از كدام مسير برگشتيد؟
مي خواستند از تركيه ما را ببرند ايران. راه هوايي عراق ايران بسته بود. راه خيلي طولاني شد. هفت ساعت در راه بوديم. نگران بودم، ولي به روي خودم نمي آوردم. شنيده بودم بعضي اسرا را برده اند اسرائيل و آمريكا. مدت چهار سال بسياري از قواي جسمي خود را از دست داده بودم. هواپيما كه ا وج گرفت. سرم گيج مي رفت. فشارم پايين افتاده بود. يك لحظه ديگر هيچي نفهميدم. فقط صداي آذر را مي شنيدم كه مي گفت، ”شما دست نزنيد. ما خودمان مي آوريمش.“ به من آمپول زدند تا حالم جا آمد. قبلاً هم در هواپيما حالم بد مي شد ولي نه به اين شكل. ظهر تركيه بوديم. يكراست رفتيم اردوگاهي كه كارهاي مبادلهٔ اسرا را انجام مي دادند. از صليب سرخ و هلال احمر تركيه و ايران آنجا بودند.
واكنش صليب سرخ و خبرنگارها چه بود؟
خبرنگارها از جاهاي مختلف آمده بودند كه اولين گروه اسرايي را كه آزاد مي شوند ببينند. تعجب كرده بودند ما آنجا چكار مي كنيم. اول برخورد خوبي نداشتند. ما از آنجا گفتيم و اينكه چه بلاهايي سر بچه ها مي آورند. وضع زندانها و اردوگاهها را گفتيم. باورشان نمي شد. وقتي مي خواستيم بياييم، از گلدوزيهايي كه كرده بوديم، بهشان داديم.
چه موقع به ايران رسيديد؟
دهم بهمن 62 ، ساعت دوازده شب بيمارستان سرخه حصار بوديم. برف باريده بود. همه جا سفيد بود. دو روز بايد قرنطينه مي شديم. آن دو روز، از وزارت اطلاعات مي آمدند براي بازجويي!
واكنش شما چه بود؟
انتظار چنين برخوردي را نداشتيم. انگار كار خلافي مرتكب شده بوديم. مثل زنداني ها از ما بازجويي مي كردند. يك لحظه فكر كردم اين سالها را براي چه تحمل كرديم؟ براي چه مقاومت كرديم؟ حتي لباسهاي نو زمستاني كه امسال داده بودند، نپوشيديم. نمي خواستيم سختي هاي اين چند سال را فراموش كنيم. دلمان نمي خواست آنها را با خودمان بياوريم ايران كه مردم فكر كنند آنجا به ما خوش مي گذشته.
كي مي دانست اين چند سال چطور گذشته؟
ما اولين گروهي بوديم كه آمده بوديم. تا مردم بفهمند اسارت يعني چه، طول كشيد. وزارت اطلاعات چون شك داشت نكند بين ما جاسوسي فرستاده باشند، از تك تك ما بازجويي كرد. وظيفه اش را انجام مي داد، اما براي ما سخت بود. حتي ما را پيش امام(ره) نبردند. تنها آرزويي كه داشتيم همين بود كه برويم پيش امام(ره). هيچكس نمي دانست اسرا در عراق چه وضعيتي دارند. امام(ره) كه گفتند، ”اسرا شهداي زنده اند“ خيلي چيزها عوض شد.