دستور العمل اخلاقی امام صادق علیه السلام به " عنوان بصری"
این روایت از حضرت امام جعفر صادق "علیه السّلام" منقول است، علامه مجلسی آن را در کتاب «بحار الانوار» آورده است؛ دستورالعمل جامعی است درشیوه تهذیب وپاک سازی جان ونفس. ما در اینجا عین الفاظ و عبارات روایت را با ترجمهاش بدون هیچکونه تصرّفی میآوریم تا محبّا ن و عاشقان قرب حق از آن بهره مند گردند:
أَقُولُ: وَجَدْتُ بِخَطِّ شَیْخِنَا الْبَهَآئِیِّ قَدَّسَ اللَهُ رُوحَهُ مَا هَذَا لَفْظُهُ:
قَالَ الشَّیْخُ شَمْسُ الدِّینِ مُحَمَّدُ بْنُ مَکِّیٍّ: نَقَلْتُ مِنْ خَطِّ الشَّیْخِ أَحْمَدَ الْفَرَاهَانِیِّ رَحِمَهُ اللَهُ، عَنْ عُِنْوَانِ الْبَصْرِیِّ؛ وَ کَانَ شَیْخًا کَبِیرًا قَدْ أَتَی عَلَیْهِ أَرْبَعٌ وَ تِسْعُونَ سَنَةً.
قَالَ: کُنْتُ أَخْتَلِفُ إلَی مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ سِنِینَ. فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ الْمَدِینَةَ اخْتَلَفْتُ إلَیْهِ، وَ أَحْبَبْتُ أَنْ ءَاخُذَ عَنْهُ کَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِکٍ.
« ـ میگویم: من به خطّ شیخ ما: بهاء الدّین عامِلی" قَدَّس الله" روحَه چیزی را بدین عبارت یافتم:
شیخ شمس الدّین محمّد بن مکّیّ: (شهید اوّل) گفت: من نقل می کنم از خطّ شیخ احمد فراهانی" رحمه الله "از عُنوان بصری؛ در حالیکه وی پیرمردی کهنسال بود که از عمرش نود و چهار سال سپری میگشت.
او چنین گفت: من به نزد مالک بن أنس رفت و آمد داشتم. تا اینکه جعفر صادق" علیه السّلام" به مدینه آمد، من خدمت او رفت و آمد داشتم، و دوست داشتم همانطورکه از مالک تحصیل علم کردهام، نزد او نیز تحصیل علم نمایم.»
فَقَالَ لِی یَوْمًا: إنِّی رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِکَ لِی أَوْرَادٌ فِی کُلِّ سَاعَةٍ مِنْ ءَانَآءِ اللَیْلِ وَ النَّهَارِ، فَلاَ تَشْغَلْنِی عَنْ وِرْدِی! وَ خُذْ عَنْ مَالِکٍ وَ اخْتَلِفْ إلَیْهِ کَمَا کُنْتَ تَخْتَلِفُ إلَیْهِ.
«روزی آن حضرت به من گفت: من مردی هستم تحت مراقبت دستگاه حکومتی (آزاد نیستم و وقتم در اختیار خودم نیست) و علاوه بر این، من در هر ساعت از ساعات شبانه روز، أوراد و اذکاری دارم که بدانها مشغولم. تو مرا از وِردم و ذِکرم باز مدار! و علومت را که میخواهی، از مالک بگیر و مانند گذشته نزد او رفت و آمد کن،
فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِکَ، وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ، وَ قُلْتُ فِی نَفْسِی: لَوْ تَفَرَّسَ فِیَّ خَیْرًا لَمَا زَجَرَنِی عَنِ الاِخْتِلاَفِ إلَیْهِ وَ الاْخْذِ عَنْهُ.
فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ، ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إلَی الرَّوْضَةِ وَ صَلَّیْتُ فِیهَا رَکْعَتَیْنِ وَ قُلْتُ: أَسْأَلُکَ یَا اللَهُ یَا اللَهُ! أَنْ تَعْطِفَ عَلَیَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ، وَ تَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِی بِهِ إلَی صِرَاطِکَ الْمُسْتَقِیمِ!
«از این جریان اندوهگین گشتم و از نزد وی بیرونآمدم، با خود گفتم: اگر حضرت در من اندک خیری میدید، مرا از رفت و آمد به نزد خودش، و تحصیلوبهره گیری ازدانشش منع نمیکرد.
پس داخل مسجد رسول الله "صلّی الله علیه و ا´له "شدم و بر آن حضرت سلام کردم. سپس فردای آن روز به سوی روضه برگشتم و در آنجا دو رکعت نماز گزاردم و عرض کردم: ا خدایا! خدایا! من از تو می خواهم قلب جعفر را به من متمایل فرمائی، و از علمش اندکی روزی من نمائی تا بتوانم بدان، به راه مستقیم و استوارت راه یابم!»
وَ رَجَعْتُ إلَی دَارِی مُغْتَمًّا وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إلَی مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِی مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ.
فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِی إلاَّ إلَی الصَّلَوةِ الْمَکْتُوبَةِ، حَتَّی عِیلَ صَبْرِی.
فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِی تَنَعَّلْتُ وَتَرَدَّیْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَرًا، وَ کَانَ بَعْدَ مَا صَلَّیْتُ الْعَصْرَ.
« با حال اندوه و غصّه به خانهام باز گشتم؛ چون دلم از محبّت جعفر اشراب گردیده بود، دیگر نزد مالک بن أنس نرفتم. و از منزلم خارج نشدم مگر برای نماز واجب (که باید در مسجد با امام جماعت بجای آورم) تا جائیکه صبرم تمام شد.
در حالی که سینهام گرفته بود و حوصلهام سر رفته بود نعلَین خود را پوشیدم و ردای خود را بر دوش افکندم و قصد زیارت و دیدار جعفر را کردم؛ و این هنگامی بود که نماز عصر را بجا آورده بودم.»