نمایش نتایج: از شماره 1 تا 4 , از مجموع 4

موضوع: ۞*۞ عنایات حضرت عباس۞*۞

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن زنان
    تاریخ عضویت
    June 2012
    شماره عضویت
    2988
    نوشته
    8,405
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    خدایا به تو پناه میبرم از شر همه بدیها و ناملایمات زندگی پناهم ده که جز تو پناهی ندارم
    تشکر
    21,156
    مورد تشکر
    24,923 در 7,352
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض ۞*۞ عنایات حضرت عباس۞*۞






    عنایات حضرت عباس (ع) از زبان کلیددار حرمش :

    حاج عباس معتقد است که اگر تا فردا صبح هم براي ما از معجزات حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) صحبت کند، وقت کم مي‌آورد و معتقد است که در اين 35 سال خدمتگزاري نشده است که يک روز معجزه حضرت را نديده باشد.

    البته حاج عباس به ما گفت که خاندانش 485 سال است که توفيق خدمتگزاري در حرم حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) را دارند.

    حاج عياس در مورد اولين خاطره حود چنين گفت:

    "ياد مي‌آيد دختر اهل تسنني که در حرم حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) شفا پيدا کرده بود بعد از دو سال به کربلا آمد و با اينکه اهل تسنن صيغه عقد شيعيان را قبول ندارند از من خواست که صيغه عقد وي و همسرش را من بخوانم و من در کنار حرم حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) صيغه عقد آنها را جاري کردم."

    حاج عباس در بيان معجزه‌اي از درياي بيکران معجزات حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام)، گفت:

    " در يک شب جمعه و در حدود ساعت 12 نيمه شب بود که يک مرد عرب با پسر بچه‌اي 7 ساله از سر تا پا لمس در بغل وارد حرم شد و به فاصله 3 متري از ضريح مبارک ايستاد.

    مرد عرب آرام شروع به صحبت کرد به طوري که ما که چند متر آن طرف‌تر بوديم، صداي وي را نمي‌شنيديم اما به ناگاه فرياد مرد بلند شد و نعره کنان، گفت: اي ابوالفضل(عليه السلام) من از تو اولاد سالم خواستم، اين اولاد مريض است و باعث اذيت و آزار من شده است و يک دفعه کودک را به سمت ضريح مطهر پرت کرد، به طوري که مردمي که در ايوان حرم ايستاده بودند از صداي برخورد سر پسربچه با ضريح به داخل حرم هجوم آوردند و آن مرد عرب آن کودک را در حرم رها کرد وفرياد زد من اين فرزند را نمي‌خواهم و از حرم خارج شد.

    خيلي گريه کردم و از حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) خواستم که دل اين پدر را روشن کند که به ناگاه ديدم انگشتان پاي بچه حرکت مي‌کنند.

    دوستانم راخبر کردم که نکند شايد من اشتباه ديده‌ام، که آنها هم حرکت انگشتان پسربچه 7 ساله را تائيد کردند.

    سر پسربچه را بر روي پاي خود گذاشتم و در اين لحظه پسربچه چشم‌هاي خود را باز کرد و سراغ پدر و مادر خود را گرفت.

    از پسربچه خواستم که اين بار دستان خود را تکان دهد که پسربچه اين کار را انجام داد.

    عبايم را بر دوشش انداختم و پسربچه را سرپا نگه داشتم و به دور ضريح مطهر طواف دادم.

    بعد از آن بچه را بر روي دامان خود نشاندم و از طريق بلندگو و طوري که مردم صداي ما را مي‌شنيدند، از پسربچه 7 ساله پرسيدم: حسين(پسربچه شفا يافته)، زماني که پدرت تو را پرت کرد، چه شد؟

    حسين گفت: پدرم مرا پرت نکرد، از ضريح مطهر دو دست قرمز بيرون آمد، دو دست خوني که به هر نقطه از بدن من دست مي‌کشيد، آن نقطه از بدنم خوب مي‌شد."

    حاج عباس در مورد عزاداري اربعين حسيني هم سخنان تامل برانگيزي بر زبان آورد.

    " در اربعين حسيني امسال(ماه قمري) تعداد 5/12 ميليون نفر براي عزاداري اربعين حسيني خود را به کربلا رساندند.

    اين همه آدم کجا خوابيدند؟ کجا نشستند؟ به همه اين تعداد از کجا غذا رسيد؟ که اين خود از معجزات اين بزرگواران است.

    کليددار و خادم اقدم مرقد مبارک حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) در ادامه اين جلسه سراسر معنوي به تعريف معجزه ديگري پرداخت.

    "در بغداد کاروانسرايي به نام کاروانسراي مرغي وجود دارد که همه تجار عراق در اين کارونسرا اتاق دارند.

    در يکي از اتاق‌هاي اين کارونسرا فردي شيعه به نام محمدحسين و فردي يهودي به نام اسحاق همسايه بودند.

    يک روز محمدحسين به اسحاق مي‌گويد که من براي عزاداري رهسپار کربلا هستم و اسحاق هم از او مي‌خواهد که وي را تنها نگذارد.

    محمدحسين در جواب وي مي‌گويد زيارت را ول کنم و اينجا بمانم که اين بار اسحاق از وي درخواست مي‌کند تا با محمدحسين رهسپار کربلا شود.

    محمدحسين به دليل يهودي بودن اسحاق از بردن او سر باز مي‌نهد که با اصرار اسحاق مواجه مي‌شود.

    اسحاق به وي مي‌گويد: تو مرا با خود ببر، من لباس‌هايم را عوض مي‌کنم و گوشه‌اي به تماشاي عزاداري مي‌نشينم.تا اينکه محمدحسين راضي مي‌شود اسحاق را همراه خود به کربلا ببرد.

    بعد از پايان مراسم عزاداراي و برگشت دوباره به بغداد، محمدحسين در خواب مي‌بيند که در صحن مطهر امام حسين(عليه السلام) نشسته و يک ميز بزرگ، يک ميز کوچک و يک صندلي آوردند و در جلوي باب القبله گذاشتند.

    محمدحسين در خواب ديد که بزرگواري آمدند که فهميد امام حسين(عليه السلام) است، در پشت سر وي يک ماه نوراني وارد شد که فهميد حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) است و در پشت سر اين بزرگواران جوان نازنين ديگري وارد شد که فهميد حضرت علي اکبر(عليه السلام) است.

    امام حسين(عليه السلام) فرمودند: دفتر زوار را بياوريد و نام زوارهايي که آمده‌اند و عزاداري کرده‌اند را در اين دفتر بنويسيد و به اطاعت فرمايش اين بزرگوار اسامي عزاداران را نوشتند و نام محمدحسين هم در جرگه عزاداران حسيني اين دفتر ثبت شد.

    امام حسين(عليه السلام) رو به حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) کردند و فرمودند: نکند نام کسي را ننوشته باشيد و کسي در کنجي نشسته باشد و شما فراموش کرده باشيد.پس رفتند و دوباره آمدند و فرمودند کسي نمانده جزء يک يهودي.

    امام حسين(عليه السلام) پرسيد: مگر اين يهودي در اين روز براي خريد و فروش آمده بود که پاسخ دادند خير.

    امام حسين(عليه السلام) دوباره پرسيد: اين مرد يهودي پس براي چه آمده بود که در جواب ايشان فرمودند: براي عزاداري شما آمده بود.

    امام حسين(عليه السلام) فرمودند: مگر اين کار کمي است، نام اين مرد يهودي را هم بنويسيد.

    محمدحسين در اين لحظه از خواب پريد و تا صبح گريه و زاري کرد.

    صبح هنگام که از اتاق بيرون آمد، ديد اسحاق به همراه خانواده خود و عده‌اي ديگر در کاروانسرا است.

    محمدحسين رو به اسحاق کرد و گفت: اين‌ها چه کساني هستند که همراه خود آورده‌اي، بيا کارت دارم، خوش به حالت من ديشب خوابي درباره تو ديده‌ام.

    در اين لحظه اسحاق گفت: هيچ نگو که خوابي که تو ديده‌اي، من هم ديده‌ام.مرا پيش آيت الله شهرستاني ببر که مي‌خواهم به همراه خانواده‌ام مسلمان شوم.

    اسحاق در اين ديدار از آيت الله شهرستاني درخواست مي‌کند که نامه‌اي به نماينده خود در شهر کربلا بدهد تا آنها در شهر کربلا ساکن شوند.

    اسحاق تمام دارايي‌هاي خود در بغداد ر رها کرد و در يک خانه کوچک در شهر کربلا ساکن شد اما اين 35 نفري که دارايي خود را در شهر بغداد رها کردند و به کربلا مهاجرت کردند اکنون خانواده‌ايي 400 نفره شده‌اند و اين خانواده به لطف خداوند به تنهايي صاحب يکي از خيابان‌هاي کربلا هستند که در اين خيابان مالک مغازه، خشکشويي، هتل آپارتمان و ... هستند."

    حاج عباس در پايان اين خاطره، گفت: پس شما هم يقين داشته باشيد که انشالله نامتان در دفتر عزاداري اباعبدالله الحسين(عليه السلام) ثبت شده است.

    اين خادم بارگاه مطهر حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) کربلا را خزينه آب مي‌داند که هر کس داخل آن شود پاک مي‌شود.

    حاج عباس در پايان اين جلسه به معجزه رخ داده در سرداب پايين مرقد مطهر حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) اشاره کرد.

    "قطره اي از اين آب را در چشم کوري ريختند، بينا شد، در گوش کري ريختند، شنوا شد."

    وي خاطره پديد آمدن اين سرداب را هم چنين تشريح کرد:

    "زمين سرداب را که جارو مي‌کرديم پر از گرد و غبار بود و فقط يک چشمه کوچک جلوي درب ام‌البنين و يکي ديگر آن طرف‌تر بود.

    يک بي‌حيايي آمد و گفت: بايد اين دو چشمه کور شود و ما اعتراض کرديم که اين آب برکت دارد اما گوش نکردند.

    ولي به برکت وجود حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) کل سرداب تا کمر و به فاصله يک متري از قبر آن حضرت را آب فرا گرفت، به طوري که از اين آب بوي معطر بلند مي‌شود."

    بعد از اين مراسم "سيدميري و مقدسيان مداحان کاروان" لحظاتي را به نوحه‌خواني پرداختند و بعد از آن هم حاج عباس دقايقي را دعا کرد.

    کم‌کم آفتاب در حال غروب کردن بود و از بلندگوهاي صحن حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) صداي قرآن قبل از اذان در حال پخش شدن بود که ما مجبور شديم با حاج عباس خداحافظي کنيم.

    بعد از چند سئوال خصوصي، با حاج عباس خداحافظي کردم و آماده عزيمت به حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام) شديم تا بعد از نماز مغرب و عشاء در کنار حرم مطهر سالار شهيدان اباعبدالله الحسين(عليه السلام) به راز و نياز بپردازيم.

    راز و نياز در حرم مطهري که طبق روايات در شب‌هاي جمعه محل حضور حضرت زهرا(سلام الله عليها) و 124 هزار پيامبر فرستاده خداست که هر شب جمعه به ديدار امام حسين(عليه السلام) مي‌آيند.
    امضاء



  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن زنان
    تاریخ عضویت
    June 2012
    شماره عضویت
    2988
    نوشته
    8,405
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    خدایا به تو پناه میبرم از شر همه بدیها و ناملایمات زندگی پناهم ده که جز تو پناهی ندارم
    تشکر
    21,156
    مورد تشکر
    24,923 در 7,352
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    عنايت حضرت عباس به یک شخص لات و سنگدل


    کربلايي احمد ميرزا حسينعلي تهراني ، در سفری به کربلا این خاطره را نقل می کند که :
    زماني ما عازم سفر کربلا بوديم ، در قافله ما يک لات گردن کلفتي بود ، که آخر عمري توبه کار شده بود و به زيارت امام حسين (ع) مي رفت.

    او آن قدر قسي القلب بود ، که ادعا مي کرد تا به حال هيچگاه براي کسي گريه نکرده است.

    وقتي به کربلا رسيديم ، ابتدا به حرم حضرت قمربني هاشم (ع) مشرف شديم ، من در صحن حضرت شروع به روضه خواني کردم و داستان کربلا و ظهر عاشورا را تمام و کمال بيان کردم ولي اين رفيقمان خم به ابرو نياورد.

    اما وقتي به روضه حضرت قمربني هاشم گريز زدم و ماجراي تير انداختن حرمله به چشمان مبارک حضرت قمربني هاشم(ع) را بيان کردم ديدم خون در رگ غيرت او به جوش آمد و از شدت عصبانيت فحشهاي رکيکي به حرمله و دودمان او صادر کرد.

    من از اين حرکت و از فحشهاي رکيک او خيلي مکدر شدم و رفتار او را در شان حرم و دستگاه کبريايي حضرت ابوالفضل (ع) ندانستم.

    وقتي شب به منزل رفتيم ، در عالم خواب ديدم که همه زايران حسيني در حرم حضرت حضور دارند و حضرت قمر بني هاشم(ع) به آنها پاداش مي دهد.اما ديدم سردسته همه زائران امام حسين(ع) در آن جمع همان رفيق توبه کارمان بود و حضرت عنايت خاصي به او دارند.

    من از اين امر تعجب کردم و در فکر فرو رفتم که حضرت رو به من کرده و فرمودند: دشنام او به دشمنان ما چون از سر اخلاص و صفاي باطن بود و هيچ قصد و نيتي غير از دلخوشي ما نداشت ، لذا از عبادت و زيارت بسياري از افراد مقرب تر [و مقبول تر]واقع شد.




    امضاء



  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن زنان
    تاریخ عضویت
    June 2012
    شماره عضویت
    2988
    نوشته
    8,405
    صلوات
    14
    دلنوشته
    1
    خدایا به تو پناه میبرم از شر همه بدیها و ناملایمات زندگی پناهم ده که جز تو پناهی ندارم
    تشکر
    21,156
    مورد تشکر
    24,923 در 7,352
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    توسل به قمر بنى هاشم و على اكبر مرا شفا داد نگارنده گويد

    بنده در محرم 1420 قمرى در شهرك كهريزك ساوج بلاغ كرج منبر مى رفتم . مردم ده مى گفتند اين روستا مورد توجه حضرت قمر بنى هاشم و على اكبر عليهماالسلام است و يك نفر به نام آقاى نجف نژاد از آن جا شفا گرفته است . او را خواستم ، حضورا مطلب را اين چنين شرح داد: اين جانب بيمار شدم و به بيمارستان حضرت سجاد عليه السلام نزد دكتر سپهرى رفتم . پس ازمعاينات تشخيص دادكه بايد شيمى درمانى بشوم . مرا عمل كردند و تكه بردارى هم نموده بودند. دكتر و اطرافيان به من نمى گفتند، ولى من از روى قاعده فهميدم كه اين كارها را براى بيمار سرطانى مى كنند. نجف نژاد نسخه اش را بر مى دارد و نزد دكتر مى برد، و به او مى گودى كه اين نسخه مال يكى از بستگان ماست حالا بفرماييد كه بيماراش چيست ؟ دكتر مى گويد: اين نسخه دلالت دارد بر اين كه صاحب نسخه سرطان دارد و شش ماه بيشتر زنده نمى ماند. در همان جلسه يكى از افراد حاضر در آنجا نيز گفت : من در قهوه خانه آقچه حصار آقاى نجف نژاد را ديدم در كنار خيابان روى آسفالت نشسته غذا مى خورد. گفتم : آقا چرا اين جا نشسته اى ؟ گفت : من شش ماه بيشتر زنده نيستم چرا اين طور به اين آزادى غذا نخورم . پس از مدتى ايام محرم فرا رسيد. بنده كه براى دفع ادرار در بدنم بود، با آن وضع در عزادارى (شبيه خوانى ) شركت كردم و دومين جلسه در شبيه خوانى شب اربعين امام حسين عليه السلام شبيه خوان ، شبيه على اكبر عليه السلام را مى خواند. همان جا به آن حضرت متوسل شدم و شفا پيدا كردم . آن ساعت كه مجرى دستور داد كه اذان گفته شود و على اكبر به ميدان برود فورا دويدم و خود را به پاى على اكبر رساندم و نذر كردم كه هشت در صد كار كرد ماشين را در راه حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام خرج كنم . پس از توسل به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام و نذر در كنار على اكبر عليه السلام به كنار مجلس آمدم و ناگهان ديدم شفا گرفته ام . ▲


    ادامه دارد......

    امضاء



  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    مدیر بخش اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8513
    نوشته
    422
    تشکر
    582
    مورد تشکر
    802 در 360
    وبلاگ
    26
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    ولایتمداری
    حضرت ابوالفضل علیه السلام در گلستان سه امام پرورش یافته است: او در این میان، ولایت پذیری تمام عیار است. همه تلاشها و موضع گیریهای او در مسیر ولایت ظهور مییابد. اطاعت بی چون و چرای او از امام حسین علیه السلام یکی از آموزه های مکتب عاشوراست.


    حضرت عباس علیه السلام روز عاشورا به برادران خود فرمود:


    «امروز، روزی است که باید بهشت را برگزینیم و جانمان را فدای سید و امام خود سازیم. ای برادران! امروز در جان نثاری کوتاهی نکنید و چنین نپندارید که حسین علیه السلام برادرِ ماست و ما پسران یک پدر هستیم. نَه، چنین نیست. بلکه آن بزرگوار، امام، سید و پیشوای ما، و حجت خداوند عالمیان در روی زمین، همچنین فرزند حضرت فاطمه(س) و نور دیده رسول خدا(ص) است» و هنگامی که امام حسین علیه السلام جان نثاری و فداکاری آن بزرگواران را نگریست، سخت گریست و به عباس علیه السلام فرمود: «ای برادر! خداوند به تو جزای خیر دهد».[124]


    پرچمدار

    یکی از القاب حضرت عباس علیه السلام این بود که به او «ظَهرُالوِلایَةِِ؛ کمر و پشت ولایت» میگفتند؛ زیرا پشتوانه محکمی برای نگهبانی از حریم ولایت و امامت بود.

    لقب «حامی» که از سوی امام هادی علیه السلام در زیارت ناحیه به عباس داده شده است، به طور شایسته، زیبنده وجود اوست. آنگاه که عمرسعد، فرماندهی لشکر دشمن را عهده دار شد، فرمان جنگ بر ضد سپاه امام حسین علیه السلام را صادر کرد. در این هنگام شمر، خود را به نزدیکی اصحاب حضرت رساند و فریاد برآورد: «فرزندان خواهر من کجایند؟ عباس و برادرانش کجایند؟» (چون شمر و ام البنین(س) از یک طایفه بودند، به «فرزند خواهر من» تعبیر کرد) عباس و برادرانش به او توجهی نکردند؛ ولی امام حسین فرمود: «پاسخ دهید؛ اگرچه او فاسق است.» عباس و برادرانش گفتند: «چه میگویی؟» شمر گفت: «ای فرزندان خواهر من! شما در امانید. خودتان را به کشتن ندهید. از حسین جدا شوید و از یزید اطاعت کنید، من برایتان امان نامه آورده ام.» عباس با شجاعت هرچه بیشتر، چند گام جلوتر نهاد و با صدای بلند فرمود: «ای شمر! خدا تو را لعنت کند! چگونه ما در امان باشیم، ولی فرزند رسول خدا در امان نباشد؟ هرگز! هرگز! از مولایمان جدا نمیشویم و تا واپسین قطره خون از او حمایت میکنیم.[125]


    به راستی حضرت ابوالفضل العباس پشت و پناه ولایت امر بود و تا آخرین حدّ توان، از او و آرمان‌ هایش پشتیبانی کرد و شایسته این شعر معروف سعدی است:


    چه غم دیوار امت را که باشد چون تو پشتیبان

    چه باک از موج بحر، آن را که باشد نوح کشتیبان


    از این رو، وقتی که به شهادت میرسد،[126] امام حسین علیه السلام به بالینش میآید و میفرماید: اکنون کمرم شکست... .[127]


    حضرت ابوالفضل، 14 سال و چهل وهفت روز با پدر بزرگوارش علی علیه السلام زیست.[134]


    9 سال و چهار ماه و هفده روز امامت برادر بزرگوارش امام حسن مجتبی علیه السلام را پذیرفت.[135]


    بیست و چهار بهار از حیات پرفروع عباس میگذشت که امام حسین علیه السلام به امامت رسید و از این پس تا پایان عمر خویش (34 سالگی) ولایتپذیری عاشق بود.[136]


    گفته اند: سن حضرت عباس هنگام ازدواج، بیست سال بوده است و با لُبابه دخترِ عبدالله بن عباس (که پسرعموی پیامبر بود) ازدواج کرد.[137]


    براساس نظر مشهور تاریخنگاران، ثمره این ازدواج، 2 فرزند به نام عبیدالله و فضل‌الله است.[138]

    برادران تنی حضرت عباس، عبدالله و جعفر و عثمان بودند که همگی در کربلا به شهادت رسیدند. عبدالله 25 سال، جعفر 19 سال و عثمان21 سال داشت.[139]


    اینکه به او «ابوالفضل» میگفتند، به خاطر یکی از این دو علت است: 1. پسری به نام فضل داشت؛ 2. چون سراسر زندگی درخشان آن حضرت، پر از فضل و فضیلت بود؛ مگر نه اینکه ابوالفضل یعنی پدر فضیلتها.[140]


    نام مبارک قمر بنی هاشم عباس علیه السلام، بنا بر حروف ابجد 133 است.


    بارها و بارها تجربه نشان داده اگر کسی برای برآورده شدن حاجت و رفع گرفتاری خود، پس از نماز روز جمعه، 133 بار بگوید: «یا کاشِفَ الکَربِ عَن وَجهِ الحُسینِ؛ اِکشِف لی کَربی بِحَقّ اخیکَ الحُسَین؛ ای عباسی که اندوه را از چهره حسین برطرف ساختی! اندوه مرا به حق برادرت حسین برطرف کن.» انشاءالله حاجت او برآورده میشود.[141]




    [124] . هفتاد و دو درس زندگی از سیره عملی ابوالفضلالعباس، ص34.

    امضاء
    خورشید منی و جبرئیل کند نوکریت را حسین،سخت است ببینم غم بی یاوریت را



اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi