عنايت الهي
آقا سيد هاشم حداد نقل مي کردند :
در زماني که ساکن منزل پدر زنم بودم، يک شب که براي تهجد بلند شدم، کاسه چيني پر از آب خنک در بالاي سرم بود.
بدون اختيار پا به روي کاسه گذاشتم و شکست.
من تکاني خوردم که اي واي! فردا مادر زنم چه بلايي بر سر من مي آورد.
همين که ذهنم گذشت، ديدم کاسه درست گشت و تمام آبهايش به درون کاسه برگشت.
علامه تهراني مي گويند:
يک روز با ماشين دوستي به همراه جناب حداد به جايي مي رفتيم.
در بين راه چون آن دوست در دانشگاه تهران کاري داشت، در کناري ماشين را نگه داشت و به دنبال کارش رفت.
آقا در اين حين خيلي خوشحال شدند و فرمودند:
عجب جانهاي مستعدي از جوانان، در اين محيط مي باشد!
حيف است که انسان نمي تواند لب بگشايد و از اسرار و مخفيات پرده بر دارد!