باز هم این دل پر از غم گشته است
لحظه لحظه درد وماتم گشته است
باز هم فکر وخیالش آمده
در سرم شوق وصالش آمده
باز هم هجران مرا بیمار کرد
دل هوای آن گل بیخار کرد
باز هم باید صبوری پیشه کرد
تا میان باغ قلبش ریشه کرد
باز هم دلواپس آینده ام
از سرود عشق او آکنده ام
باز هم پیمانه لبریز شراب
این جهان باشد مثال یک سراب
باز هم چشمان من گریان شده
دل درون سینه ام بریان شده
باز هم امید ها دارم به دل
گر چه خوابم روزگاری زیر گل
باز هم آیینه رخشان میشود
این دل غمدیده خندان میشود
باز هم یوسف به کنعان میرود
وین سر شوریده سامان میرود