چفيه از روز اول مظلوم بود
خفته بودم مرز دریای بلور
موج زد، پاهای من شد خیس نور
از کرانها بوی توفان می وزید
بوی خون با عطر ریحان می وزید
خواب دیدم یک نفر فریاد زد
چفیه را در من دوباره داد زد
باز گویی یاوه گویی می کنم
باز در خود، واژه جویی می کنم
باز هم باید کمی خلوت کنم
از کسان آشنا، غیبت کنم
باز هم امشب هوایی گشته ام
باز شاید، نینوایی گشته ام
یک نفر در من مرا حد می زند
آنچنان محکم، که باید می زند
باز هم ای مثنوی، برخاستی
هان! بگو ای خامه، هرچه خواستی
پیله ای بر شاخ طوبی یافتند
چفیه را از تارتارش بافتند
تار، بر دارِِ خدایش می زدند
پودی از آل عبایش می زدند
سرمه آلود، اشک حوران می چکید
بر تنش رگهای غیرت می کشید
می چکید از شاخ طوبی آبِ رز
در سه خم زد چفیه ها را رنگرز
چفیه را تا رنگی از مجنون زدند
در غدیر و کوثر و در خون زدند
چفیه شد سرخ و سپید و شد سیاه
رنگ خون ورنگ مولا، رنگ چاه
آن که در خم غدیر افتاده بود
رنگ خاکستر گرفت و رنگ دود
شد سیاه آن چفیه، آری شد سیاه
رنگ داغ و درد و سوز وآه و چاه
گفت: چفیه، رنگ ماتم می شوی
پرچم غم... پرچم غم می شوی
گفت: ای چفیه سیاهت می کنم
خادم مولای آهت می کنم
چفیه ای کاندر خم خونش زدند
رنگ مجنون... رنگ مجنونش زدند
چفیه های سرخ یعنی خون خشک
یک نشان از چاه و اشک و بوی مشک
خون فرق عابد پارینه پوش
میچکد از فرق و می خشکد به دوش
سرخ یعنی خاک دشت کربلا
سرخ پیوندی حنایی با بلا
سرخ یعنی حجله ی پاها و تیغ
سرخ یعنی نعش کاوه بر ستیغ
سرخ یعنی اشک چشم مرتضی
سرخ یعنی خشم...خشم مرتضی
چفیه های کوثری شد خیس نور
رنگ دریا، رنگ دریای بلور
گفت ای چفیه سپیدت می کنم
چون سپیده دم شهیدت می کنم
گفت: رنگت شد نشان استخوان
همنشین حنجر مولاییان
رنگ نور و رنگ نور ونور باش
روشن شبهای تار هور باش
لاله را در چفیه پرپر خواستند
چفیه را در خون شناور خواستند
آسمان از درد غیرت چاک شد
چفیه از بالا سفیر خاک شد...
استخوان در زخم حنجر هر که داشت
چفیه را برداشت، بر زخمش گذاشت
مرهم زخم تن روح است این
بادبان کشتی نوح است این
محرم حلقوم های زمزمه
ناله های یا علی، یا فاطمه