و معرفة اولیائک سیما معرفة ولیک نجم الدّین

    حسن حسن زاده آملی

  7. تشكرها 2

    مدير اجرايي (02-07-2012), شهاب منتظر (04-07-2012)

  8. Top | #4

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    160
    نوشته
    1,009
    تشکر
    700
    مورد تشکر
    2,232 در 814
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    مرد غريب، زن غريب

    آيت لله مجتهدي تهراني (ره)

    آقا بسيار دلرحم، مهربان و خانواده دوست بودند و همه مسائل اخلاقي را رعايت مي کردند. مثلاً بر کنار هم بودن، احترام زن به مرد و برعکس و مهرباني در خانواده خيلي تأکيد داشتند و مي گفتند حديثي هست که مي فرمايد زني که در منزل مرد بد اخلاق است، غريب است و مردي که در منزل زن بد اخلاق است، غريب است. با اينکه سرشان خيلي شلوغ بود اما معمولاً يک سوم از شبانه روز را سعي مي کردند کنار خانواده و فرزندانش باشند. البته با توجه به اينکه آقا به کارهاي حوزه و مسائل طلبه ها بسيار حساس بودند، گاهي نمي توانستند مثل هميشه به خانه بيايند و اين زمان کمتر مي شد. ما ناراحت نمي شديم. البته آقا هم سعي مي کردند اين کمتر آمدن را جاي ديگري جبران کنند. مثلاً قول سفر مي دادند. معمولاً کارها خيلي منظم و با آرامش انجام مي شد. براي همين به ناراحتي نمي رسيد. انتظار حاج آقا اين بود که در خوشي ها و ناخوشي ها کنارشان باشيم. آقا هميشه مي فرمودند بالا و پايين در زندگي وجود دارد اما آنچه که مهم است، توکل به خداست. نکته بعدي که فکر مي کنم حاج آقا انتظار داشتند اين بود که حجابمان را رعايت کنيم و با تقوا و پرهيزگار باشيم و زمان مشکلات هم به ايشان سخت نگيريم.
    همسر مرحوم آيت الله مجتهدي تهراني(ره)

    مي ترسم کسي نباشد به استقبالتان بيايد

    شهيد مطهري

    همسرش را فرستاده بود اصفهان که با دخترشان ديداري تازه کند. خانم بعد از چند روز با دوستش از اصفهان برگشته بود. ديگر نيمه شب شده بود و ديده بود همه بچه ها خوابند و آقا مرتضي بيدار. منتظرشان نشسته بود با يک سيني چاي تازه دم و يک ظرف ميوه و يک ديس شيريني. براي او که تازگي نداشت. هر چه يادش مي آمد، بيشتر وقت ها دم کردن چاي صبحانه کار آقا مرتضي بود. دوستش اما حسابي تعجب کرده بود: « واقعاً همه روحاني ها اينقدر خوبند؟!» بعد شوهرش آمده بود کنارش و با ناراحتي در گوشش چيزي زمزمه کرده بود: « مي ترسم يک وقت من نباشم و شما از سفر بياييد و کسي نباشد که به استقبالتان بيايد.»
    برگرفته از خاطرات همسر شهيد آيت الله مرتضي مطهري
    منبع:نشريه همشهري آيه سال چهارم ارديبهشت 91


    امضاء
    اللهم ارزقنا حلاوت ذکرک و لقائک و الحضور عندک
    بمعرفة حججک سیما معرفة حجتک حجة ابن الحسن صلواتک علیه وعلی آبائه
    و معرفة اولیائک سیما معرفة ولیک نجم الدّین

    حسن حسن زاده آملی

  9. تشكرها 2

    مدير اجرايي (02-07-2012), شهاب منتظر (04-07-2012)

  10. Top | #5

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    160
    نوشته
    1,009
    تشکر
    700
    مورد تشکر
    2,232 در 814
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    نامه عاشقانه امام به همسرشان


    همسر عزیزم؛

    تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم؛ در این مدتی که مبتلا به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوت قلبم گردیدم، متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آیینه‌ی قلبم منقوش است. عزیزم؛ امیدوارم خداوند شما را به سلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. (حال) من با هر شدتی باشد می‌گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمده، خوش بوده. الآن در شهر زیبای
    بیروت هستم. حقیقتاَ جای شما خالی است. فقط برای تماشای شهر و دریا، خیلی منظره‌ی خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم، همراهم نیست که این منظره‌ی عالی به دل بچسبد. به هر حال امشب، شب دوم است که منتظر کشتی هستیم. از قرار معلوم و معروف یک کشتی فردا حرکت می‌کند... . خیلی سفر خوبی است. جای شما خیلی خیلی خالی است. دلم برای پسرت قدری تنگ شده... .

    ایام عمر و عزت مستدام
    تصدقت؛ قربانت روح ا...
    .
    .
    .
    .
    این متن نامه ای بود از حضرت امام خمینی ( ره ) به همسرشان ( زمانی که فرزندشان سید مصطفی 3 ساله بودند ) .
    در این نامه ایشان سعی دارد همسر خود را در تک تک خاطرات و خوشی های سفر شریک کند و احساس نبودن او در این میان کاملا قابل حس است.اگر این متن را چندین بار مرور کنید نهایت عشق و علاقه را در هر کلمه درک خواهید نمود و اینجاست که جوانان ما باید چنین الگو های احساس و محبت را در لحظه های زندگی حفظ کنند . اصلا چرا جوانان. ابراز محبت بر اساس سن مرز بندی نمی شود و در هر برهه از زمان نیاز به آن وجود دارد و حضورش می تواند شمع زندگی را فروزان تر نماید. حتی این اظهار عشق در نوع مورد خطاب قرار دادن نیز کاملا عیان است و جالب اینجاست که در این احوال پرسی عاشقانه جویا شدن حال فرزند در اولویت دوم قرار می گیرد.

    یادش گرامی و نامش چراغ دلهای عاشق


    امضاء
    اللهم ارزقنا حلاوت ذکرک و لقائک و الحضور عندک
    بمعرفة حججک سیما معرفة حجتک حجة ابن الحسن صلواتک علیه وعلی آبائه
    و معرفة اولیائک سیما معرفة ولیک نجم الدّین

    حسن حسن زاده آملی

  11. تشكرها 2

    مدير اجرايي (02-07-2012), شهاب منتظر (04-07-2012)

  12. Top | #6

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن ایران شناسی
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    1938
    نوشته
    13,518
    صلوات
    1998
    دلنوشته
    2
    « اَلـلّـــهُـــمَّ عَـجِّـــل لِـولـیِّـــنَاالـفَـــرَجَ »
    تشکر
    114,344
    مورد تشکر
    42,176 در 11,163
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    پیش فرض





    توصیه شیخ رجبعلی خیاط به یک روزنامه‌نگار




    فرزند شیخ رجبعلی خیاط در مراسم جشن نیمه شعبان در خبرگزاری فارس ضمن اشاره به ماجرای دیدار یک روزنامه‌نگار با شیخ گفت: پدرم تا پایان عمرش خیاطی می‌کرد، به طوری که تا 4 ساعت قبل از وفاتش نیز خیاطی مشغول خیاطی بود.



    به گزارش فارس، مراسم جشن میلاد امام زمان(عج) پس از اقامه نماز ظهر و عصر امروز در خبرگزاری فارس برگزار شد.




    محمود نکوگویان فرزند زنده‌یاد شیخ رجبعلی خیاط که از مشهورترین شخصیت‌هایی است که امام عصر(عج) را در مکاشفات خود زیارت کرده است، در این مراسم معنوی به بیان خاطراتی از پدر بزرگوار خود پرداخت که به شرح زیر است:




    پدرم از سن هفت سالگی یتیم شد و مدرسه‌ای نرفت و از مادرش نگهداری می‌کرد. این مطلب در کتاب «کیمیای محبت» اشتباه درج شده است.




    پدرم تا پایان عمرش خیاطی می‌کرد، به طوری که تا 4 ساعت قبل از مرگش نیز خیاطی مشغول خیاطی بود. شیخ رجبعلی خیاط از کسی پولی قبول نمی‌کرد. یک بار فردی پولی به شیخ داد و گفت: جناب شیخ این هزار تومان را بگیرید و بین فقرا تقسیم کنید. ایشان پول را گرفت و دوباره به شخص باز گرداند! وقتی آن فرد گفت من این پول را به شما دادم که به فقرا دهید، پاسخ داد: خواهر کوچکت به این پول نیاز دارد (چرا که از عالم غیب و شهود خبر داشت).




    همچنین جملات شیخ، کوتاه بود. او کوتاه اما پر بار سخن می‌گفت. معتقد بود اگر آبروی کسی را ببری آبرویت را خواهند برد و اگر آبرو بخری آبرویت را می‌خرند.




    وقتی از رجبعلی خیاط سؤال می‌شد از کجا به اینجا رسیدی؟ در جواب می‌گفت: اگر حرف خدا را گوش کنی، خداوند نیز حرف تو را گوش خواهد کرد.




    یکی دیگر از ویژگی‌های این عارف وارسته این بود که از پرحرفی بیزار بود و مکتبش، مکتب احسان به خلق بود. او بدون اینکه کسی نزدش از پیشینه خود اطلاعاتی بدهد،‌ از همه آن‌ها خبر داشت. یک بار ایشان به غرب کشور سفر کرده بود. کشاورزی (بدون اینکه از هویت خود چیزی بگوید) وارد شد و از شیخ خواست به او توصیه‌ای بکند. شیخ به کشاورز گفت: اگر جو بکاری جو درو می‌کنی و اگر گندم بکاری گندم درو خواهی کرد. فرد دیگری وارد شد و از شیخ خواست تا او را نصیحتی کند، شیخ گفت: بنویس ولو اینکه کشته ‌شوی، ننویس حتی اگر بدانی کشته می‌شوی!




    اطرافیان همه از این نصیحت شیخ متعجب بودند که چرا شیخ چنین توصیه‌ای را به او داشته است. یکی از این افراد نقل می‌کند بعدها متوجه شدیم آن شخص یک روزنامه‌نگار بوده است!





    امضاء

    http://www.ayehayeentezar.com/signaturepics/sigpic1938_35.gif


  13. تشكر

    مدير اجرايي (04-07-2012)

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi