نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3

موضوع: *-*-* مناظره ائـمـه(ع) با منکران خـدا *-*-*

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,582
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض *-*-* مناظره ائـمـه(ع) با منکران خـدا *-*-*



    مناظره امام صادق (ع) با منكر خدا


    در كشور مصر, شخصى زندگى مى كرد به نام عبدالملك , كه چون پسرش عبدالله نام داشت , او را ابوعبدالله مى خواندند, عبدالملك منكر خدا بود, و اعتقاد داشت كه جهان هستى خود به خود آفريده شده است , او شنيده بود كه امام شيعيان , حضرت صادق (ع ) در مدينه زندگى مى كند, به مدينه مسافرت كرد, به اين قصد تا درباره ی خدايابى و خداشناسى , با امام صادق (ع ) مناظره كند وقتى كه به مدينه رسيد و از امام صادق (ع ) سراغ گرفت , به او گفتند:امام صادق (ع ) براى انجام مراسم حج به مكه رفته است , او به مكه رهسپار شد, كنار كعبه رفت ديد امام صادق (ع ) مشغول طواف كعبه است , وارد صفوف طواف كنندگان گرديد, (و از روى عناد) به امام صادق (ع ) تنه زد, امام با كمال ملايمت به او فرمود:

    نامت چيست ؟
    او گفت : عبدالملك.
    امام : كنيه ی تو چيست ؟
    عبدالملك : ابو عبدالله.
    امام : اين ملكى كه تو بنده ی او هستى از حاكمان زمين است يا از حاكمان آسمان ؟ وانگهى (مطابق كنيه ی تو) پسر تو بنده ی خداست , بگو بدانم او بنده ی خداى آسمان است , يا بنده ی خداى زمين ؟ هر پاسخى بدهى محكوم مى گردى .
    عبدالملك چيزى نگفت .
    هشام بن حكم , شاگرد دانشمند امام صادق (ع ) در آنجا حاضر بود, به عبدالملك گفت : چرا پاسخ امام را نمى دهى ؟عبدالملك از سخن هشام بدش آمد, و قيافه اش درهم شد.
    امام صادق (ع ) با كمال ملايمت به عبدالملك گفت : صبر كن تا طواف من تمام شود, بعد از طواف نزد من بيا تا با هم گفتگو كنيم .
    هنگامى كه امام از طواف فارغ شد, او نزد امام آمد و در برابرش نشست , گروهى از شاگردان امام (ع ) نيز حاضر بودند, آنگاه بين امام و او اين گونه مناظره شروع شد:
    آيا قبول دارى كه اين زمين زير و رو و ظاهر و باطل دارد؟
    آرى .
    آيا زيرزمين رفته اى ؟
    نه.
    پس چه مى دانى كه در زمين چه خبر است ؟
    چيزى از زمين نمى دانم , ولى گمان مى كنم كه در زير زمين , چيزى وجود ندارد.
    گمان و شك , يكنوع درماندگى است , آنجا كه نمى توانى به چيزى يقين پيدا كنى .
    آنگاه امام به او فرمود: آيا به آسمان بالا رفته اى ؟
    نه .
    آيا مى دانى كه آسمان چه خبر است و چه چيزها وجود دارد؟
    نه.
    عجبا! تو كه نه به مشرق رفته اى و نه به مغرب رفته اى , نه به داخل زمين فرو رفته اى و نه به آسمان بالا رفته اى , و نه بر صفحه ی آسمانها عبور كرده اى تا بدانى در آنجا چيست , و با آنهمه جهل و ناآگاهى , باز منكر مى باشى (تو كه از موجودات بالا و پائين و نظم و تدبير آنها كه حاكى از وجود خدا است , ناآگاهى , چرا منكر خدا مى باشى ؟) آيا شخص عاقل به چيزى كه ناآگاه است , آن را انكار مى كند؟
    تاكنون هيچكس با من اين گونه , سخن نگفته.
    بنابراين تو در اين راستا, شك دارى , كه شايد چيزهائى در بالاى آسمان و درون زمين باشد يا نباشد؟
    آرى شايد چنين باشد
    (به اين ترتيب , منكر خدا از مرحلهء انكار, به مرحلهء شك و ترديد رسيد). كسى كه آگاهى ندارد, بر كسى كه آگاهى دارد, نمى تواند برهان و دليل بياورد.
    از من بشنو و فراگير, ما هرگز درباره ی وجود خدا شك نداريم , مگر تو خورشيد و ماه و شب و روز را نمى بينى كه در صفحه افق آشكار مى شوند و بناچار در مسير تعيين شده ی خود گردش كرده و سپس باز مى گردند, و آنها در حركت در مسير خود, مجبور مى باشند ,اكنون از تو مى پرسم : اگر خورشيد و ماه , نيروى رفتن (و اختيار) دارند, پس چرا بر مى گردند, و اگر مجبور به حركت در مسير خود نيستند, پس چرا شب , روز نمى شود, و به عكس , روز شب نمى گردد؟
    به خدا سوگند, آنها در مسير و حركت خود مجبورند, و آن كسى كه آنها را مجبور كرده , از آنها فرمانرواتر و استوارتر است .

    راست گفتى .
    بگو بدانم , آنچه شما به آن معتقديد, و گمان مى كنيد دهر (روزگار) گرداننده ی موجودات است , و مردم را مى برد, پس چرا آنها را بر نمى گرداند, و اگر بر مى گرداند, چرا نمى برد؟
    همه مجبور و ناگزيرند, چرا آسمان در بالا, و زمين در پائين قرار گرفته ؟ چرا آسمان بر زمين نمى افتد؟
    و چرا زمين از بالاى طبقات خود فرو نمى آيد, و به آسمان نمى چسبد, و موجودات روى آن به هم نمى چسبند؟!

    (وقتى كه گفتار و استدلالهاى محكم امام به اينجا رسيد و ...)
    امضاء


  2. تشكر

    رایکا (16-11-2009)

  3.  

  4. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,582
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : *-*-* مناظره ائـمـه(ع) با منکران خـدا *-*-*

    وقتى كه گفتار و استدلالهاى محكم امام به اينجا رسيد عبدالملك , از مرحلهء شك نيز رد شد, و به مرحله ايمان رسيد)

    در حضور امام صادق (ع ) ايمان آورد و گواهى به يكتائى خدا و حقانيت اسلام دارد و آشكارا گفت :
    آن خدا است كه پروردگار و حكم فرماى

    زمين و آسمانها است , و آنها را نگه داشته است !


    حمران , يكى از شاگردان امام كه در آنجا حاضر بود, به امام صادق (ع ) رو كرد و گفت : فدايت گردم , اگر منكران خدا به دست شما, ايمان آورده

    و مسلمان شدند, كافران نيز بدست پدرت (پيامبر ـ ص ) ايمان آوردند.


    عبدالملك تازه مسلمان به امام عرض كرد: مرا به عنوان شاگرد, بپذير!

    امام صادق (ع ) به هشام بن حكم (شاگرد برجسته اش ) فرمود: عبدالملك را نزد خود ببر, و احكام اسلام را به او بياموز.

    هشام كه آموزگار زبردست ايمان , براى مردم شام و مصر بود, عبدالملك را نزد خود طلبيد, و اصول عقائد و احكام اسلام را به او آموخت , تا اينكه

    او داراى عقيدهء پاك و راستين گرديد, به گونه اى كه امام صادق (ع ) ايمان آن مؤمن (و شيوهء تعليم هشام ) را پسنديد .
    امضاء


  5. تشكر

    رایکا (16-11-2009)

  6. Top | #3

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,582
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : *-*-* مناظره ائـمـه(ع) با منکران خـدا *-*-*

    مناظره دوم



    يكى از منكران خدا كه سؤالات پيچيده اى درباره خداشناسى در ذهن خود انباشته بود ، به حضور امام صادق (ع ) آمد

    و سؤالات خود را مطرح كرد. امام به يكايك آن پاسخ داد ، به ترتيب زير:

    خدا چيست ؟

    او چيزى بر خلاف همه چيز است ، او چيزى است به حقيقت معنى چيز ، نه جسم است و نه شكل ،

    نه ديده مى شود و نه لمس مى گردد ، و با هيچ يک از حواس پنچگانه (بينائى ، شنوائى ، چشائى، بويائى و لامسه ) درك نمى گردد ،

    خاطرها به او نمى رسند ؛ گذشت روزگار موجب كاهش و دگرگونى او نخواهد شد.


    تو مى گوئى خدا شنوا و بينا است ؟

    آرى شنوا است ولى بدون عضو گوش ؛ و بينا است بدون وسيلهء چشم ، بلكه به ذات خود شنوا و بيناست ؛

    البته منظورم اين نيست كه او چيزى است (جدا) و ذات ، خود شنوا و بيناست ؛ منظورم اين نيست كه او چيزى است ، و ذات او چيز ديگر ؛


    بلكه براى فهماندن تو اين گونه سخن گفتم !


    حقيقت اين است كه او با تمام ذاتش مى شنود ؛ اما معنى كلمهء (تمام) اين نيست كه او جزء دارد (و با تمام اجزایش می شنود یا ...)،

    بلكه مى خواهم مقصودم را به تو بفهمانم ؛ حاصل سخنم اين است كه : او شنوا ، بينا و دانا است بى آنكه صفاتش جداى از ذاتش باشد.


    پس خدا چيست ؟

    او « ربّ » (پروردگار) ؛ معبود و «الله» است ؛ (و اينكه مى گويم الله و رب است منظورم اثبات لفظ الف , لام , هاء, راء و باء نيست )

    بلكه منظور ، آن حقيقت و معنايى است كه آفرينندهء همه چيز است ، و نام هائى مانند: الله ، رحمان ، رحيم ، عزيز و... اشاره به همان حقيقت است ،

    و او است پرستيده شدهء بزرگ و عظيم .


    هر چيزى كه در خاطر انسان بگذرد او مخلوق (ذهن )است ؛ نه خالق !



    امضاء


  7. تشكر

    رایکا (16-11-2009)

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi